به گزارش ایکنا از خوزستان، سالروز حمله ارتش بعثی عراق به خاک ایران در تقویم رسمی، 31 شهریور سال 59 آغاز میشود. چهل و دو سال قبل، این روزها برای مردم خوزستان، به ویژه مناطق مرزی، هنوز روزهای اول جنگ است، روزهایی که برخیها به امید اینکه چند روز دیگر به خانه بر میگردند، بدون شناسنامه خانهشان را ترک کردند و دیگر بازنگشتند، تا هشت سال بعد. هفته دفاع مقدس، در فضای عمومی برنامههای این مناسبت هفت روز است، اما برای مردم خوزستان، دفاع مقدس خیلی پیش تر از 31 شهریور سال 59 آغاز شد و با پذیرش قطعنامه هم تمام نشد. متن زیر، درباره مردم خوزستان و دفاع مظلومانه آنها در روزهای اول جنگ تحمیلی و رنجهایی است که همچنان میکشند.
میزگرد «واکاوی مقاومت مردم خوزستان در روزهای ابتدایی جنگ تحمیلی و هشت سال دفاع مقدس» به همت معاونت فرهنگی سازمان جهاددانشگاهی خوزستان برگزار شد. در این میزگرد سرهنگ عبدالمجید عقیلی، از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس و از اهالی یکی از روستاهای شلمچه و عبدالرسول جاسم پور از نیروهای مردمی سوسنگرد درباره نقش مردم خوزستان در روزهای اول جنگ تحمیلی سخن گفتند.
در ابتدای میزگرد، عبدالرسول جاسمپور به بیان ماجرایی از نقشآفرینی مردم در سالهای اول جنگ تحمیلی در مقابل دشمنان اشاره کرد و گفت: مقاومت و دلیری مردم خوزستان و مقابله با دشمنان محدود به هشت سال دفاع مقدس نبوده و شاهد این ماجرا مطالبی است که لازم میدانم در ابتدای این میزگرد بیان کنم.
در بحث نقش مردم در دفاع مقدس اغلب بازه زمانی هشت ساله دفاع مقدس مد نظر است، اما دورتر از آن هم موارد مشابه بسیاری بوده که ناشناخته مانده است. در این خصوص مطالبی عنوان شده، اما در حد رشادتی که مردم از خود داشتند؛ مانند جهاد عشایر عرب در منطقه المنیور و نبردی که با انگلیسیها داشتند نبوده است.
من میخواهم زمان دورتر از آن را و نقشی که مردم در دفاع از کشور داشتند بگویم که بسیار ناشناخته و عجیب است.
در زمان دولت عثمانی حاکمی بهنام محمداوی در العماره عراق بود که از طوایف بزرگ و معروف عراق بود. آن زمان محمداوی رئیس طایفه بود و کمکها و پشتیبانیهای بسیاری از جمله اسلحه و حتی توپها و ارابههای جنگی از دولت عثمانی دریافت میکرد. در این میان محمداوی با ارسال پیامی برای شیوخ عشایر دشتآزادگان یا همان هویزه از آنها درخواست کرد زیر چتر وی بیایند و حاکمیتش را قبول کنند در غیر این صورت یک پایش العماره و پای دیگرش هویزه خواهد بود.
وقتی نامه به دست شیوخ عشایر دشت آزادگان رسید با هم مشورت میکنند که با این تهدید چگونه برخورد کنند. به این نتیجه میرسند که نباید با ذلت با آن برخورد کنند و باید تهدید را با تهدید جواب دهند؛ در نهایت نامهای برای محمداوی ارسال می کنند که اگر بخواهی یک پایت در العماره و یک پایت در هویزه باشد ما هر دو پایت را قلم میکنیم.
