به گزارش ایکنا از خوزستان، همه کسانی که اینجا آمدهاند و تمرین دل گسستن و زنجیز شکستن میکنند، شاید دارند عاشورای تو را تکثیر میکنند. هر کس هر وُسعی دارد به اینجا آمده و میخواهد آنچه را دارد تقدیم انسانی کند که تاریخ را روسفید کرده؛ مردی که قدم به قدمِ راهی را رفت که برای انسان امروز تماشاگاه اتصال انسان و ربّ اوست.هر کس به اینجا آمده برای تقدیر از حسینی آمده است که ساحت جان انسان را تا آخرین مرزهای آن آزاد کرد و به نقطهای رسید که فرشتگان سؤال خود را پس گرفتند و مبهوت نگاهش کردند (قَدْ عَجِبَتْ مِنْ صَبْرِک َ مَلآئِکَةُ السَّماواتِ). هر کس به اینجا آمده میخواهد زیر لوای این انسان باشد؛ زیر لوای چنین بودنی، چنین زندگی کردن و رفتنی. شاید وقتی آن پشت ایستاده و کمر به خدمت حسین بسته و هر چه دارد مانند مولایش در طبق اخلاص گذاشته، میخواهد حسین را درون خویش بیابد.
اینجا چذابه است؛ نقطهای که سالهاست تمرین میکند کربلا باشد. مردی در ابتدای مواکب روی زمین نشسته، سینی خرمایی را بر سر گرفته و در سکوت به نقطهای دور خیره شده است. وقتی سلام میکنیم با خوشرویی جواب میدهد، نوجوانی پشت سرش مینشیند و شانههایش را ماساژ میدهد.
حس سبکی و پرواز دارم
نامش حسین است و از شهرستان باوی به چذابه آمده است، میگوید: حس سبکی و پرواز دارم. کسی که به امام حسین(ع) خدمت کند هیچ وقت پشیمان نمیشود و تلاشش از بین نمیرود. امام حسین(ع) خود را برای اسلام فدا کرد، برای اینکه ما آزاد باشیم (گریه میکند). امام حسین(ع) همه ما را میبیند. امام حسین(ع) وجود خود را فدای ما کرد که شیعه سربلند باشد؛ شیعه واقعاً سربلند است. همین که بتوانیم خود را از تفرقه و دوگانگی حفظ کنیم ارزش دارد. حیف است که شیعه و سنی به جان هم بیفتند و کافران را به خود مشغول کنند.
وقتی از گرما و خستگی میپرسم، میگوید: گرما اذیتم نمیکند. احساس خستگی نمیکنم که بخواهم استراحت کنم؛ خدمت به زوار امام حسین(ع) خستگی ندارد.
این را مرد دیگری که او هم روی زمین نشسته و کفش زائران را تمیز میکند نیز میگوید: آمدهایم اینجا نوکری امام حسین(ع). خیلی احساس خوبی دارم، نوکر امام حسین(ع) گرما و سرما سرش نمیشود. از جیرفت آمده است. گرم کارش است، گل و لای کفشها را پاک میکند و کاری به آمدنها و رفتنها ندارد. بعضی اتفاقات اینجا بیشتر تماشایی است.
در یکی از موکبها زنی با لباس محلی عربی روی زمین نشسته و صورتش را پوشانده؛ نامش نعناع است و 58 سال دارد، میگوید: تازه چشمانم را عمل کردهام، برای همین امسال نتوانستم کربلا بروم. با خودم گفتم حالا که نمیتوانم کربلا بروم، لااقل تا اینجا بیایم.
هفت بار به کربلا رفتهام؛ با عروس و پسرم آمدهام؛ توی ماشین که میآمدیم خیلی گریه کردم؛ از امام حسین(ع) میخواهم دعا کند چشمانم خوب شود و بتوانم جلوی پایم را ببینم. نمیدانم چه سؤالی پرسیدم، اسم امام حسین(ع) را که میبرم آرام روی سینهاش میکوبد و میگوید: همین الان اگر هم کسی باشد مرا ببرد کربلا، حاضرم بروم. از اول محرم در خانه خود مراسم داریم و از عزاداران و زائران پذیرایی میکنیم.
اگر چشمهایمان را بدهیم کم است
همین طور که میگذریم خادمان مواکب با شور و حرارت مشغول کارند، نزدیک ناهار است و سرشان شلوغ است. در این میان خانم جوانی در موکبی که مخصوص استراحت بانوان است، به زنانی که آنجا نشستهاند چای تعارف میکند. خود را خانم مراغی معرفی میکند. خانهدار است و از شهر ویس به شلمچه آمده است؛ میگوید: در شهر خودمان نان و کلوچه آماده میکنیم و با یک کاروان برای خدمت به اینجا میآییم. دو سال است که به شلمچه میآیم. از صبح تا شب اینجا هستیم.
