به گزارش ایکنا؛ به نقل از خبرگزاری حوزه، فریبا علاسوند، عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات زن و خانواده، عضو شورای سیاستگذاری حوزههای علمیه خواهران و عضو شورای فرهنگی اجتماعی زنان از بانوان محقق و مبلغ در عرصه زن و خانواده دارای مدرک سطح چهار حوزه است. او صاحب کتابها و مقالات متعددی در موضوعات فقهی و اجتماعی زنان است و کتاب زن در اسلام او برنده جایزه کتاب سال حوزه شده است.
خبرگزاری حوزه گفتگویی با این بانوی حوزوی انجام داده است که بخش اول آن به سرگذشت او از پیشرفت با وجود مشکلات شخصی و فعالیتهای تبلیغ بینالملل خانم علاسوند اختصاص دارد. او در این گفتگو از تجربیاتش در تبلیغ بینالملل و کمکاری نهادهای متکفل سخن گفت.
سرکارعالی در مسجد سلیمان، زاده شدهاید و در کودکی مادر خود را از دست میدهید، اما با وجود مشکلات راه خود را ادامه میدهید. چه میشود که یک دختربچه شهرستانی با مشکلات فراوان مدارج علمی را با موفقیت طی میکند و به رساننده و ابلاغکننده پیام تخصصی دین تبدیل میشود؟
وقتی ۵ سالم بودم مادرم مرحوم شدند همه کوچک بودیم، البته من خواهر و برادرهای مادری و پدری داشتم، چون هم مادرم دوبار ازدواج کرده بودند و در ۱۹ سالگی همسرشان از دنیا رفته بود و هم پدرم در این شرایط ازدواج مجدد کرده بودند. اتفاقات سریعتری افتاده بود. پدرم خیلی جوان بودهاند که ازدواج میکنند، خیلی زود همسرشان را از دست میدهند، جوان بودهاند که با مادر من ازدواج میکنند و خیلی زود مادر من هم از دنیا میروند. یعنی تنها ۶-۷ سال زندگی مشترک داشتهاند. در مدتی که ما کوچک بودیم ازدواج مجدد نکردند، چون نمیخواستند نامادری داشته باشیم تا زمان مرگ تنها بودند. خواهرهای مادری و پدری میآمدند و سرکشی میکردند، ولی سختی زیادی داشتیم البته نه از لحاظ عاطفی، چون پدرمان بسیار شریف و مهربان بودند.
در سالهای اول و دوم دبستان به قدری کتاب خوانده بودم که کتابهای طلایی میخواندم. کتابهای طلایی خلاصه رمانهای بزررگ مثل رمان ویکتور هوگو را در حدود ۳۰ صفحه منتشر میکردند. هر پولی که به دستم میرسید کتاب میخواندم و این برای من تبدیل به یک سرمایه شد. پنجم دبستان فرهنگ عمید دست میگرفتم و لغت حفظ میکردم. وقتی آن لغات را در انشا استفاده میکردم مسخره میشدم، چون یک بچه آن لغت سخت را به کار برده بود.
ولی انشاهای من به مرور به قدری تقویت شدند که اول راهنمایی وقتی انشا نوشتم در دست دبیرها میچرخید و یک دبیر هدیه خاصی به من داد. نمیدانم چرا آن زمان دو کتاب از دکتر سروش – البته دکتر سروش آن زمان که خودش میگوید مرد- به من هدیه دادند. نمیدانم چرا این کتاب را به یک بچه اول راهنمایی هدیه دادند.
اما وقتی شما یک کتاب خیلی فوق العاده جایزه بگیرید، به معنای تجربه یک موفقیت بزرگ است که به انسان اعتماد به نفس و خود اتکایی میدهد و باعث میشود شرایط پیرامونی را نادیده بگیرد؛ آیا کسی به ما اهمیت میدهد، آیا غذای گرم در خانه هست، آیا کسی لباسهای ما را میشوید ... کلا در دنیای اندیشههای خودم سیر میکردم و نه در دنیای اندیشههای آزارنده پیرامون، نه اینکه سختی نبود، سختی بود، ولی من آنها را حس نمیکردم، چون به شدت با موفقیتهایی که در محیط درسی تجربه میکردم سرخوش بودم مثلا جوایزی که میگرفتم خیلی از سرم زیاد بود و فراوان بود. اینها خیلی کمک میکرد.
مسیر ویژهای بود خدا بسیار حمایت و از ما مراقبت کرد. در مدرسه موفقیتهای زیادی داشتم. سال اول دبیرستان آن قدر جایزه گرفتم که آموزش و پرورش ممنوع کرده بودند که در امتحانات و المپیادها شرکت کنم، در آن سالها مقالهنویسی، نمایشنامهنوسی و... همه را تجربه کردم.
به لطف خداوند و حمایت پدرم که دخترانش و پیشرفت آنها را بسیار باور داشت، در مسیری قرار گرفتم که فراز و نسیبش به انتخاب تحصیلات حوزوی منجر شد.
