فرشته‌های زمینی میهمان غریب‌الغربا/ آرزویی که برآورده شد
کد خبر: 3784989
تاریخ انتشار : ۰۸ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۸:۲۵

فرشته‌های زمینی میهمان غریب‌الغربا/ آرزویی که برآورده شد

گروه اجتماعی ــ «بچه‌ها گنبد را ببینید، به امام رضا(ع) سلام کنید» طاهر جلوتر از همه کنار راننده ایستاده، دست‌هایش را به حالت دعا بالا برده و رو به گنبد خیره شده است؛ به نقطه طلایی آرزویش.

خوبه آدم غریب باشه پیش غریب الغربا…

«پنجمین فصل قشنگ»، یکی از مؤسسات فرهنگی - هنری استان خوزستان است که محور فعالیت‌های آن کمک به کودکان مبتلا به سرطان است. یکی از اقدامات این مؤسسه در جهت اجرای برنامه‌های آموزش و پیشگیری از این بیماری، تلاش برای بهبود روحیه امید در کودکان و نوجوانان مبتلا است. برآورده ساختن آرزوی بچه‌ها یکی از زیباترین برنامه‌های این مؤسسه است که توانسته شادی و خنده را به دنیای کودکان مبتلا برگرداند. 

این مؤسسه تاکنون برنامه‌های متعددی را با حمایت زنجیره انسانی مؤسسه که با نام همیاران بی‌نام در کنار آن حضور دارد، در سطح استان اجرا کرده است. در طول فعالیت مؤسسه در سال‌های گذشته، زیارت مشهد همواره یکی از آرزوهای کودکان و نوجوانان مبتلا بوده است. 

دی‌ماه امسال مؤسسه پنجمین فصل قشنگ با حمایت همیاران بی‌نام استان خوزستان و مشهد، موفق شد دوازدهمین گروه از بچه‌های مبتلای استان را راهی مشهدالرضا کند و آرزوی 25 کودک و نوجوان را به کمک خیرین برآورده سازد. متن زیر، گزارشی از این آرزوی برآورده شده است. 

ساعت نزدیک سه بعدازظهر، اتوبوس پیچیده در خیابان روبه روی حرم. حال و هوای چشم‌ها عوض می‌شود. سلام آقا! آقای خوبم! ممنون که دعوتمان کردی. یکی از همیاران به بچه‌ها می‌گوید: «بچه‌ها گنبد را ببینید، آن روبه رو، به امام رضا(ع) سلام کنید» طاهر رفته جلوتر از همه، کنار راننده ایستاده، دست‌هایش را به حالت دعا بالا برده و به گنبد خیره شده است؛ به نقطه طلایی آرزویش.

خوبه آدم غریب باشه پیش غریب الغربا…بعد از دو سه ساعت استراحت قرار است همه با هم از هتل به سمت حرم برویم، زیارت. آخر خیابان خسروی نو، منتهی می‌شود به باب‌الجواد. قسمتی از گنبد از باب‌الجواد معلوم است. داخل می‌شویم. همه گروه ایستاده‌اند رو به روی یک تابلوی بزرگ سفید، دعای اذن را می‌خوانیم؛ چه قدر دلچسب است این کلمات:

«خداوندا؛ من ايستاده‌ام كنار درى از درهاى خانه‏‌هاى پيامبرت»، چه قدر آمدن به در یکی از خانه‌های پیامبر خوب است. «و مى‏‌دانم كه رسول تو و جانشينان تو ـ علیهم السلام ـ زنده‏‌اند، نزد تو روزى مى ‌خورند، جايگاه مرا مى‏‌بينند سخن مرا مى‌شنوند، و سلام مرا پاسخ مى‏‌دهند، و تو گوشم را از شنيدن كلام ايشان بازداشته ‏اى، و درِ فهميدن لذّت راز و نياز با ايشان را برايم گشوده ‏اى.» چه نسیم روح بخشی از این کلمات می‎وزد.