همان گونه که میدانیم در منطقه هویزه 2 هور بزرگ به نام هورالعظیم و هور هویزه وجود دارند که اغلب مساحت هور هویزه در عراق است و هورالعظیم هم سمت بستان است که به نسبت هور هویزه بسیار کوچک است. در این جا می خواهم به چگونگی نامگذاری هورالعظیم را اشاره کنم. در اصل هورالعظیم در تلفظ صحیح عربی خود به هور العظِیم؛ استخوان کوچک معنی میشود که قبل از آن نیز هورالعظام یعنی هور استخوانها بوده است.
این قصه، قصه جنگ با نیروهای محمداوی است. این فرد سه هزار نفر از نیروهای خود را از طریق راه آبی به سمت هور گسیل میکند. در مقابل هم شیوخ عرب دشت آزادگان نیروهای خود را به مقابله با محمداوی اعزام می کنند که هور را مثل کف دست خود میشناختند و در آبراههها کمین کرده و به نیروهای محمداوی حمله میکنند. بعد از این حمله، نیروهای محمداوی کشته میشوند و در هور رها میشوند. جنازهها در آب میمانند و بعد از مدتها فقط اسکلتی از آنها باقی میماند.
آب هور نیز آب زلال و کم عمقی است؛ بهطوری که در روز وقتی آفتاب به استخوانها میتابد مثل یخ سفید بوده و برق میزدند به همین دلیل هور به هورالعظام؛ هور استخوانها نامیده شد. کم کم که رسوبات روی استخوانها را پوشاند، استخوانهای بزرگ تبدیل به استخوانهای کوچکی شدند و هور العظام نیز به هور العظِیم؛ استخوانهای کوچک یعنی استخوانهای کم و کوچک تبدیل شد. در زبان فارسی و به مرور زمان به هورالعظیم نامیده شد و این معنی متبادر شد که هور العظیم است و معنی خیلی بزرگ میدهد.
متاسفانه این اتفاق و قصه واقعی آن در هیچ جایی ذکر نشده است. بیان نشده است که چگونه مردم بهصورت خودجوش از کشورشان دفاع کردند و خطر بزرگی را از سر منطقه دفع کردند. متاسفانه تاریخ دفاع مردم و نقش آنها در برابر دشمن چه در جنگ جهاد عشایر عرب که صد سال پیش مقابل انگلیس بوده و دیگر جنگها بسیار کم رنگ است و افراد شجاعی مانند کوکز و علی منشداوی که فرمانده جنگ بودند هنوز ناشناخته ماندهاند.
در هشت سال دفاع مقدس نیز با ارتشی مواجه بودیم که 50 سال در زمان شاه خدمت کرده بود اما چقدر جنگآور بود؟ من میگویم هیچ؛ ما با ارتشی طرف بودیم که اصول جنگ را بلد نبود در حالی که ارتش عراق 2 سال آموزش دیده بود و لذا چه کسی باید مقابل آن میایستاد؟ قطعا این مردم و نیروهای بومی بودند که با شناختی که نسبت به منطقه داشتند ایستادند و وارد عمل شدند.
در ادامه سرهنگ عقیلی درباره دفاع مردمی خوزستان در شهرهای مرزی گفت: در حوزه دفاع مقدس مطالب بسیاری وجود دارد، اما اکثرا در حوزه خاکریزها و اصل جنگ است. خاطرات رزمندگان و اسرا در این زمینه بسیار است و کمتر به خاطرات مردم در حوزه جنگ پرداخته شده است. وقتی میخواهیم نقش مردم را بررسی کنیم باید شرایط خوزستان را پیش از جنگ نیز بررسی کنیم. سال 58 و بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مواجه شدیم با غائلههای مرزی که خوزستان هم مستثنای این موضوع نبود. در این قضایا شهرهای آبادان و خرمشهر بهطور ویژه و تا حدودی هم دشتآزادگان و همچنین اهواز متاثر از این موضوع شدند.
