روزهای پایانی زندگی رسول الله(ص) چگونه گذشت
کد خبر: 4087866
تاریخ انتشار : ۰۳ مهر ۱۴۰۱ - ۱۰:۱۰

روزهای پایانی زندگی رسول الله(ص) چگونه گذشت

نویسنده کتاب «زنان پیامبر اکرم(ص) و زنان با پیامبر اکرم(ص)» به مناسبت سالروز رحلت رسول خدا(ص)، به بیان وقایع روزهای پایانی رحلت رسول خدا(ص) پرداخت.

مرضیه محمدزادهبه گزارش ایکنا از خوزستان، مرضیه محمدزاده، پژوهشگر تاریخ اسلام و نویسنده کتاب «زنان پیامبر اکرم(ص) و زنان با پیامبر اکرم(ص)» به مناسبت سالوز رحلت رسول خدا(ص)، به بیان وقایع روزهای پایانی رحلت رسول خدا(ص) پرداخت. متن سخنان وی به شرح زیر است:

پیامبر اکرم(ص) از ماه محرم سال آخر حیات خود دچار ضعف شدید شدند و تب می‌کردند. ماه محرم و صفر را پیامبر(ص) در بیماری گذراندند، اما نمازها را می‌خواندند و به خانه همسران خود می‌رفتند. در روزهای آخر، حال پیامبر(ص) آنقدر وخیم شد که همسران تصمیم گرفتند رسول الله(ص) در یک خانه بمانند و آنها به دیدن ایشان بروند. این سخنان را ام سلمه بیان می‌کند. قرار شد پیامبر(ص) در خانه عایشه بمانند که نزدیک‌ترین خانه به مسجد و خانه حضرت زهرا(س) است. پیامبر(ص) می‌پذیرند. گاهی برخی همسران مخصوصا عایشه و حفصه که نقش آن پررنگ است، دخالت‌هایی می‌کردند و اگر پیامبر(ص) می‎‌فرمودند کسی برای مردم نماز بخواند، به دنبال ابوبکر و عمر می‌فرستادند تا آنها نماز را بخوانند. 

پیامبر اکرم(ص) در روزهای آخر مشاهده کردند وحدت بین صحابه که برای آن بسیار کوشیدند، در حال از بین رفتن است. ایشان در روز پنج شنبه سخنانی دارند (و دوشنبه از دنیا می‌روند). آن پنج شنبه در تاریخ به عنوان یک روز تلخ نام برده شده است.

رسول الله(ص) در این روزها بیمار است. تعدادی از افراد سپاه که قرار است به فرماندهی اسامه به ناحیه جُرف بروند، می‌آیند و با ایشان خدا خافظی می‌کنند. در آنجا پیامبر(ص) این صحبت را مطرح می‌کنند که برای من کاغذ و دواتی بیاورید که بعد از من گمراه نشوید، در آنجا است که عمر بن خطاب می‌گوید «تب بر رسول الله(ص) عارض شده است و هذیان می‌گوید. کتاب خدا برای ما کافی است.» پیامبر(ص) همان موقع از هوش می‌روند. در این دو سه روز پیامبر(ص) به دلیل تب زیاد، چند بار از هوش می‌روند.

وقتی عمر خطاب این سخن را بیان می‌کند، تعدادی از صحابه که به رسول الله(ص) ایمان دارند، جار و جنجال می‌کنند و با عمر مخالفت می‌کنند. پیامبر اکرم(ص) به هوش می‌آیند و متوجه می‌شوند که دودستگی بین اصحاب ایجاد شده است و اگر هم بخواهند چیزی بنویسند فایده‌ای ندارد. پیامبر(ص) به اصحاب خود می‌فرمایند بروید و به سمت ناحیه جرف حرکت کنید، اسامه رفته است. گروه‌های مختلف هم رفته‌اند، اما باز هم برخی اصحاب نمی‌روند چون خبر دارند پیامبر(ص) بیمار است. از آن روز تا دوشنبه‌ای که پیامبر(ص) از دنیا می‌روند، یک حدیث بیان می‌کنند و آن حدیث ثقلین است: «من از بین شما می‌روم و قرآن و اهل بیتم را برای شما می‌گذارم تا زمانی که به آنها تمسک بجویید گمراه نمی‌شوید.»

پس از آن پیامبر(ص) فرمودند برادرم را صدا کنید. عایشه به دنبال پدرش (ابوبکر) می‌فرستد، حفصه نیز پدرش، عمر را می‌خواند. رسول الله(ص) به آنها می‌فرماید شما باید در ناحیه جُرف باشید. ام سلمه به همسران رسول الله(ص) می‌گوید: چرا رسول خدا(ص) را اذیت می‌کنید؟ پیامبر، علی را می‌خواهند. حضرت علی(ع) آمد، ساعتی در تنهایی با پیامبر(ص) ماند. وقتی بیرون آمد، عباس به امام گفت: پیامبر(ص) چه چیز به تو گفت؟ امام فرمود: پیامبر(ص) درهای علم را به رویم گشود و بعدها به فرزندان خود گفت: پیامبر(ص) فرمودند: اگر مردم به سمت تو آمدند بپذیر و اگر تو را نپذیرفتند کنار برو. حضرت رسول الله(ص) در این ساعت بار علم لدنی خود را به علی(ع) انتقال می‌دهند، چون قرار است حضرت علی(ع) جانشین ایشان باشد.