من زمانی که خیلی بچه بودم - شاید سوم یا چهارم دبستان، در زمان طاغوت- هیچ برنامهای برای آموزش دروس قرآن و ... به شکلی که امروزه به برکت انقلاب موجود است فراهم نبود و اگر کسی تلاش ویژهای خارج از مدرسه میکرد میتوانست در امور دینی موفق شود.
پدرم ما را از بچگی به قرائت قرآن و ترجمه و تفکر در آیات قرآن تشویق میکرد و هنوز کتاب قرآنی را که از رویش برای پدرم قرآن میخواندم و با دقت آنچه به زعم خودم در ترجمه بود مینوشتم وجود دارد.
تشویق و تمایل ایشان به اینکه در حل مسائل دینی در حد آن زمان فعال باشم در اینکه اولیات و اساس توجه شخص من به مذهب شکل بگیرد، نقش بسیاری داشت. این را فقط کسی میتواند متوجه شود که در استان خوزستان و شهر مسجد سلیمان زندگی کرده باشد. چون بافت آن شهر انگلیسی بود و اساس آن شهر را انگلستان برای استخراج نفت گذاشته بود، اولین چاه نفت خاور میانه در این شهر اکتشاف شد و فرهنگ آن تا حد زیادی متاثر از این فرهنگ بود. توجه پدر به مسائل دینی توجه ویژهای بود. به ویژه اینکه در یک فامیل بزرگ پدر من تنها فردی بود که تا این اندازه به مسائل مذهبی اهمیت میداد.
راهنمایی و دبیرستان هم تا کلاس سوم به این کیفیت سپری شد تا انقلاب. انقلاب این احساس را به من داد که قرار است آینده این کشور را ما بسازیم مثلا وقتی میخواستیم یک نمایشنامه بسازیم میگفتیم خودمان باید بنویسیم نه آن که از کتاب برداریم. واکنشی هم که میگرفتیم خیلی خوب بود. مثلا روزنامهدیواری که خودمان طراحی و نوشته بودیم حتی اگر سطح آن از کار مونتاژی پایینتر بود اول میشدیم، میخواهم به جوانترها بگویم باید همه نقاط روشن را مشخص کنند و منتظر هیچ کس نباشند.
مساله دیگر را میخواهم به معلمانی بگویم که دیگر این کار را نمیکنند، حتی در حوزه. در زمان انقلاب نسلی از دختران در دبیرستانها بودند که برخی تازه چادر سر میکردند یا تازه نماز میخواندند. معلمان ما از اهواز میآمدند و مجرد بودند و در خانههایی که آموزش و پرورش در اختیارشان گذاشته بود، ساکن بودند. آنها بچههای زرنگ را نشان کرده بودند و روی آنها کار میکردند. زمانی که هنوز حجاب اجباری نبود شاگرد زرنگ را انتخاب میکردند تا روی او تاثیر بگذارند، چون او دو سال دیگر لیدر مدرسه میشد و اگر چادری میشد بقیه میخواستند از او درس یاد بگیرند.
آن معلمها با ما زندگی میکردند. مثلا به ما میگفتند میخواهیم برویم برای کمک به محرومین آیا شما هم میآیید و ما با آنها میرفتیم؛ به خانههایی میرفتیم که اصلا باورمان نمیشد چنین خانههایی وجود دارد، حس انساندوستی و شفقت شکل میگرفت و خودخواهیهایمان کم میشد، یا اینکه در خانه ما با ما ناهار میخوردند، یادم میآید معلممان از پدرم اجازه میگرفت تا من را با خودش به مراسم دعای کمیل ببرد. به من اصرار نمیکرد و من فقط راز و نیاز را مشاهده میکردم بیش از آنچه تصور کنید شهد بندگی در من فرو میریخت، آن سن، سن جهش بندگی من بود. در روز جمعه نماز جمعه میخواندیم و من را به منزل میآوردند.
دوست ندارم خودستایی کنم، ولی درسم خوب بود و من به ندرت در دبستان و راهنمایی و دبیرستان غیر از ۲۰ میگرفتم. به برکت انقلاب اسلامی و اتفاقی که برای ما در مقطع راهنمایی افتاد، مسیر من از مسیر قطعی دانشگاه به سمت حوزه تغییر یافت. به لطف خیلی از متدینان آن زمان خصوصا حجت الاسلام و المسلمین سیدحسن ربانی که الان مسئول مرکز خدمات حوزه هستند و آن زمان از قم به مسجد سلیمان هجرت کرده و امام جمعه شهر ما بودند، اردویی راه اندازی شد که به لطف مربیان متدین و انقلابی و مهربانی که در آن اردو ما نوجوانان را تعلیم میدادند، با مسائل دینی بیشتر آشنا شدیم.