سرهنگ عقیلی در ادامه به نوشتههای «وفیق سامرایی؛ رئیس وقت سازمان اطلاعات ارتش عراق» در کتابش تحت عنوان «ویرانی دروازههای شرقی» اشاره کرد و گفت: سامرایی در کتابش آورده «برای اینکه وقتی حمله کنیم از پیروزی قاطع و صریح برخوردار شویم بیش از 50 هزار قبضه اسلحه وارد خوزستان کردیم». البته بر اساس بررسیها این میزان بیش از 100 هزار بوده است.
من خودم از اهالی روستاهای شلمچه هستم. فاصله ما با عراق عرض 60 متری شطالعرب بود که میتوانستیم شناکنان خود را به آن طرف برسانیم. در آن زمان عراق سلاح و مهمات به صورت رایگان به مردم میداد. انتظار ارتش بعث این بود که در کنارشان، 50 هزار سرباز دیگر خواهند جنگید، اما بر اساس گفته وفیق سامرایی دریغ از یک سرباز. در همین کتاب ویرانی دروازههای شرقی گفته شده که ما به خاطر تنبیه و عقوبت مردم شهر که با ما (ارتش عراق) همکاری نکردند، هویزه و خرمشهر را با خاک یکسان کردیم.
در این میان باید گفت قبل از جنگ نیز با عراق درگیر بودیم. از سال 52 درگیریهای مرزی بین ایران و عراق در منطقه کردستان وجود داشت و شاه با تحریک آمریکا، اقدام به تجهیز کردها برای مقابله با رژیم بعث کرد که 7 سال به طول انجامید. در مقابل حزب بعث و محمدالبکر برای مقابله به مثل سازمان جبهه التحریر، سازمان آزادیبخش خوزستان را برای تجزیهطلبی و خودمختاری راهاندازی کرد، اما نهایت کاری که توانست طی 5 سال انجام دهد این بود که 3 هزار و 500 نفر را به عنوان کادر این سازمان جمع کند. با وجود عملیات روانی و کارهایی که قبل و بعد از پیروزی انقلاب انجام شد، اما رژیم بعث نمیدانست مردم خوزستان علاقهای به پیوستن به سرزمین عراق ندارند؛ چون از یک طرف میدانستند حکومت عراق چه حکومتی است. سرزمین عراق را میشناختند که سرزمین کودتا و خشونت است. از طرفی مردم خوزستان و به طور ویژه مردم عرب خوزستان تمایلشان به درون وطن خیلی بیشتر است.
جنگ که شروع شد این نیروهای مردمی بودند که با حمیت و روحیه انقلابی که داشتند، مقابله کردند. هنوز فاصله زیادی از 22 بهمن 57 تا 31 شهریور 59 نگذشته بود. پای کار آمدند و وارد عمل شدند. مردمی که در خوزستان و خصوصا شهرهای مرزی مثل آبادان و خرمشهر و سوسنگرد و بستان و هویزه تا محدوده شمال غرب شوش دانیال بودند، اولا باید مستقیما اسلحه به دست میجنگیدند ثانیا پشتیبانی میکردند. ثالثا امدادگری هم میکردند و از طرفی جمعیت را تخلیه میکردند تا زنان و کودکان آسیب نبینند. عنصر چهارمی که شکل گرفت مهاجرین جنگ تحمیلی و افراد جنگزده بودند.
وقتی صحبت از نقش مردم در جنگ میشود بیشتر صحبت از آنهایی است که در مسجد جامع خرمشهر و دفاع 45 روزه حضور داشتند؛ اما به آنهایی که در مسیر تخلیه اجباری شهرهایشان بودند و فرزندان خود را از دست دادند، آنهایی که در این مسیر جان خود را از دست دادند، آنهایی که در این مسیر بمباران شدند، آنهایی که در این مسیر اسیر شدند، کمتر پرداخته شده است و فقط بخش کوچکی از آن در سریال خاک سرخ به تصویر کشیده شد. نباید فراموش کنیم که بیش از 3 میلیون مهاجر جنگی از مناطق مختلف خوزستان و ایلام و بخشی از کرمانشاه داشتیم.