وقتی حرف میزند لبخند از لبهایش دور نمیشود. حال خوبش از چشمها و آهنگ صدایش معلوم است: وقتی با چای از زائران پذیرایی میکنم فقط گریه میکنم.
خدمت به امام حسین(ع) آن قدر لذت دارد که اگر چشمهایمان را همه در راه او بدهیم کم است؛ همه زندگیمان را برای امام حسین(ع) هم بدهیم، هیچ ندادهایم.
امسال کمی به خاطر گرانی مواد غذایی مشکل داشتیم؛ پارسال حدود 500 کیلو آش پختم؛ اما امسال پختن آش برایم مشکل بود، فقط نان و کلوچه و خرما تهیه کردهایم. اما به هر حال جور میشود و شرمنده نمیشویم.
چند متر جلوتر موکبی از رامهرمز با چای از زائران استقبال میکند. یکی از موکبداران آقای ابوالفتحی است، میگوید: بچههایم چندین سال است اینجا موکب دارند؛ اما خودم اولین سال است که آمدهام. سالهای قبل در هیئتی در شهرستان خودمان خدمت میکردم. وظیفه خود میدانم که اینجا بیایم. از خدا میخواهم مردم خوش باشند و شر دشمنان ما کنده شود.
درباره سختیهای کار که میپرسم میگوید: امسال مشکلات اقتصادی داشتیم اما این مشکلات با کمک خیرین و مردم اثری نداشته است و در خدمت زوار هستیم.
از موکبی میگذریم که آن هم از رامهرمز به اینجا آمده و به نام حضرت رقیه(س) مزین است. سه زن چرخ خیاطیهایشان را آورده و برای زائران دوخت و دوز و تعمیرات لباس و کولهپشتی انجام میدهند. یکی از زنها میگوید: دیروز نزدیک به صد تا دوخت داشتیم. این چرخ خیاطیها را از خانه آوردهایم؛ سه سال است که چذابه میآییم. همه فقط به عشق امام حسین(ع) به اینجا آمدهایم. 10 روز است که اینجا هستیم. اولین چیزی که از خدا میخواهیم ظهور امام زمان(ع) و عاقبت بخیری است.
امسال برای پایداری اربعین آمدیم
کمی جلوتر مرد جوانی با بچههای کوچکش که یکی از آنها را در کالسکه جای داده با عجله از جلوی مواکب عبور میکند، از او درباره پیادهروی و حضور دو کودکش میپرسیم، میگوید: این راه را آمدهام تا انشاءالله راه امام حسین را یادشان دهیم.
بچهها فطرتشان پاک است و بیشتر با نگاه کردن به کارهای پدر و مادر یاد میگیرند. اگر جوانمردی امام حسین(ع) و صبر حضرت رقیه(س) را با توجه به سنشان برایشان توضیح دهیم، حتماً یاد میگیرند.
امسال دشمن خیلی کار کرد که اربعین را تضعیف کند. امسال نیتمان بیشتر این بود که آمدن ما خدمتی به اسلام و پایداری اربعین باشد. این مواکب برای خدمت به زوار امام حسین(ع) است و همه ما چه با جسم و چه با مال و ثروت در راه امام حسین(ع) هستیم تا شهادت.
امام حسین(ع) را دوست دارم
و همان حوالی کودکی است که پابرهنه در مسیر زائران امام حسین(ع) ایستاده، قوطی واکس و فرچه را به دست گرفته و چشمش را از کفشهای زائران برنمیدارد، با دیدن هر کفش چرم مشکی، بیمقدمه جلوی پای زائران خم میشود و فرچهاش را روی آنها میکشد.
نامش امیرحسین است، با پدر و مادرش از دزفول به شلمچه آمده است. میگوید: کلاس دوم هستم. با این کارم میخواهم به امام حسین(ع) خدمت کنم. امام حسین(ع) را دوست دارم. از امام حسین(ع) زیارت میخواهم. فردا میروم زیارت کربلا و خوشحالم.
برای همین روزها انقلاب کردیم
در ادامه مسیر باز با یکی از موکب داران صحبت میکنم که در میان سه چهار جوان و نوجوان مشغول پذیرایی از زوار است؛ او از حمیدیه آمده است و درباره حضورش در اینجا میگوید: سه سال است که به شلمچه میآیم. وظیفه ما این است که اینجا خدمت کنیم. از سی سال پیش منتظر این فرصت بودیم. برای همین روزها انقلاب کردیم. امام راحل چرا فرمود محرم و صفر را حفظ کنید؟ برای همین روزها. اگر این روزها نباشد اسلام از بین میرود.