بعضی بچه‌ها که توان کمتری دارند روی ویلچر نشانده‌اند؛ عموها ویلچرها را حرکت می‌دهند، گاهی به حالت دو، از گروه جلوتر می‌زنند، مادرها خنده‌شان می‌گیرد. بچه‌ها و مادرها از صحن جامع رضوی می‌روند به سمت حرم، هدی رشیدی (مدیر مؤسسه و مسئول گروه) به بچه‌ها می‌گوید: «بچه‌ها همینطور که به سمت حرم می‌رویم، با امام رضا صحبت کنید، بهش بگویید دوستش دارید. لازم نیست الان دردهایتان را بگویید». همه چیز اینجا خوب است. صدای گریه آرام بعضی مادرها شنیده می‌شود. بچه‌ها آرام راه می‌‌روند به سمت امام. بعضی‌ها کمی ضعیف‌اند. یکی از عموها یکی از بچه‌ها را که جا مانده روی گردن سوار می‌کند. عموها حواسشان به بچه‌ها هست.

خوبه آدم غریب باشه پیش غریب الغربا…دست‌ها را گره می‌کنم، قدم زنان و اشک‌ریزان آن جمله‌ زیبا را که خانم رشیدی گفت به امام بگویید، می‌گویم: که چه قدر دوستش دارم، ممنون که گذاشتی بیایم. چه قدر در هوای تو نفس کشیدن را دوست دارم. دلم می‌خواست این راه تمام نمی‌شد و ما همین طور در این صحن‌ها که نگاهمان می‌کنی، در هوای دوست داشتنت قدم می‌زدیم. حتماً میدانی چند روز است بچه‌ها می‌پرسند چندتا دیگر بخوابیم می‌رویم امام رضا؟ و بعضی‌هایشان شب آخر خوابشان نبرده از خوشحالی. 

باید وقت کنم از اشک‌ و آه مادرها حرف بزنم. گریه مادر عباس از وقتی خدام ‌برای استقبال به فرودگاه آمدند شروع شد؛ از وقتی بوی حرم پیچید. نزدیک حرمیم، راهی نمانده تا زیارت آقای مهربان؛ تا رسیدن بچه‌ها به آرزویشان. خدا را شکر، این جور وقت‌ها چشم‌ها رشته کلام را به دست می‌گیرند و ... سفره دلتنگی را برای پدرمان باز می‌کنند؛ دلمان تنگت بود.

نگاه می‌کنم به زائرهای توی صحن انقلاب، برخی‌ها نشسته‌اند به صحبت، برخی کتاب زیارت دست گرفته و مشغولند. برخی به نماز ایستاده، برخی در رفت و آمدند، برخی عکس و فیلم می‌گیرند، نگاه می‌کنم ببینم اینجا چه دارد که قلب‌ها به این حال و روز خوب می‌افتد؟ انگار از قفسی رها شده یا بعد از غربتی طولانی پا به وطن گذاشته باشند.

عموها بچه‌ها را دور هم توی صحن می‌نشانند تا مادرها بروند زیارت. نمی‌توانم نروم، می‌روم و آقا می‌داند چه قدر همه‌مان دلتنگیم.

پنج‌شنبه نماز صبح را در حرم خواندم. بعد رفتم سلام‌ها و حاجت‌های امانتی را رساندم. صبحِ پنج‌شنبه خادم‌ها آمدند دم درِ هتل با ویلچر بچه‌ها را بردند حرم. یکی از برنامه‌های امروز گروه برای بچه‌ها، شهربازی حرم است. بچه‌ها دوست داشتند؛ بازی آتش‌نشان حسابی آنها را سر حال ‌آورد، مسئول بازی تا سه می‌شمارد، بچه‌ها می‌دوند سمت ماشین آتش‌نشانی لباس و کلاه ایمنی می‌پوشند و راه می‌افتند تا آتش را خاموش کنند. مادرها کنار ایستاده و از بچه‌ها عکس می‌گیرند. بازی‌های دیگر هم می‌کنند. یکی از پسرهای گروه، بچه خوش سرو زبان و شیرینی است، اسمش مهدی است، باید هفت هشت سالش باشد، بلوز زرد تنش است. به عمو رسول که سرگروهش است می‌گفت فکر نمی‌کردم بازی این قدر سخت باشد اما توی شرایط که قرار بگیری می‌فهمی سخت است.

