به گزارش ایکنا از خوزستان، دوم فروردینماه سالروز عملیات غرورآفرین «فتحالمبین» است. این عملیات در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد دوشنبه ۲ فروردین ۱۳۶۱ در استان خوزستان انجام شد که در نهایت منجر به بیرون راندن نیروهای عراقی از بخش بزرگی از خاک خوزستان شد.
متن زیر خاطرات فریدون حسینیزاده، رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس، از این عملیات استراتژیک است که در اختیار خبرگزاری ایکنا خوزستان قرار گرفته است.
«روزها سپری میشد و بچهها هر روز آمادهتر از قبل بودند؛ هم از نظر معنوی و هم از نظر نظامی؛ آمادگی بچهها از نظر نظامی واضح بود اما اگر بخواهم از معنویت این بچهها بگویم باید ساعتها وقت گذاشت و نوشت.
در آن سنگرهای تنگ و تاریک ناله آرام بچهها در دل شب شنیده میشد. صوت دلنشین قرآن فضای منطقه را عطرآگین کرده بود؛ در هر کاری از همدیگر سبقت میگرفتند؛ از زدن توالت صحرایی گرفته تا درست کردن سنگر و پناهگاه. هیچکدام به دیگری فخرفروشی نمیکرد؛ اگر غریبهای وارد جمع میشد فرمانده و نیرو را به سختی تشخیص میداد؛ اینها مردانی از جنس مقربین الهی بودند، اینها یاران واقعی دین بودند، اینها مدافعین بهحق میهن و ملتشان بودند، اینها آمده بودند که به دشمنان اسلام بفهمانند تا جان در بدن دارند لحظهای از دفاع مقدس خود عقبنشینی نمیکنند.
شمارش معکوس برای روز موعود فرارسید؛ روز یکم فروردین ۶۱ جنبوجوش عجیبی بین بچهها بود و همه در حال آماده شدن برای عملیاتی بزرگ، عملیاتی سرنوشتساز و استراتژیک بودند. حال خیلی از بچهها دیدنی بود، گویی به مهمانی بزرگی دعوت میشدند.
برخی در گوشه سر به سجده گذاشته و زار زار گریه میکردند؛ برخی در حال گرفتن حلالیت بودند و میگفتند فلانی اگر رفتی ما را هم شفاعت کن؛ اگر رفتی سلام ما را به رسولالله برسان؛ اگر رفتی سلام ما را به فاطمه زهرا برسان؛ اگر رفتی سلام ما را به علی بن ابیطالب برسان؛ اگر رفتی سلام ما را به اباعبدالله برسان؛ اگر رفتی سلام ما را به فلان شهید برسان...
اشکها جاری و دلها شکسته ولی عزمی استوار برای دفاع از کیان و نظام مقدس جمهوری اسلامی داشتند.
بالاخره دستور حرکت به سمت دشمن صادر شد؛ بچهها بر اساس مأموریتی که به آنها محول شده بود به سمت محل ماموریت حرکت کردند. مسیر طولانی را باید شب تاریک بر روی شنهای رودخانه فصلی پیاده میرفتند.
عملیات در این منطقه تا آنجا که یادم است ایذایی بود تا در مناطق دیگر عملیات اصلی صورت بگیرد.
راه بسیار طولانی و سخت بود؛ مسیر صعبالعبور توان را از بچهها گرفته بود. خیلی از بچهها به نزدیک خط دشمن رسیده بودند و با توجه به دستور شروع عملیات که با رمز مقدس یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها بود با دشمن درگیر شده بودند و تعداد کمی هم راه را اشتباه رفته بهطوری که تا نزدیک پشت توپخانه دشمن هم رسیده بودند ولی بهدلیل اینکه دستور درگیری نداشتند مجبور به برگشت شدند.
آنهایی که با دشمن درگیر شده بودند با گرفتن تلفات از دشمن و دادن تعدادی شهید و مجروح و بدلیل ایذایی بودن عملیات با دستور فرماندهی به عقب برگشتند و همان مسیر طولانی را مجدداً طی کردند.
وقتی بچهها به مقر رسیدند علیرغم خستگی زیاد روحیهای عجیب داشتند و غمی بر چهره؛ ناراحتی از دست دادن دوستان و رفقایمان و بدتر از آن، جا ماندن برخی شهدا در خط دشمن، در آن شب عملیات، شهادت فرمانده دوست داشتنی و نورانی سعید درفشان که به آرزویش رسید و دعوت حق را لبیک گفت و به دوستان شهیدش پیوست، همه و همه باعث ناراحتی بچهها شده بود.
از اینجا به بعد حاج اسماعیل فرجوانی فرمانده گردان نور شد؛ هنوز خستگی از تن بچهها بیرون نرفته بود که دستور دادند آماده رفتن مجدد به خط شوید. بچهها عجیب روحیهای داشتند و بدون هیچ اعتراضی آماده رفتن شدند. وقتی شنیدیم در محورهای دیگر عملیات موفقیتآمیز بوده جان تازهای گرفتیم.
در مسیر رودخانه فصلی که به طرف خط دشمن میرفتیم جنازههای ورمکرده عراقیها را در مسیر حرکت میدیدیم و خیلی نگران شهدای خودمان میشدیم که در آن شب به شهادت رسیده بودند.
انگار دشمن اصلا در مسیر ما نبود. از خط دشمن گذشتیم و پیش رفتیم تا به سایت فکه رسیدم. در مسیر اثری از شهدای خودمان دیده نمیشد ولی گویا کسی ما را صدا میزد و به طرف خود میکشاند.
تا چند روز بعد که تعدادی از بچهها برای پیدا کردن شهدا رفته بودند در همان مسیر از دستی که بیرون از خاک بود متوجه شدند که دشمن شهدای ما را یک جا خاک کرده است.
این عملیات هم با همه فراز و نشیبهایش، با پیروزی دلیر مردان سپاه اسلام پایان یافت و مناطق وسیعی از دست دشمن آزاد شد و از همه مهمتر دشمن دیگر نمی توانست شهرهای دزفول و شوش و اندیمشک را با موشک بزند. ما هم مجدداً با غم از دست دادن دوستان شهیدمان و شرم حضور در برابر خانواده شهدا به اهواز برگشتیم.»
انتهای پیام