در آن زمان متوجه شدم که تعدادی از دوستانم وارد حوزه شدهاند. حوزه ما در سال ۵۸ تاسیس شده بود. یاد میکنم از مرحوم عبدالله محمدی نجات که مدیر حوزه شهر ما بودند و خیلی افراد مثل آقای بهرامی که زمانی دادستان ویژه روحانیت قم بودند و حجتالاسلام و المسلمین محمدی وزیر اسبق کشور -چنین شخصیتهایی- این حوزه را در آنجا تاسیس کردند.
سه سال بعد از تاسیس حوزه وارد حوزه شدم. به یاد دارم با وجود آن که هیچ چیزی درباره حوزه نمیدانستم مرگ بانو امین بسیار در من انگیزه ایجاد کرد که وارد حوزه شوم و تحصیلات دینی را ادامه دهم. الان وضعیت بسیار متفاوت است، اما آن زمان شاید در شهر ما تنها یک روحانی بود و در ماه محرم که به مسجد میرفتیم، او را میدیدیم؛ تا قبل از انقلاب هیچ تصوری از روحانیت و حوزه نداشتیم.
من واقعا چیز زیادی از حوزه نمیدانستم. وقتی از من در مورد حوزه میپرسیدند میگفتم فکر میکنم جایی باشد که در آن قرآن و مفاتیح میخوانند.
در بدو ورود به حوزه معلمان و مدیران مدرسه به خانواده من فشار آوردند که به حوزه نروم و میگفتند چنین کسی با این استعداد از شهر ما باید تحصیلات دانشگاهی پیدا کند.
در زمان مرگ بانو امین دلم میخواست کسی بشوم مثل ایشان و به هر حال با فراز و نشیب وارد حوزه شدم. در آن زمان سال دوم دبیرستان بودم و درسهای دبیرستان را همزمان با حوزه تمام کردم.
وقتی وارد حوزه شدم با یک فضای خیلی استثنایی مواجه شدم، چیزی که من را در حوزه بسیار جذب کرد. تجربه معنویتی بود که خارج از فضای حوزه هیچ جای دیگر سراغی از آن نداشتم. نمیتوانم بگویم آن فضا الان هم هست یا خیر، اما طلاب، اساتید، عبادت، نوع مشاوره که بسیار فداکارانه و برخاسته از یک دوستی و خواهری خیلی مضاعف بود را بیش از آن چه هرجای دیگر در آنجا تجربه کردم.
این باعث شد که به صورت استثنایی تحصیلات حوزوی را با علاقه بیشتری دنبال کنم. البته بیاستعداد و بیحافظه نبودم و شاگرد ممتاز بودم.
این طور بود که حوزه را انتخاب کردم در حوزه هم اتفاق فوق العادهای برای من رخ داد. استاد فوق العاده باسوادی داشتیم. جناب آقای حسینی که الان از اساتید درس خارج مشهد هستند، بزرگترین خدمت را در زندگی طلبگی من کردند، صمدیه و سیوطی را با ایشان میخواندم، یکی از سختگیرترین اساتید حوزه بودند و همه طلاب کلاس و من به صورت ویژه از ایشان استفاده کردیم، چیزی که در من اثر کرد این بود که ایشان به من توجه کردند و گفتند من اگر جای شما بودم درس میخواندم و پیش میرفتم، چنان که اگر یک حرف به موقع اگر به یک شخص گفته شود ممکن است راه او را عوض کند. ایشان فقط یک سال و اندی استاد ما بودند و در این مدت به من درس اضافه میدادند.
ایشان روش کار را به من یاد دادند و من هر شاگردی داشته باشم، به او یاد خواهم داد، تمام ریل زندگی من از درس ایشان گذشت. ایشان جور دیگری درس میدادند و سئوال میپرسیدند و امتحان میگرفتند و سختگیری میکردند. من را مجبور کردند کتابهایی بخوانم که کسی تا درس خارج نمیخواند. در صمدیه میگفتند باید کلام المفید بخوانی. صمدیه ۲۰ صفحه است و کلام المفید ۲۶۰-۲۷۰ صفحه عربی. به من میگفتند باید برای سیوطی شرح مکررات و شرح ابن عقیل بخوانی که شرح ابن عقیل خود دو جلد است و هر جلد ۳۰۰-۴۰۰ صفحه. این روش من در فقه و اصول و... شد، اما طلبهها گاهی خیلی زحمت میکشند، ولی در روش درست عمل نمیکنند.
همان طورکه داستان خواندن و لغت حفظ کردن به درد مهارتهای نویسندگی و سخنرانی خورد، این هم بعدا به درد روش تحصیلی خورد. این انبوهخوانی و مجبور کردن به خواندن کتابهای عربی باعث شد بدون اینکه به کلاس بروم عربی بخوانم و بنویسم. این کاری بود که من انجام دادم و تا امروز از آن بهره گرفتهام.
سرعتی که جناب آقای حسینی به درس خواندن من دادند باعث شد در ۲۱ سالگی که ازدواج کردم رسائل را به بهترین شکل تمام کرده باشم و شرحهایی را هم که در کنار رسائل خوانده بودم، مثل بحر الفواید که قطور است و...، شاید خیلی از آنها را هم نمیفهیدم، اما تلاش میکردم.