من 20 روز بعد از سقوط خرمشهر توانستم رد و نشانی از خانوادهام پیدا کنم. برادرم تا دو سال هیچ اطلاعی از خانواده اش نداشت. بسیاری از مهاجرین در شهرکهایی ساکن شدند که بستر زندگی فراهم نبود.
در این جا فقط یک نمونه از آن را میتوانم بیان کنم؛ سال 61 و بعد از عملیات فتحالمبین یکی از دوستان مجروح شد که به همراه تعدادی از دوستان برای دیدار وی به نیشابور رفتیم. فروردینماه بود و هنوز همه جا از برف سفیدپوش. این بندگان خدا در چادرهای برزنتی همراه فرزندان کوچک و بعضا نوزاد خود اسکان داشتند. شرایط سختی را تحمل کردند و بعد از سالها ساختمانهایی برای آنها در نظر گرفته شد.
حال یک نکته و سوال مطرح میشود: چقدر به مسایل و مشکلات مردم جنگ زده پرداخته شده است؟
من فردی را سراغ دارم که در یک روز چهار نفر از اعضای خانوادهاش را در مسیر آبادان از دست داده بود و خود اسلحه به دست در محور خرمشهر در حال جنگ با عراقیها بود. کجا میشود این داستانهای واقعی سخت را دید؟ باید در بخش مردمی دنبال زوایای جدید باشیم. جنگ مسلحانه مقابل دشمن یک بخش است و بخش دیگر حوزههای اجتماعی جنگ مانند مهاجرین هستند که به آن پرداخته نشده و فقط در فیلم گل پامچال بخش کوچکی از سختیهای مردم جنگزده به تصویر کشیده شد.
در موضوع نقش مردم، باید گفت آنها همه چیز خود را دادند، هم جان دادند، هم ایستادگی کردند، هم فرزندان خود را تقدیم کردند و هم مال خود را. متاسفانه در این خصوص کمتر به آسیبها و تبعات بعد از جنگ پرداخته شده است. بسیاری از افرادی که از خرمشهر خارج شده بودند حتی شناسنامهشان را همراه خود نبرده بودند، به تصور اینکه جنگ چند روزه تمام میشود. فردی را میشناسم که میگفت در روزهای ابتدایی جنگ فقط 50 تومان همراه داشته و با آن حتی نمیتوانست خود را به جایی برساند و مجبور شده همراه خانواده و فرزند شیرخوار مسیر 60 کیلومتری آبادان تا اهواز را پیاده طی کند.
این بخشها یک طرف که مردم با دست خالی مجبور به ترک خانههای خود شدند و از طرف دیگر بعد از جنگ هم با دست خالی به خانههایی برگشتند که اینبار ویران بودند. آنهایی که بعد از جنگ به خرمشهر برگشتند یا حقوقبگیر اداره و محلی بودند که در آن شاغل بودند و یا ماهانه جیره میگرفتند. حقوقبگیرها که در هر صورت آن روزها را گذراندند؛ اما آنهایی که جیره میگرفتند، مبلغی از طرف سازمان امور مهاجرین جنگ به آنها پرداخت میشد که آن هم در پایان سال 68 قطع شد. با این حال مردم به خانههای ویران شده خود برگشتند و برخی نیز خانههایشان در مناطق ممنوعه بود که امکان بازگشت نداشتند. 18 روستا در مسیر شلمچه تا پل نو با خاک یکسان شد و جزو مناطق ممنوعه محسوب میشد که این موضوع هم یکی دیگر از مشکلاتی بود که مردم خوزستان با آن مواجه بودند. منطقه امنیتی بود و نمی توانستند به خانههایشان برگردند.
عبدالرسول جاسمپور در ادامه گفت: یکی از معضلات فعلی شهری اهواز همین بحث عدم بازگشت مردم ساکن منطقه هور در مناطق جنگی به شهرهایشان بوده است. این مردم در برخی مناطق شهر ساکن و ماندگار شدند و نتوانستند برگردند و به ناچار ماندند. از سویی نتوانستند فرهنگ شهر اهواز را منطبق با فرهنگی کنند که سالیان سال با آن زیست داشتهاند. در نتیجه افراد با فرهنگ هورنشینی به ناچار ساکن شهر شدند.
