به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، در طول سال مناسبتهای مختلفی پیش میآید که خوب یا بد، غم یا شادی، میآیند و میگذرند اما در همه سال تحمل یک روز سخت میشود، درککردنش تا وقتی نیاید ممکن نیست و وقتی زمانش فرا برسد، انقلابی برپا میکند در وجود همه.
ساکن مشهد که باشی، زائر یا مجاور، شب عاشورا باید سراسیمه خودت را به حرم برسانی، آخر صاحب عزا آنجاست، سنگینی مصیبت با تو کاری میکند که نه با پای جسم که با پای دل هرطور که باشد خودت را میرسانی حرم، همین که سلام میدهی خودش از چشمانت میخواند که مصیبت دیدهای، او هم مصیبت دیده است، تو را میپذیرد، هرکه میخواهی باش، همین که داغ حسین بر دل داری، محرم میشوی.
با حضور در کنار صاحب عزا و پناهگاه همه دل شکستهها، داغ دلت تازه میشود، سرت را برای یافتن مرهمی به دیوار حرمش تکیه میدهی، درست مثل زمانی که یک بچه سرش را روی پای پدرش میگذارد، اشک میریزی و هِی زمزمه میکنی: حسین ... حسین ...
ای روزگار با شریفترین انسان روی زمین چه کردی؟ ای روزگار با بیگناهترین و پاکترین کودکان چه کردی؟ ای دنیا پاسخ بده که جرمشان جز دفاع از آزادگی و انسانیت چه بود که با آنان چنین رفتار شد؟ ای روزگار با پاکترین و شریفترین شخصیت تاریخ چه کردی که شب قبل از عاشورا، تنهای تنها با خودش زمزمه میکرد: «یا دهر! اُفٍّ لَکَ مِن خَلیلی ...»(ای دنیا! اف بر دوستی تو ...)
آری ای روزگار! اُف بر تو! اُف بر تو که عدهای دنیاپرست در یک نیمروز شریفترین خانواده روی زمین را کشتند و بازماندگانشان را آواره بیابانها کردند! اُف بر تو که دختر سهسالهای را یتیم کردند و او را شکنجه کردند! ای روزگار، اُف بر تو که عدهای نامرد در اوج گرما آب را بر کودکان معصوم بستند! آری! اُف بر تو که مادری را به خاطر قحطی آب، شرمنده لبان کوچک ششماههاش کردی!
حال میفهمیم که چقدر غریب بود بزرگ آزاده تاریخ، حسین که شب پیش از شهادتش با خودش زمزمه میکرد یا دهر! اُف لک من خلیلی ... و این است مصیبت عظیمی که بر دل سایه میاندازد.
نشناختن زمانه، نشناختن راه، نادانی و ترس مردم کار را به جایی رساند که حسین(ع) را به قتلگاه بردند و همینها فجیعترین واقعه تاریخ را رقم زد؛ تاریخ تکرار میشود، جهل، ترس و دنیاپرستی همیشه هست و از طرفی انسانیت، آزادگی، آگاهی و شجاعت هم هست و این جامعه است که باید مسیرش را انتخاب کند.