اساتید دیگر هم زحمت کشیدند از جناب آقای واعظی رئیس دفتر تبلیغات اسلامی و در یک مقطعی جناب آقای مهریزی تا این نهالها به ثمر نشست.
به هر حال واقعا زحمت شبانهروزی نیاز داشت و من آنها را متحمل شدم. شبها و روزهایی که از بس مینوشتم واقعا دستم درد میگرفت، چون مجبور بودم، باید از اول تا آخر هفته از حوزه به منزل میرفتم و میآمدم، گاهی ۴ بار به خانه میرفتم و میآمدم، پیاده هم میرفتم؛ به خاطر پول نبود که پیاده میرفتم، شرایط فرهنگی به گونهای نبود که یک دخترخانم همیشه از یک مسیر برود و من خجالت میکشیدم، به همین دلیل در گرمای ۵۰-۶۰ درجه خوزستان یا گاهی باران یک مسیر طولانی را پیاده میرفتم.
اما چهارشنبه و پنجشنبه در اختیارم بود و مطالعاتم را انجام میدادم. یک سلول مطالعاتی داشتم که همیشه در آن کار میکردم. اینها نتیجه داد. این کارها به آسانی نبوده است، در قم نبوده است، تمام سنگ بنای تحصیلی من در مسجد سلیمان در یک حوزه شهرستانی، اما خوب، بامدیریت بابرنامه و باسازمان و با مدیری که به طلاب اعتقاد داشت اتفاق افتاد.
آقای محمدی نجات به من گفتند: میگویند «چرا برای خواهران پول خرج میکنی»، اما اگر یک مجتهد از این حوزه بیرون بیاید من اجرم را بردهام و میفرمودند حداقل توقعم از شما خانمها این است که مدرس سطح حوزه شوید یعنی مدرس رسائل، مکاسب و کفایه.
بعد به جامعه الزهرا (س) آمدم تا سال ۷۳ که برنامهاش تغییر کرد. در آن زمان عدهای اظهار تاسف میکردند که چرا پول حوزه برای خانمهای طلبه خرج میشود و میگفتند نمیتوانیم از این بابت جواب خدا را بدهیم. آن اندیشه آن آدمها را در آن کنج کشور میسازد و این اندیشه این آدم را میسازد که دائم عذاب وجدان دارند که چرا پول حوزه خرج خواهران طلبه میشود.
زمینههای ورود تخصصی به بحث زنان چگونه در شما شکل گرفت و چه شد که وارد مرکز تحقیقات زن و خانواده شدید؟
علاقه به حوزه زنان قبل از مرکز تحقیقات زن و خانواده در من شکل گرفت، اما این خیلی علاقه شدیدی نبود. من اولین مقاله در مورد زنان را در ۱۷ سالگی نوشتم. مرحوم دشتی شارح نهجالبلاغ به شهر ما آمده بودند و من هنوز خیلی بچه بودم که این مقاله را نوشتم و ایشان خیلی مرا تشویق کردند.
بعدها نسبت به مسائل زنان در چارچوب فقه علاقهمند شدم یعنی وقتی خارج فقه میخواندم به بحث بلوغ و علائم و نشانگان بلوغ دختران علاقه داشتم تا تحقیق فقهی جامعی انجام دهم تا بدانم مسائل ویژه زنان در بلوغ در چارچوب اندیشه فقهی چگونه پیش رفته است. شاید هم مطرح شدن آن در سال ۷۳ در من انگیزه ایجاد کرد که وارد این حوزه شوم.
اولین تحقیق خودم را در مسائل زنان با تحقیق علائم بلوغ دختران شروع کردم و آن را به زبان عربی نوشتم به رویت بعضی از بزرگان رساندم. این تحقیق و بحثهای پیرامونی مصادف بود با تلاش بعضی از نمایندگان مجلس برای افزایش سن ازدواج دختران و ایجاد محدودیت در سن آن.
این مساله از چند سال قبل مطرح بود و ما به عنوان کسانی که از حوزه فقاهت بر این موضوع نظر دارند و میخواهند نظر فقهی با چالش کمتری مواجه شود، حساس شده بودیم و همراه با جریانهای سیاسی و اجتماعی مسائل را پیگیری میکردیم.
این بحث را به جایی رساندیم و تحقیق را منتشر کردیم و تاثیرات خودش را داشت.
مرکز تحقیقات زن و خانواده در آن زمان داشت شکل میگرفت. رییس مرکز از مجموعه فعالیتهای من درجامعه الزهرا (س) که تحصیل و پژوهش و تدریس بود مطلع شده بود و اینکه از جامعه الزهرا در جلسات شورای فرهنگی اجتماعی به عنوان یک کارشناس شرکت میکردم.