در زیر یکی از چادرها، زنی در حال خواندن زیارت عاشورا است؛ میگوید: اینجا حس معنوی خوبی دارم. امام حسین(ع) سخاوت و دوستی و نماز را خیلی دوست داشت. به نظرم زیاد نتوانستهایم در راه امام حسین(ع) باشیم. شعور حسینی در بین ما کم است؛ اما همین مقدار هم خوب است؛ خدا را شکر.
امروز نیاز داریم همدیگر را دوست داشته باشیم و به هم کمک کنیم. به اطراف اشاره میکند و میگوید: اینجا یادگار هشت سال دفاع مقدس است و باید آبادتر از این باشد. اینجا خونهای زیادی ریخته شده و خیلی مقدس است.
زنی روی ویلچر به کمک مردی از جلوی چادر عبور میکنند؛ زن بیمار است؛ ام اس دارد؛ میخواهد به امید شفا این راه را به عشق امامش تا حرم برود.
ناهار را مهمان یکی از موکبها میشویم که از اهواز به چذابه آمده است. دو سفره پهن کردهاند و پانزده، شانزده خانم مهمان موکب هستند و قرار است بعد از ناهار مسیرشان را ادامه دهند. بالای موکب پیرزنی با لباسهای مشکی نشسته و حواسش هست که غذا به اندازه کافی به زوار برسد. کمرش را با پارچه ای سبز بسته است. بعد از ناهار با او همکلام میشوم و این بار مهمان مهربانی و گرمای سخنش میشوم:
سومین سال است که به چذابه میآییم؛ انشاءالله سال آینده این موکب را میسازیم. زوار هر چه بخواهند ما در خدمت آنها هستیم؛ هر روز برای زوار غذا تهیه میکنیم و اینکه الان میبینید کمرم را با پارچه بستهام برای این است که مجبور شدم بستههای سبزی که برای شام باید بپزیم روی سرم بگیرم و بیاورم. خیلی سنگین بود. پسرم به زیارت رفته و مجبور شدم خودم سبزیها را بیاورم.
همه ما با زینبیم
از امام حسین(ع) عافیت و حفظ اسلام و شیعه را میخواهم. از او میخواهم که شیعه از مسیر خود منحرف نشوند.
همه ما با زینبیم؛ زینبی که اسیر و رنجور برگشت؛ همه این مردم همراه زینب(س) و امام زینالعابدین(ع) هستند. من 60 سال عمر دارم، آستینها را برای خدمت به زوار بالا میزنم و نمیگذارم کسی کمکم کند.
سبزی را از بستانهای اطراف اهواز میخرم، پاک میکنم. برای موکب 15 کیلو سبزی را خودم تفت دادم و کسی کمکم نکرد. من 9 بار به زیارت کربلا رفتهام و چون پسرم مرا امسال همراهش نبرد، گاهی گریه میکنم. چون نرفتم مریض شدم.
دو بار با کاروان به کربلا رفتم و بقیهاش را پیاده. فدای امام حسین(ع) شوم. همه ما خادمان او هستیم. از خدا میخواهیم به اسلام کمک کند؛ این گرانیها ... بعضی از مردم به خاطر این گرانیها منحرف شدهاند.
اهل بیت(ع) قدم به قدم همراه «مشایه» هستند
میخواهم صحبتم را با او تمام میکنم که میگوید: کسی که به حسین(ع) خدمت کند، ناامید نمیشود.
بعد یادش آمد برایم از خوابی که دیده بگوید: اولین بار که پیاده به کربلا رفتم ـ بار اول آدم خسته میشود ـ پاهایم ورم کرد و نتوانستم راه بروم. اما وقتی استراحت کردم، خوب شدم. وقتی برگشتم؛ در خانه پسر بزرگم بودم ـ قسم به امام حسین(ع) ـ خواب دیدم که زائران خواب هستند و شخصی که لباس سرتاسر سفید پوشیده است، به پاهای آنها که ورم کرده است، دست میکشد. وقتی بیدار شدم به بچههایم گفتم حالم خوب شد و همان شب به شکرانه این خواب مرغ سر بریدیم و شام درست کردیم. اهلبیت(ع) قدم به قدم به همراه «مشایه» هستند؛( مشایه در زبان عربی به معنی زائرانی است که با پای پیاده به زیارت میروند.)