سرهنگ عقیلی ادامه داد: تبعات جنگ فقط 8 سال نیست؛ تبعات بعد از آن بدتر است چون جنگ که تمام شد شرایط هم بدتر شد. بخشی از آن همین معضلات اجتماعی است؛ بخش دیگر معضلات اقتصادی است. به عنوان نمونه اقتصاد خرمشهر بر 3 وضعیت دریا، بندر و کشاورزی استوار بوده است. در بخش دریایی زمانی کشتیهای اقیانوسپیما در اروند تردد داشتند، اما بعد از جنگ با وجو مغروقههایی که خارج شد، فقط کشتیهای زیر 2 هزار تن میتوانستند تردد کنند و لذا افراد شاغل این بخش برای ادامه کار خود به شهر بندرعباس رفتند.
در بخش بندر هم که لازمه آن واردات و صادرات است. از نزدیک به 60 درصد تجار فقط حدود 13 درصد توانستند فعالیت خود را مجددا راهاندازی کنند. در بخش کشاورزی نیز حدود یک میلیون و 800 هزار اصله نخل پیش از جنگ در خرمشهر بوده است که در زمان جنگ نخلهای محدوده شهری با خاک یکسان شدند و بعد از جنگ تاکنون فقط 960 هزار نخل، حدود 55 درصد آنها احیا شدهاند.
بعد از جنگ مردم به خانههای خود بازگشتند اما خانههایشان ویران شده بود. نه خانه داشتند و نه کار، نه تجارت. چه باید کنند؟ جنگ، مقدمات، موخرات و آسیبهای بسیاری داشت که باید به آنها پرداخته میشد.
در ادامه جاسمپور، گفت: سال 60 یکی از اهالی منطقه سیدمحمد نام داشت که با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم. این فرد شناخت خوبی از منطقه داشت طوری که قبل از عملیات منطقه را شناسایی میکرد و در زمان عملیات هم راهنمای نیروها بود، اما متاسفانه صحبتهای نادرستی نسبت به ایشان بیان شد که موجب دلخوری او شد. سال 74 صدا و سیما تصمیم گرفت بخشی از مستند «روایت فتح» را به دشتآزادگان و سوسنگرد اختصاص دهد و افراد برجسته جنگ برای مصاحبه گلچین شدند که یکی از آنها سیدمحمد بود اما او حاضر به مصاحبه نمیشد. افراد زیادی واسطه شدند تا او را مجاب به مصاحبه کنند اما موفق نمیشدند و نتیجهای نمیگرفتند تا اینکه پس از ماهها نوبت به مصاحبه با آقای «پرویز شریف» از فرماندهان محور در زمان جنگ رسید.
وقتی آقای شریف وارد سوسنگرد شد در وهله اول سراغ سیدمحمد را گرفت. در مصاحبه خود گفته بود که سیدمحمد از معجزات جنگ است و تعریف میکند در یکی از درگیریها در منطقه چذابه، عراق تک میزند و تپه نبعه که یکی از نقاط استراتژیک بود 2 خاکریز را اشغال میکند. با طلوع آفتاب عراق به کمک تک تیراندازها شروع به زدن تک تک بچهها میکند و با گرفتن این تپه کاملا بر منطقه تسلط داشت. تا شب کل بچههای گردان یا شهید شده بودند یا مجروح. وقتی یکی تیر میخورد اگر کسی به کمکش میرفت، او نیز تیر میخورد. شب مجدد نیروهای تازه نفس وارد منطقه میشوند، اما باز همان اتفاقات تکرار میشد. روز سوم مجدد این اتفاقات تکرار میشود. آقای شریف تعریف میکرد که دیگر مستاصل شده بود؛ داخل یکی از سنگرها میرود و میگوید که باید کاری کرد و نباید رزمندگان اینگونه از دست بروند که ناگهان سیدمحمد با موتور و سر تا پا خاکی میآید و میگوید که راه حل را پیدا کردم و بعد آقای شریف را سوار بر موتور میکند و به جایی میرود که او آنجا را نمیشناخت؛ بعد هم بخشی از مسیر را پیاده رفته بودند تا اینکه شب شد.