مرکز تحقیقات تصمیم گرفت بر نوشته من نشستی فقهی با حضور طلاب برگزار کند و این اولین مشارکت من با مرکز تحقیقات زن و خانواده بود. به دنبال آن در جلسات و نشستهای مرکز شرکت میکردم، البته نه به شکل کنونی. حجتالاسلام و المسلمین آقای زیبایینژاد در سال ۸۲ رسما از من دعوت کردند که فضای کار را از جامعه تغییر دهم و عضو هیات علمی مرکز شوم که در این سال به مرکز تحقیقات پیوستم.
- سرکارعالی به فعالیت در عرصه بینالملل هم علاقه دارید و سفرهای تبلیغی فراوانی در این زمینه دارید. چگونه در ابلاغ پیام دین و نگاه اسلام به زن وارد این فضا شدید و چرا بسیاری از زنان وارد این فضا نشدهاند و چهرههای شاخصی مثل شما نداریم یا کم داریم؟
ورود من به عرصه بین الملل، به عنوان اولین نفر یا اولین نفرها که از حوزه وارد فعالیت اجتماعی فرهنگی در حوزه زنان شد تابعی از همین فعالیت در بحث زنان بود. در سال ۷۳-۷۴ که مساله زنان یک مساله اجتماعی سیاسی شده بود، دو نشریه زنان منتشر میشد یک نشریه زن بود که فائزه هاشمی مسائل چالشی را مطرح میکرد و یکی هم حقوق زن که یک ارگان خیلی مهمی بود و جریان روشنفکری در مسائل زنان را در کشور دامن میزد و به بسیاری از مباحثی که تا آن زمان یک تابو تلقی میشدند میپرداخت و باب جدیدی ایجاد میکرد.
این مسائل فضا را چالشی کرده بود و ما به عنوان افرادی که باید دیدگاه اصیل حوزه را همواره نگهبانی میکردیم طرف دیالوگ شدیم. باتوجه به این موضوع در داخل حوزه زیاد فعالیت میکردم و با کسانی که در جایگاههای مرتبط با قدرت بودند مرتبط شدم. این ارتباط از بحثهای محوری است. هرچه ارتباط کم باشد و افراد کمتر در معرض سئوال و پرسش و جواب باشند کمتر مطرح میشوند؛ مثل یک ستاره دنبالهدار.
این ارتباط باعث شد در نهادهای مختلف از وزارت خارجه تا مرکز امور زنان، شورای فرهنگی اجتماعی و صدا و سیما یک کرسی برای من پدید آید و همین ارتباطات ملیام را در حوزه زنان افزایش داد. قبلا به همه جای کشور برای تبلیغ دینی سفر کرده بودم، ولی در آن زمان در حوزه زنان تبدیل به فردی شدم که باید به همه این نیازها در مسائل زنان پاسخ دهد.
از میان نهادهای بینالمللی فعال در این عرصه، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی اداره کلی در بحث زنان داشت و دوستانی که بحثهایم را در همین محافل میدیدند درخواست سفرهایی به همین منظور میکردند. از طرفی، چون بحث زنان در کشور مهم شده بود و کنوانسیون رفع تبعیض از بحثهای چالشی اواخر ۷۰ و اوایل ۸۰ بود، دوستانی پیشنهاد دادند به عنوان فردی از یک ان جی او در کمیسیون مقام زن که در سازمان ملل شکل گرفته و هر سال در ماه مارس (اسفند) جلسه مهمی تشکیل میدهد و به بررسی مسائل زنان در سطح ملی و بین المللی میپردازد شرکت کنم. من به عنوان نماینده یک ان جی او در این کمیسیون شرکت کنم و این اولین سفر من به آمریکا بود. از آنجا که ویزای من به موقع آماده نشد و به اجلاس نرسیدم کسانی که در بینالملل دفتر مقام معظم رهبری بودند خواستند که به سفر تبلیغی بروم و این باعث شد به ایالت نیویورک و کالیفرنیا سفر کنم و نشستهای منحصربه فردی داشته باشم که برای من تجربه جدیدی بود و برای آنها هم تجربه جدیدی بود که یک زن به عنوان مبلغ دینی در آن سطح جلسه بگذارد.
اکثر شرکتکنندگان در جلسات آن سفر به جز تحصیلکردگان و اساتید دانشگاهی بودند. دعوتکنندگان مسجد یا مرکز اسلامی نیویورک و بنیاد هجرت (بنیادی که در مسجد النبی (ص) فعالیت میکند) بودند. در این جلسات نشستهای حقوق تطبیقی مرد و زن تشکیل شد و با کار رسانهای در حد خودش بسیار اثرگذار شد، زیرا اولین سفری بود که یک بانو با چادر میخواست از تفکر دین دفاع کند.