در میان زنانی که در موکب هستند، با زنی همصحبت میشویم که همسر شهید علیرضا خواجهمانی است و از تهران آمده است. میگوید: همیشه از تلویزیون این فضا را می دیدم. ولی از نزدیک چیز دیگری است؛ قابل توصیف نیست.
باید راه امام حسین(ع) و هدفی که داشت عملی کنیم، همهاش گریه و مشکی پوشیدن نیست. ایثار وفداکاری که امام حسین(ع) در زندگی داشت باید در زندگیهای خود جاری سازیم. تنها خواستهام این است که خداوند نور ایمان را در دل همه ما روشن کند و بیماران را شفا دهد.
خلوصی که در مردم ایران هست در هیچ جا نیست. مسئولان به مشکلات مردم رسیدگی کنند تا مدیون این ملت نشوند.
داخل موکب گرم است، کولر آبی حریف گرمای چذابه نمیشود. بیرون میآیم. امسال از سال گذشته زمین چذابه تمیزتر است؛ تعداد سطلهای زباله بیشتر است و تعداد زیادی از نیروهای شهرداری هر چند متر در مسیر زائران ایستاده و مراقب نظافت زمین هستند. در طول مواکب که راه میروم دو دختر جوان را میبینم که یک کیسه بزرگ سیاه را به دست گرفته و هر چند قدم خم میشوند و ظرفها و لیوانهای یک بار مصرف را جمع میکنند، معلوم است خودشان آمدهاند.
دو نفر هم که علامت شهرداری روی لباس آنهاست، در مسیر زوار ایستادهاند، یکیشان میگوید: از ابوحمیظه سوسنگرد آمدهاند. اینجا کار کردن با سطح شهر خیلی فرق دارد. از ساعت 5 صبح بیدار شدهایم و تا حالا ایستاده ایم اما حس خستگی به ما دست نداده است.
بعضی از مردم همکاری میکنند؛ اما بیشترشان نه
در میان زائرانی که با شتاب میروند، تصویر شهیدی روی کولهپشتی زنی جوان توجهمان را جلب میکند؛ زیر تصویر نوشته شده «شهید حجازی». وقتی با او حرف میزنیم میگوید: از اصفهان آمده و تصویر شهید روی کولهپشتی پدرش است؛ او زیارت اولش را به نیابت از پدر آمده است.
او معتقد است: مطالعه در زندگی امام حسین و اهل بیت(ع) راهی برای حرکت در مسیر آنهاست؛ ضمن اینکه وقتی سعی می کنیم ادامهدهنده راه آنها باشیم، آنها هم به ما کمک می کنند.
آرزو دارد سال آینده با همسر و فرزندانش به زیارت بیاد. میگوید: جزء کسانی هستم که اسمم در برنامه سمت خدا برای زیارت امام حسین(ع) درآمد. نیت ما این است که از نجف تا کربلا را پیاده برویم و هدف این است که یاد امام حسین زنده بماند تا فریاد آزادگیاش در دنیا گسترش یابد.
محبت امام حسین(ع) ما را به دورهم جمع کرده و اینکه عاشقان حسین(ع) در اربعین مهربان هستند و به یکدیگر کمک میکنند، باعث می شود همه مشتاق شوند، این مسیر را بیایند و همه چیز را از نزدیک ببینند.
خدمت این مواکب به زائران باعث میشود فرهنگ نوعدوستی در بین مسلمانان نهادینه شود. همان طور که امام حسین(ع) وارث انبیا بودند، گرد هم آمدن محبین آنها از هر دین و مذهبی ارثیهای که انگار فقط مال امام حسین(ع) است. زائران هنوز میآیند و شتاب دارند.
خیلیها آمدهاند تا در صف یاری مردی باشند که در راه او بودن و خود را با او یکی دیدن و خودی شدن با او را خودی شدن با خوبیهای جهان میدانند. شاید خیلیها که به اینجا آمدهاند فراتر از سه یا چهار جمله نتوانند درباره او صحبت کنند؛ اما همین جملهها چیزی به بزرگی جانِ هستی و انسان را در خود دارند و همین سه چهار جمله زنده که خلاصه انسان و جهان است؛ آنها را به این نقطه از ایثار رسانده است.
اگر بیشتر از او بدانیم، بیشتر شبیهش شویم، چه ارتفاعی خواهیم گرفت؟ چشم جهانیان را به «حسین» خیره خواهیم کرد. با همین دو سه خط گفتن از او، جهان اتفاقی به خود دید که تا به حال ندیده بود؛ اگر همهاش را برای جهان بگوییم، چه میشود؟!
انتهای پیام