سیدمحمد، آقای شریف را پشت سر عراقیها یعنی خاکریز سوم برده بود و گفت اگر از این مسیر نیروها را بیاوریم میتوانیم به عراق تک بزنیم و تپه را از آنها پس بگیریم. این در حالی بود که برخی فرماندهان در حال تصمیمگیری برای عقبنشینی و تخلیه نیروها به چذابه بودند، اما با توضیحات آقای شریف و شناسایی منطقه و طراحی عملیات توسط سیدمحمد نظرشان تغییر کرد و در نهایت با انجام عملیات توانستند مجدد تپه را از دست عراقیها پس بگیرند.
جمعیت مردم دشتآزادگان پیش از جنگ 50 هزار نفر بود که طی جنگ هزار و 200 نفر یعنی حدود 2.5 درصد مردم به شهادت رسیدند. حضور مردم در جنگ آن گونه که باید منعکس شود، صورت نگرفت. مردمی که بیشترین رنج را دیدند، از یک سو فرزندان خود را از دست دادند، از سوی دیگر خانههایشان ویران شد، زمینهای کشاورزیشان از بین رفت. جنگ برکت زمینهایشان را گرفت.
جنگ طبع و اخلاق مردم را هم تغییر داد. مردمی که تحت هیچ شرایطی دست خود را جلوی کسی دراز نمیکردند، ناچار بودند جیره در نظر گرفته شده برای جنگزده ها را دریافت کنند.
سوسنگرد در زمان جنگ 2 بمباران وحشیانه داشت که فقط در یک مورد آن 300 نفر شهید شدند و این فقط به خاطر داغی بود که مردم به دل دشمن گذاشته بودند و با وجود سلاحهایی که صدام وارد سوسنگرد کرده بود تا مردم را علیه کشور خودشان تجهیز کند، اما مردم همانها را علیه صدام استفاده کرده بودند.
سرهنگ عقیلی در پایان این میزگرد گفت: در کتاب خاطرات یکی از فرماندهان جنگ آمده که وقتی وارد آبادان شد، آبادان خالی از مردم بود! در حالی که این چنین نبود و مردم همیشه در حال دفاع از شهر بودند. متاسفانه تحریفاتی در خصوص وقایع آن زمان بیان میشود که صحیح نیستند. مردم خوزستان یگانهای متعدد بسیجی و مردمی را تشکیل داده بودند که قابل مقایسه با دیگر استانهای کشور نیست. یک نمونه اینکه استان تهران 2 یگان 27 حضرت رسول و 10 سیدالشهدا را داشت اما خوزستان لشکر 7 ولی عصر، 4 الی 5 تیپ و گردانهای مستقل و غیر از آن، چیزهایی که یگان نبودند مثل بسیج عشایر را تشکیل داد و غیر از آن کمکرسانی به جبههها را نیز انجام میداد.
قطعنامه اواخر تیرماه سال 67 پذیرفته شد، اما عراق به حملات خود ادامه داد و تا 15 کیلومتری پادگان حمید آمد که مردم دوباره پای کار آمدند و یک گردان که 200 نفر ظرفیت داشت، ظرفیت خود را تا 700 نفر توسعه داد و نیروهای مردمی به گردان ملحق شدند.
دیگر گردانها هم اشباع شده بودند که در نهایت منجر به عملیات بیتالمقدس و عقبنشینی عراق شد. در یک کلام مردم خوزستان هم در زمان آغاز جنگ و هم در مدت 8 سال دفاع مقدس نقشآفرین بودند.
انتهای پیام