بلافاصله ۱۰ روز بعد از برگشت سفری به لبنان داشتم که در آن بسیاری از دوستان از کشورهای عربی و علاقهمند به حوزه مباحث زنان در عرصه بین الملل در آن حضور داشتند. در آن برنامه میخواستیم یک نهاد بین المللی بزرگ به عنوان ان جی او زنان دانشمند کشورهای اسلامی تشکیل دهیم، دو هفته در لبنان بودیم، مرامنامه و اساسنامهای نوشتم، بعد اساسنامه را به ایران آوردم تا تکمیل کنم، چون مسئول پیگیری بودم و آن تکمیل کردم. اما این کار با حمایتهایی که باید مواجه نشد و شکل نگرفت، زیرا فعالان اکثر کشورهای نیازمند آن هستند که جایی در دولت و حاکمیت از آنها حمایت کند.
بعدا سفرها گسترش یافت و به کشورهای متعددی از جمله به کشورهای اروپایی و آمریکایی سفر کردم.
یکی از بهترین سفرها به ایتالیا و واتیکان بود. هم سفر به واتیکان و هم به ایتالیا استثنایی بود. به دو دلیل یکی اینکه سفر به ایتالیا به دنبال ترجمه یکی از کتابهایم با نام زن در موازنه حق و تکلیف به زبان ایتالیایی، از سوی ایتالیاییها و انتشار و فروش آن در یکی انتشارات ایتالیایی انجام شد. وقتی کتابی را به صورت حاکمیتی ترجمه میکنیم و در یک توسط یک نهاد حاکمیتی در معرض قرار میگیرد تفاوت دارد با کتابی که یک ناشر اروپایی چاپ کند و تقاضای مردمی داشته باشد.
این کتاب اصلا برای فضای بین المللی نوشته نشده بود به همین دلیل بعضی از مباحث خانواده در آن رادیکال به نظر میرسیدند، چرا که در غرب حقوق و تکالیف متفاوت مرد و زن معنا ندارد. اما به خاطر این چالشهایی که ایجاد کرد انجمن اوراسیا و فعالان دانشکدههای علوم سیاسی درخواست کردند نویسنده کتاب در ایتالیا حاضر شود و به این ترتیب سه نشست در سه شهر ترتیب دادند که نشستهای فوق العادهای بودند، به ویژه در بولونیا که نصف شرکتکنندگان آن ناشر بودند. بولونیا شهری آکادمیک و دانشگاهی است و بزرگترین ناشران ایتالیایی را در خود دارد و برخی از بزرگترین رویدادهای کتاب مثل رویداد کتاب کودک در آنجا رخ میدهد و استانداردهای مهمی دارد. برگزاری نشست در چنین فضایی آثار زیادی داشت.
هنوز هم آثار آن نشست را میبینم؛ در سایت آکادمیا که ما را از ارجاع به کتابها مطلع میکند هنوز ارجاع به این نشستها و کتابها را نشان میدهد.
سفر دیگر به واتیکان بود که هم در جمع زنان تئولوگ واتیکان برنامه داشتیم و هم در دانشگاه گریگوریگیانا که یکی از قدیمیترین دانشگاههای مذهب جهان است. این دانشگاه در سال ۱۵۵۱ میلادی تاسیس شده و گالیله در این دانشگاه تحصیل کرده است. این دانشگاه از ۵۰ کشور جهان استاد و از ۱۲۵ کشور دانشجو داشت و کرسی شیعهشناسی هم داشت. این سفر یک تجربه استثنایی و منحصر به فرد بود؛ ۴ ساعت پرسش و پاسخ در بحث زنان و خدا در تفکر شیعه که کاش در آن زمان انعکاس خوبی میداشت تا معلوم شود چه قدر نیاز است و بحث زنان و خانواده در حوزه بین المللی بسیار استراتژیک است.
بعضی از مباحث کلامی بین الادیانی مثل گفتگوی ما با مسیحیت درباره تثلیث هیچ موقع به نتیجه نمیرسد، اما میتوانیم در حوزه زنان و خانواده ائتلافهای بزرگ مذهبی ایجاد کنیم و من آن ظرفیت را دیدم.
در آن جلسه قرار بود یک بحث بین الادیانی خداشناسی دربگیرد، اما با قرائت نامهای از یک استاد که دهها اشکال و شبهه و انگ به دین اسلام و پیامبر اکرم (ص) زده شده بود بحث به این سمت کشیده شده بود که پتانسیل زیاد بحث زنان را در گفتگو نشان میداد.
سفر به کشورهای اسلامی هم تجارب خودش را داشته است، اینها مثل دومینو حرکت کردهاست، بعضی از سفرها با دعوت کشورهای دیگر بوده است و یا است برنامهریزی رایزنی فرهنگی، یا نهادهای سیاسی. البته بسته به اینکه دولتها تا چه حد با تفکرات اصولگرایی همراه بودهاند این وضعیت متفاوت بوده است.
اما در مورد قسمت دیگر سئوال شما که چرا دیگران در این عرصه نیستند یا چالشهای این عرصه، باید به نقش برنامهریزی اشاره کنم؛ مدلی برای حضور هرگونه مبلغ در خارج از کشور و به ویژه زنان وجود ندارد. دیگران در این عرصه نیستند، چون برنامهای نیست. اتاق فکری نیست که برای یک یا دو یا سه سال طراحی کند که برای مساله زنان چه میخواهیم بکنیم.