بعد از بازی، بچه‌ها برمی‌گردند هتل، یکی از دخترها اسمش مریم است. شیرین و بازیگوش. از اروندکنار است، با مادر و برادرش آمده. کلاس اول است اما کوچکتر نشان می‌دهد. همه دوستش دارند و بیشتر وقتش را پیش عمو مهدی که سرگروه آن‌ها است می‌گذراند. دوست دارد رقیه صدایش کنند، این را مادرش گفت. مادر یکی از دخترها به اسم یسنا این را که شنید گفت من هم دوست داشتم اسم یسنا را رقیه بگذارم اما دایی‌اش گذاشت یسنا. گفت: «وقتی آی‌ سی‌ یو بود، نذر کردم اگر دخترم خوب شود اسمش را عوض کنم، بذارم رقیه. وقتی خوب شد، خودش گفت: نه مامان اسمم قشنگ است، اسم دخترم را می‌گذارم رقیه.» یسنا کلاس چهارم است. 

بچه‌ها بعدازظهر پنج‌شنبه با خدام در حرم هستند. همه ایستاده‌اند باب‌الهادی، خدام ردیف اول و بچه‌ها جلوی آنها رو به روی حرم. قرار است مراسم شکرگزاری و دعای سلامتی خوانده شود. 

خوبه آدم غریب باشه پیش غریب الغربا…یکی از خدام صلوات خاصه را می‌خواند؛ زیبا می‌خواند: «اللهم صلی علی علی بن موسی الرضا المرتضی، الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری الصدیق الشهید، صلاه کثیره، تامه، زاکیه متواصله، متواتره، مترادفه کافضل ما صلیت علی احد من اولیاءک».

بعد با صدایی که دل شکسته از آن شنیده می‌شود، می‌خواند و همه زمزمه می‌کنند: «ای صفای قلب زارم، هر چه دارم از تو دارم، تا قیامت ای رضا جان، سر ز خاکت برندارم، منم خاک درت، غلام و نوکرت، مران از در مرا به جان مادرت، علی موسی الرضا علی موسی الرضا، غیر تو یاری ندارم با کسی کاری ندارم، گر مرا از در برانی جای دیگر من ندارم، تو خوبی من بدم به این در آمدم، به جان فاطمه مکن مولا ردم ...خوبه آدم غریب باشه پیش غریب‌الغربا، خوبه آدم ضعیف باشه پیش معین الضعفا ... » راست می‌گوید، چه قدر خوب است اینجا غریب باشی. آقا هوایت را دارد. 

خدام بچه‌ها را می‌برند زیارت ضریح، بعد می‌رویم به سمت پنجره فولاد و ... .

شاید هنوز زود است، اما در پناه امام رئوف بودن کار خودش را کرده، آرام تریم انگار. آقا خودت می‌دانی چه قدر تو را می‌خواهیم، دست این بچه‌ها را بگیر. جمله‌ای هست در آخر زیارت مخصوص امام رضا(ع) که همه حرف ما است:

«خداى من به محبت ايشان به تو نزدیک می‌شوم‏ و دوست دارم دوست ايشان را، و دشمن دارم دشمن آنان را، پس به حق آنان خير دنيا و آخرت را نصيبم كن و شر دنيا و آخرت و هراس‌هاى روز قيامت را از من بازگردان».

نزدیک وقت نماز مغرب، بچه‌ها را می‌برند جایی که آسایشگاه خدام نماز حرم است، مادرها هم هستند و همیاران. خدام از ما پذیرایی می‌کنند. چه حال خوبی است مهمان علی بن موسی الرضا(ع) باشی و خوبتر آن است که خادمش باشی. همه دور تا دور اتاق نشسته‌ایم یکی از خادم‌ها ایستاده برای بچه‌ها حرف می‌زند:

« ... یه خدمتی هست به حضرت رضا که خدمت ویژه است؛ یه خدمتیه که با امر واجبه حرم کار داره، اونم اقامه نمازه. حضرت رضا اونقدر می‌خواستنتون، اونقدر خواستنی بودین برای حضرت رضا علیه السلام که خدام ویژه نمازش رو برای خدمت گزاری به شما مأمور کرده، قدر بدونید. حتما که این قدر عزیزید که آقا این خدام را فرستاده براتون، هر چی از آقا بخواین شک نکنید که آقا حتماً حتماً و قطعاً به شما خواهد داد(یکی از مادرها ان‌شاء‌الله عمیقی می‌گوید). ... آقا می‌خواهد مهمانانش بیایند، آقا می‌خواهد تمام امکانات جور شود. خوش به حالتون. ببخشید اگر کم و کسری بود، به بزرگی آقا ما رو ببخشید». بعد هدایایی از بخش نماز حرم، به بچه‌ها که مهمان ویژه امام رضا(ع) بودند، دادند. 

