به گزارش ایکنا از خوزستان، یادداشت زیر به قلم دکتر فریدون حسینیزاده، رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس به مناسبت سالگرد عملیات طریقالقدس در اختیار خبرگزاری ایکنا خوزستان قرار گرفته است.
«امشب شهادتنامه عشاق امضا میشود
آذر آمد و باز فراموش کردیم در چنین ماهی روزگاری شیر بچههای این سرزمین برای آزادسازی خاک و سرزمین کشور عزیزمان چه نبردی در عملیات طریقالقدس کردند. نبردی سرنوشتساز که در آن توانستند منطقهای وسیع، استراتژیک و مثالزدنی را از دست نیروهای بعثی پس بگیرند...
یادم هست هر چه تلاش کردم که به عملیات ثامنالائمه برسم نشد. بعد از این عملیات متوجه شدم که بسیج در حال جمع کردن نیروها برای عملیاتی دیگر است. آن زمان هم که اهواز فقط گردان بلالی را داشت.
موقع ثبتنام مرتب بهانه میتراشیدند که سنتان کم است و یا دورههای نظامی را هنوز کامل نکردید. اما اصرارهای ما باعث شد که ثبتنام شویم. مسعود عبادی که سنش کمتر از همه ما بود و جثه نحیفی داشت را نمیپذیرفتند اما او از اصرار دست بر نمیداشت، به حدی که سماجت او به گوش حاج حسین کلاهکج رسید و از اتاقش که مجاور محل ثبت نام بود بیرون آمد و گفت :
- چی شده؟
مسئول ثبت نام به احترامش ایستاد و گفت:
- حاجی این نوجوان برای ثبت نام اعزام اصرار داره.
او هم نگاهش را به مسعود عبادی انداخت و گفت:
- پسر جان تو با این قد و قواره میخوای آنجا چکار کنی؟ من که باید چند نفر رو بذارم که فقط مواظب تو باشند.
مسعود عبادی که احساس کرد امیدش برای همراهی ما دارد نا امید میشود، فوری با بغض در جواب فرمانده گردان گفت :
- حاجی به قد و قوارهام نگاه نکن میتوانی مرا امتحان کنی اگر کم آوردم حرف شما را قبول میکنم.
- فرمانده که دید درمقابل این نوجوان داره کم میاره گفت :
- باشه من ازشما امتحان میگیرم اگر موفق شدی اجازه میدهم در عملیات همراه بچهها باشی!
- برو اون کوله پشتی رابیاور؛ او سریع دستور را اجرا کرد.
- ما مانده بودیم که مسعود چه آزمونی باید بدهد!
- فرمانده گفت کوله پشتی را پر سنگ کن و به کول بذار با سرعت بطرف آن سنگر که حدود 50 متری است میری و بر میگردی.
- مسعود با آن جثه کوچکش با سرعت و ذوق و شوق میدوید و نفس نفس زنان به فرمانده میگفت خوب است.
نگاه توام با تحسین حاج حسین کلاهکج نشان از تاثیر کلام داشت، چون بلافاصله گفت :
- باشه تو هم بیا، ولی فعلا کمک امدادگر باش.
من چون از بیسیم سر در میآوردم، بیسیم چی یکی از گروهانها به فرماندهی ناصر چراغعلی شدم و غلامعلی بابازادگان هم کمکی من شد.
به هر ترتیب، آموزشهای لازم را دیدیم و به سوسنگرد اعزام شدیم و پس آمادگی لازم که با حضور حاج صادق آهنگران و مداحی حماسی او به اوج خود رسید آماده عملیات شدیم.
گروهان ما خط شکن بود؛ بچههای مسجد فریبرز بهمئی؛ مسعود عبادی و ابراهیم فرجوانی که در این عملیات به شهادت رسیدند و پیشکسوت عزیز محمدرضا خرمپور بودند.
به هر حال شب عملیات فرارسید بچهها عاشقانه با هم وداع میکردند و هیچوقت فراموش نمیکنم آن شب همه این شعر را میخواندند «امشب شهادت نامه عشاق امضا میشود».
در این عملیات دستهها هم بیسیم داشتند و ارتباط مداوم با گروهان و با گردان برقرار بود. درمسیری که باید به خط دشمن میزدیم از درون کانالی باید میگذشتیم تا به خط برسیم چون باران هم آمده بود زمین کمی گلی و راه رفتن تا حدودی مشکل.
وقتی ناصر چراغعلی بعد از دستور فرماندهی دستور حمله را داد؛ عملیات شروع شد و...
درمسیر نزدیک خط عراق مینگذاری بود و تخریبچیها نتوانسته بودند مینها را خنثی کنند. برای عبور بچهها باید معبری باز میشد.
حالا وقت امتحان بود داوطلب بود که برای روی مین رفتن اعلام آمادگی میکرد و هر کدام میخواستند بر دیگری سبقت بگیرند.
تعدادی از بچهها با رشادت خود را روی مینها انداخته و معبری برای بقیه باز کردند و یادم نمیرود مجبور بودیم پا روی بدن بچههایی که روی مینها خوابیدند بگذاریم و رد شویم. فراموش نمیکنم ما که در کانال در حال رفتن به جلو بودیم تیرهای دشمن در نزدیک ما که میرسید مسیرش عوض میشد و به هوا میرفت چون برخی از محورها زودتر درگیر شده بودند دشمن هم حساس شده و ما علیرغم شکستن خط دشمن و عملکرد خوب گروهان ولی خیلی نتوانستیم پیشروی کنیم.
در طی عملیات کمکم را گم کردم و فکر کردم راه را اشتباه رفته است. با توجه به اینکه برخی محورها پیش روی خوب نبود دستور دادند تا برگردیم. وقتی برمیگشتم در مسیر کانال دیدم غلامعلی بابازادگان مجروح شده و روی زمین افتاده ابتدا سرش را روی پایم گذاشتم ولی دیدم که حال خوبی ندارد با هر مشقتی بود با کمک چند نفر دیگر او را به پشت منتقل کردیم و بعد او را به سوسنگرد فرستادند. در سوسنگرد چون خون زیادی از او رفته بود فکر کردند شهید شده و او را در سردخانه گذاشتند. وقتی صبح برای انتقال شهید درب سردخانه را باز کردند متوجه میشوند پلاستیک جلوی بینی او بخار کرده و سریع او را به بخش ویژه و سپس به اهواز و از آنجا به تهران اعزام میکنند. ولی پس مدتی در بیمارستان تهران به دوستان شهیدش میپیوندد؛ انگار که غلامعلی باید دوبار شهید میشد.
چه سخت است از دست دادن رفقیان
چه سخت است جاماندن ازدوستان
یاد و خاطره شهدای عملیات طریقالقدس گرامی باد
به آنهایی که پا روی خون شهدا میگذارند و توهین به ارزشهای دینی و اسلامی ما میکنند میگویم: بدانید که آرامش خود را مدیون چه کسانی هستید به خودتان بیایید تا روزگاری شرمنده شهدا نباشیم.»
یادداشت از فریدون حسینیزاده، رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس
انتهای پیام