این در حالی است که دنیا آماده فهمیدن تفکر شیعه است، هرچند به دنبال شیعه شدن نباشد.
تجربهای که در کانادا داشتم این بود که در دانشگاه مک مستر یکی از اساتید اسلامی خواست بحث زن در عرفان شیعی را مطرح کند و ارائه کلاس را به من داد. آنها بحثشان راجع به «رابعه عدویه» به عنوان الگوی زن عارف بود، اما من گفتم الگوی من در زنان عارف حضرت زهرا (س) است. یک ساعت بحث تاثیر فوق العادهای داشت؛ نه اینکه همه عاشق حضرت صدیقه طاهره (س) شوند بلکه تحت تاثیر این بودند که یک زن چهارده قرن پیش زیسته است که زن جامع الاطرافی بوده و این گونه زندگی کرده است.
به ویژه در بعضی کشورها مطالعات اسلامی سابقه زیادی دارد. در دانشگاه مک گیل دانشگاه مطالعات اسلامی تشکیل شده است، و تنها جایی است که در آن میتوان فارسی بحث ارائه کرد و کتاب فارسی ارائه کرد، چون یکی از شروط دانشکده این است که افراد به یکی از زبانهای کشورهای اسلامی یعنی فارسی، ترکی، عربی یا اردو آگاه باشند و تخصصی آن را یاد بگیرند. این دانشگاه تنها دانشگاهی است که کل آمریکای شمالی در حوزه مطالعات اسلامی از آن استفاده میکند و کتابخانه نفیسی دارد که با خیال راحت میتوان کتاب فارسی به آن ارائه کرد.
اما باید پلن باشد؛ اگر خانمی امسال برای ارائه بحث رفته برای سالهای بعد باید برای او یا کسی بالاتر از او برنامه داشته باشیم و فقط لازم نیست در هفته زن زنها به کشورهای مختلف سرازیر شوند. وقتی میخواهید چهره موفق جمهوری اسلامی را در بحث زنان نشان دهید اگر یک زن دانشمند و فیلسوف و یک زن دانشمند در عرصه روانشناسی با تمام دانشهایی که قبل از انقلاب درهایش به روی زنان باز شد با این حجاب و این اعتقادات وارد کشورهای مختلف شود در واقع بهترین مدیا و رسانه است که نشان دهد انقلاب اسلامی برای زنان چه کرده است و آن چهره مشوه را از بین برود، خلاصه آنها که رفتهاند هم حمایت نشدهاند.
- به نظر شما در این زمینه دولت مسئول است و باید نقشآفرینی کند یا حوزه؟
ما ارکان مختلفی داریم که بعضی دولتی هستند و بعضی وابسته به دولت. مثل سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، مجمع اهل البیت (ع) و مجمع تقریب. اینها اصلا متصدی این امر هستند. مسئولان بخش زیادی از اینها اصلا روحانیت هستند، ولی اصولا بحث زنان در این مجامع به درستی دیده نمیشود یا حداقل با بدنه حوزه بیارتباطاند. گاهی آن اندازه که مبلغ دانشگاهی اعزام میکنند حوزوی اعزام نمیکنند، در حالی که اصلا ماموریت آنها بیشتر دینی- حوزوی است تا سیاسی و در این زمینه با خانمها ارتباط روشنی وجود ندارد.
من هم از مجمع اهل البیت (ع) و هم از مجمع تقریب اعزام شدهام، اما نقشه راهی ندیدهام و هدفگذاری نکردهاند. حوزه هم با این نهادها ارتباطی ندارد، با وجود شعارها حوزه در جایگاه برنامهریز نیست. آن مقداری هم که هست مربوط به حوزه خواهران نیست. در حوزه خواهران کارهایی کمابیش شروع شده است، اما اینکه تنها اداره تاسیس کنید و اتاق فکر نداشته باشید، یا اتاق فکر باشد و پول نباشد و برنامهها بر اساس ظرفیتها نباشد؛ در این صورت تنها فرم بدون محتوا ایجاد کردهاید.
تبلیغ در عرصه بین الملل بیشتر از عرصه ملی مردانه- زنانه است و وقتی میخواهید در بحث زن و خانواده فعالیت بینالمللی بکنید خیلی ناچسب است که یک روحانی مرد حرف بزند؛ دنیا نمیپذیرد، بنابراین دست کم یک عرصه زنانه دارید که باید در اختیار خانمها قرار بگیرد.
حوزه میتواند هم از دولت استفاده کند و هم نهادهایی که بودجه را از دولت میگیرند و در خدمت و رسالت دین هستند. ولی رایزنیهای کافی و کامل نداریم.