شب در هتل برای علی، یکی از بچه‌های گروه، جشن تولد می‌گیرند، علی چهارده سالش شده است. جشن تولد شاد و با صفایی است، بچه‌ها و مادرها همه هستند. 

شب آخر است که مهمان امام رضا(ع) هستیم. آمده‌ام حرم. عجیب رئوف است ابوالحسن. قبل از همه دعاها، بچه‌ها، مهمان‌های ویژه آقا را دعا می‌کنم. صبح، برنامه بچه‌ها رفتن به سینما است، تا نزدیک اذان ظهر طول می‌کشد. یک فیلم کمدی برای بچه‌ها گذاشته‌اند، صدای خنده بچه‌ها بلند بود. 

بعدازظهر یک برنامه دیگر برای بچه‌ها در هتل اجرا می‌شود. مسابقه است. بچه‌ها خوششان آمده. ساعت شش بعد از ظهر قرار است همه با یک آرزویِ خوب برآورده شده برگردند به شهرشان.

سفر دو روزه مهمانان ویژه امام رضا(ع) تمام شده، آرزوها برآورده شده، داریم برمی‌گردیم، کنترل یک گروه پنجاه و چند نفره که 25 کودک مبتلا همراه‌شان هست، در حرم، خیابان و فرودگاه کار ساده‌ای نیست. بچه‌ها و مادرها در سالن انتظار فرودگاه نشسته‌اند. همه مراحل گرفتن کارت پرواز و تحویل بار و ... را همیاران انجام می‌دهند.

این دوازدهمین گروهی است که هدی رشیدی با کمک «همیاران بی‌نام» برای رسیدن به آرزویشان، به زیارت مشهد آورده است. به گفته خود او، این بزرگترین گروهی است که تاکنون آمده است. 

به سمت گیت پرواز می‌رویم، عمو مهدی دو دست مریم کوچولو را با یک دست گرفته، مریم خود را آویزان کرده، زانوهایش را کمی خم می‌کند و روی زمین صاف فرودگاه سُر می‌خورد. 

شمردن یک گروه پنجاه و هفت نفره در لحظات آخر در باند هواپیما  کار راحتی نبود، وقت برگشت هر چه می‌شمردند یکی کم می‌آمد، به هر ترفندی بود بالاخره شمردند و خدا را شکر کسی جا نمانده بود.

توی هواپیما یکی از دخترهای کوچک به اسم گلبرگ بهانه می‌گیرد: «خاله چرا نموندیم امام رضا؟» پدرش با وعده یک بار دیگر آمدن، آرامش می‌کند. رضا می‌خواهد از صندلیش بلند شود، برود کنار یکی از عموها بنشیند، هدی رشیدی از او می‌خواهد همان جا بنشیند، به او می‌گوید: «یه همیار بی نام باید حرف گوش بده.»

عموها فضای هواپیما را چیزی شبیه پارک کرده‌اند. یکی از آقایان مهماندار با خوش‌رویی سعی می‌کند، فضا را کنترل کند. گلبرگ می‌خواهد ترانه بشنود، عموها شعر گل گندم برایش می خوانند. مهدی هم از جایش بلند شده و چند دقیقه‌ای آمده پیش عموها، ترانه بهبهانی می‌خواند.

طاهر از فرصت استفاده می‌کند، در راهرو هواپیما دستهایش را روی صندلی‌های دو طرف می‌گذارد و تاب می خورد. روی ابرها هستیم. از بالا چه قشنگ است شبِ زمین. نمی‌دانم آسمان می‌داند زمین چه هیاهوها، چه دردها، چه خوشبختی‌ها، چه رنج‌ها و چه مهربانی‌ها دارد؟ از اینجا صدای خنده‌ها و گریه‌ها به گوش نمی‌رسد.

حالا 25 قلب مهربان به آرزویشان؛ به «رضا(ع)» رسیده‌اند. ممنونیم آقا! 

گزار ش از کامله بوعذار

انتهای پیام

captcha