پیامبراکرم(ص) در خانه عایشه از دنیا می‌روند و در همین خانه دفن می‌شوند و این به دلیل سخن حضرت علی(ع) است که فرمودند پیامبر(ص) را در جایی که از دنیا رفته‌اند به خاک می‌سپاریم و همه می‌پذیرند.

ماجرای دیگری که در این روزها اتفاق می‌افتد نماز خواندن است. پیامبر اکرم(ص) همیشه نماز را خود می‌خواندند و همه به ایشان اقتدا می‎‌کردند، اگر پیامبر(ص) بیمار بودند، می‌فرمودند کسی برای مردم نماز بخواند. یک بار عمر بن عاص، یک بار خالد بن ولید و یک دفعه عمر با مردم نماز خواند. عمر بعدها اعلام می‌کند «من با ابوبکر بیعت می‌کنم چراکه او نمازهای آخر را خواند، و وقتی پیامبر(ص) او را در دین جلو قرار داد من در دنیای خودم از او تبعیت می‌کنم» در حالیکه اینها باید در ناحیه جرف باشند. سخن شیعه این است که اینها سخن پیامبر(ص) را اطاعت نکردند. اینها چرا در مدینه هستند؟ در حالیکه پیامبر اکرم(ص) تاکید می‌کردند که سپاه حرکت کند. بروید و به آنها برسید. بی توجهی به سخن پیامبر(ص) شروع شده بود و حتی اگر رسول خدا(ص) سخنی می‌نوشتند، اصحاب به آن عمل نمی‌کردند.

می‌گویند پیامبر(ص) در روز آخر فرمودند کسی با مردم نماز بخواند. عایشه سریع به پدرش گفت که برود. ابوبکر نماز را خواند. از عایشه نقل شده است که پیامبر(ص) به فضل(پسر عباس) و به شخص دیگری تکیه دادند(این شخص، علی(ع) است که عایشه از او نام نمی‌برد) و ایستادند و از حجره خود نگاهی به مسجد انداختند و دیدند همه به جماعت نماز می‌خوانند، لبخندی زدند و فرمودند چه کسی نماز می‌خواند؟ عرض کردند ابوبکر. پیامبر(ص) فرمودند مرا به مسجد ببرید. پیامبر(ص) وارد مسجد شدند. در اینجا چند نقل وجود دارد. شیعه نقل کرده است که پیامبر(ص) ابوبکر را کنار زدند و خود به نماز ایستادند و همه به ایشان اقتدا کردند. پیامبر(ص) نماز را نشسته خواندند. اهل سنت نقل کرده است که پیامبر(ص) جلو ایستادند، ابوبکر به ایشان اقتدا کردند و مردم به ابوبکر. در حالیکه چنین چیزی ممکن نیست و اگر ابوبکر به پیامبر(ص) اقتدا کرد، مردم هم می‌توانند به پیامبر(ص) اقتدا کنند. برخی هم گفته‌اند رسول الله(ص) به ابوبکر اقتدا کردند. این سخن امامت رسول خدا(ص) را زیر سوال می‌برد. ابن جوزی از علمای اهل سنت هم گفته است چه طور ممکن است که رسول خدا(ص) به ابوبکر اقتدا کند؟ شما تا کجا رفته‌اید؟ این محال است. این مطلب را در کتاب «آفت اصحاب الحدیث» بیان می‎‌کند که کتاب مهمی است.

شیعه در کتاب‌های کلامی خود این را از مطاعن ابوبکر می‌داند که آن موقع در مدینه مانده است، چرا که رسول خدا(ص) دستور داده بودند با سپاه حرکت کند. 

روز دوشنبه حالت پیامبر(ص) سخت می‌شود. امیر المومنین(ع) در خطبه 167 نهج البلاغه می‌فرمایند که پیامبر(ص) روی سینه من جان سپرد: «رسول الله(ص) در حالی جان سپرد که سرش روی سینه من بود و نفس او در کف من روان شد، آن را بر چهره خویش کشیدم و شستن او را عهده دار شدم.» 

حضرت علی(ع) پیامبر(ص) را در همان نقطه می‌خوابانند. پارچه یمانی بر ایشان می‌کشند و اعلام می‌کنند رسول خدا(ص) از دنیا رفته است. هاشمیان آنجا حضور داشتند. سوگواری بر رسول خدا(ص) آنجا شروع می‌شود.

انتهای پیام
captcha