همه ما که در عرصه بین المللی میرویم بر اساس تکنیکهای فردی عمل میکنیم. در این تکنیکهای فردی هم گاهی مقداری مردان غلبه مییابند، مثلا دو سال قبل برای ایام فاطمیه برای تبلیغ به صورت شخصی مردم دعوت کرده بودند و به کانادا رفتم؛ مسجد الغدیر ونکوور.
اخلاقا پسندیده نیست که شخص خودش را به اصطلاح غربیها پرزنت کند، اما در آن سفر همه میگفتند برای اولین بار است این سبک بحث را در مساله فاطمیه میشنویم. سال بعد هم مایل بودند که بروم، ولی چه کسی حمایت میکند، چه کسی میشنود، به چه کسی گزارش بدهم که فرایند خوب بوده است یا نه. نهادی وجود ندارد که گزارش بدهی و نظارت کنند.
تجربه تلخی هم از مالزی دارم. نهادی که اسم نمیبرم گفتند که همایش بزرگی در بحث شیعه در مالزی برگزار خواهد شد که بیش از هزار زن مالزیایی در آن شرکت میکنند و دعوت کردند که به آنجا بروم. تصور کردم باید مهم باشد.
نکتهای را هم بگویم، باید برخی ذهنیتها را پاک کنم، این سفرها نه از نظر مالی برای ما آوردهای دارد و نه سفری است که تفریحات آن باعث شود به فرد خوش بگذرد؛ دست من برای من این طور نبوده است، هیچ گونه امکانات قابل توجهی در اختیار قرار نمیدهند، اگر قصه سفرهایم را بگویم، سختیها و مشقتها معلوم میکند آن روی سکه چه خبر است.
در این سفر کسانی که برنامهریزی میکردند بسیار سطح پایین هستند و من خودم در واقع برنامهریزی میکردم و در آن ۷-۸ روز با فشارخودم برنامه را پرکردم. در روز همایش که قرار بود آن هزار نفر بیایند، برنامه فقط این بود که ۳۰-۴۰ گوسفند را از شب قبل کشته بودند و در جایی که دیده شود سفره مفصلی انداختند، چون بزرگداشت ولادت حضرت زهرا (س) بود. این هزار نفر مهمانها میآمدند و میرفتند و چند کبوتر هم پرواز دادند ... نه کسی از من پرسید شما چه کاره هستید. نه کسی پرسید برای چه آمدهاید...، هیچ هیچ هیچ جملهای بین ما رد و بدل نشد و من وقتی به ایران برگشتم گزارش دادم و خیلی متاسف شدم و خیلی خائنانه دانستم که همه کسانی که قبل از من رفته بودند به من نگفتند که واقعیت مساله چیست و این که هر سال مبلغانی برای این همایش اعزام شده بودند، اما هیچ کس نگفت که همایشی در کار نیست و این پولی که جمهوری اسلامی میداد فقط صرف این مساله میشد.
من ظرفیت آن کشور را نمیدانم، ولی آنها میتوانستند در آن کشور همایش خوبی برگزار کنند و خیلی آدمهای تشنه برای دانستن این حقایق از آن استفاده کنند.
اما اگر حوزه این عرصهها را خودش هوشمندانه در اختیار بگیرد، میتواند خیلی کار کند.
تجربهای که از این سفرها دارم این است که واکنشی که از کار تبلیغی گرفتهام از واکنشی که هر مردی در کار تبلیغی گرفته بیشتر است، فقط به خاطر زن بودن؛ نه اینکه بگویم باسوادم یا شق القمر کردهام، چه اینکه میدانیم که محققین در چه سطوحی دارند فعالیت میکنند، اما همیشه اینکه یک خانم در این سطح کار میکنند اثر دیگری دارد.
وقتی در ایتالیا پرسش و پاسخ در بحث زنان داشتیم، در یکی از نشستها در شهر بولونیا زمانی که رایزن فرهنگی ما آقای اکبر قولی بودند، در ۸۶ یا ۸۷، مخاطبان به من میگفتند بعد از بیش از ۳۲ سال این اولین بار است که کسی از جمهوری اسلامی میآید و به شبهات بحث زنان جواب میدهد. در حالی که در این ۳۰ سال کسانی رفته بودند، اما آنها یا بانوانی بودند که متخصص حوزه زنان نبودند یا حوزوی نبودند یا آقایانی بودند که در این زمینه اطلاعات تخصصی نداشتهاند؛ بنابراین کار را در زمان خودش و به هنگام و با آدم خودش انجام دهیم.
به هر طریق این حمایتها باید در حوزه شکل بگیرد، ولی حوزه هم از ظرفیتهای خودش میتواند استفاده کند و هم از ظرفیتهای نهادهایی که موظفاند در این مسیر حرکت کنند، ولی وقتی که حوزه میخواهد کاری شروع کند فرمالیته نباشد، مثلا در موضوعاتی در ۲-۳ بحث شرکت کردهام، اما کار بعد از یک یا دو جلسه متوقف شده است.
ادامه دارد...