مجیده نگراوی با حرف از گمنامی درنمی‌آید
کد خبر: 3906417
تاریخ انتشار : ۰۵ تير ۱۳۹۹ - ۰۸:۴۸

مجیده نگراوی با حرف از گمنامی درنمی‌آید

وقتی خبر درگذشت بانوی مدافع دشت آزادگانی اعلام شد، خیلی‌ها تازه فهمیدند زنی که رهبر انقلاب در سخنرانی سال ۷۵ در خوزستان از رشادتش یاد کردند، نامش «مجیده نگراوی» است و بعضی‌ها دوباره شجاعت او را در اسارت سربازان عراقی در سال 59 مرور کردند؛ اما مجیده را این حرف‌ها از گمنامی درنمی‌آورد.

دغاغله

وقتی مجیده نگراوی درگذشت، خیلی‌ها نوشتند بانوی مدافع دشت آزادگانی و شیر زن عرب درگذشت، خیلی‌ها به رسم قدردانی پست گذاشتند و پیام تسلیت دادند؛ اما مجیده نگراوی را این حرف‌ها از گمنامی در نمی‌آورد. وقتی خبر فوت او اعلام شد، خیلی‌ها تازه فهمیدند زنی که رهبر انقلاب در سخنرانی سال ۷۵ در خوزستان از رشادتش یاد کردند، نامش «مجیده نگراوی» است و بعضی‌ها دوباره شجاعت او را در اسارت سربازان عراقی مرور کردند.

مردم دشت آزادگان او را می‌شناختند، او را بارها در سه‌راهی هویزه دیده بودند که هنوز کار می‌کرد و برای امرار معاش یونجه و علوفه می‌فروخت. مجیده نگراوی، مثل خیلی از زن‌ها و مردهای گمنام این سرزمین چه در سال‌های جنگ و چه بعد از آن، برای سرافراز زندگی کردن جنگید؛ گرچه تنها، گرچه این سال‌های آخر کمر درد امانش را بریده بود و از پس دوشیدن شیر دام‌هایش هم برنمی آمد.

او مثل خیلی از زنان و مردان این سرزمین در گمنامی؛ اما سرافراز زندگی کرد، دینش را به سرزمینش ادا کرد و از خود نام نیک به یادگار گذاشت. 

حسین دغاغله، راوی دفاع مقدس و فعال فرهنگی شهرستان سوسنگرد در گفت‌وگو با ایکنا از خوزستان، درباره بانو مجیده نگراوی گفت: بعد از اینکه جنگ تمام شد این خانم را به عنوان یکی از اسطوره‌های دشت‌آزادگان می‌شناختم. مقام معظم رهبری در سفر خود به خوزستان و سخنرانی که در مزار شهدا داشتند، از حماسه این بانوی دشت‌آزادگان یاد کردند. او قهرمانی از قهرمانان این خطه بود.

مجیده نگراوی را این حرف‌ها از گمنامی در نمی‌آورد

در زمان جنگ نوجوان بودم، ما جنگ را لمس کردیم و یورش تانک‌های نیروهای بعثی را با چشم خود به شهرمان دیدیم. شهر سوسنگرد کاملاً سقوط نکرد و نیمی از آن در اختیار نیروهای مردمی و نیروهای شهید چمران و دیگر نیروهای مدافع بود. دشمن تلاش می‌کرد از چندین محور وارد سوسنگرد شود و از سمت هویزه و تپه‌های الله‌اکبر می‌خواستند به شهر یورش ببرند. گروه‌های مردمی نصف دیگر شهر را در اختیار داشتند و دشمن را در صدمتری مدیریت می‌کردند.

نیروهای بعثی بعد از هویزه و بستان وارد سوسنگرد شدند. خانم مجیده نگراوی ساکن سوسنگرد بود. وقتی نیروهای پیاده دشمن وارد این شهر شدند با مقاومت رزمندگان و نیروهای مردمی و چریکی‌های نامنظم از نیروهای شهید چمران مواجه شدند و این نیروها دشمن را در جای جای شهر متوقف ساختند. اما برخی از نقاط شهر در اختیار عراق بود. مجیده نگراوی با آن روحیه وطن‌دوستی و شجاعتش بدون ترس و بی آنکه آموزشی دیده باشد موفق شده بود چند سرباز عراقی را به همراه فرمانده‌شان در یکی از خانه‌ها اسیر و مغلوب سازد.

خانم نگراوی نقش فعالانه‌ای در این روزها داشت. این شجاعت وی در اسارت سربازان عراقی کاری اتفاقی نبود. او برای چنین نقشی آماده بود و با ادامه جنگ نیز با حضور در پایگاه‌ها و مساجد به عنوان یک بانوی پشتیبان در پشت جبهه فعالیت کرد.

ما زنان دیگری نیز داشتیم که دوشادوش مردان مبارزه می‌کردند. آنها، هم قهرمان بودند، هم قهرمانان بزرگی تربیت کردند که در طول هشت سال دفاع مقدس ثمره آن را دیدیم. در هجوم اولیه دشمن، دفاع مردم از خانه‌ها و محلات بود. خانم نگراوی نقش فعالانه‌ای در این روزها داشت. این شجاعت وی در اسارت سربازان عراقی کاری اتفاقی نبود. او برای چنین نقشی آماده بود و با ادامه جنگ نیز با حضور در پایگاه‌ها و مساجد به عنوان یک بانوی پشتیبان در پشت جبهه فعالیت کرد.

آنچه درباره بانو مجیده نگراوی مهم است، روحیه شجاعانه او بود که باعث دلگرمی رزمندگان می‌شد. بعد از گذشت سال‌ها از دفاع مقدس و در چند باری که او را از نزدیک دیدم، با وجود مشکلاتی که با آنها دست و پنجه نرم می‌کرد و با آنکه وضع جسمانی و اقتصادی خوبی نداشت، ندیدم هدف یا اعتقادش کمرنگ شده باشد. او در همه رویدادهای مربوط به کشور راسخ‌تر از همیشه حضور داشت و به عنوان یک پشتیبان حاضر بود و با همه تنگناهایی که داشت به شهدا و انقلاب وفادار ماند.

او اسوه صبر بود و از زنانی بود که رزمندگان با دیدن شهامت او روحیه می‌گرفتد. او شجاعت خود را از مکتب امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) الهام گرفته بود و با خلوص و شجاعت آن را به رزمندگان انتقال می‌داد. امیدواریم که قدردان وجود این زنان قهرمان باشیم.

حسنه عفراوی، محقق و نویسنده کتاب «مقاومت زنان دشت‌آزادگان و هویزه در دفاع مقدس» نیز درباره این بانوی مدافع به خبرنگار ایکنا گفت: بعد از دوران دفاع مقدس، برنامه‌های زیادی برگزار شد که خانم مجیده نگراوی در آنها حضور پیدا کرد؛ اما دعوت از خانم نگراوی در این برنامه‌ها بیشتر جنبه تشریفاتی داشت و ندیدم مسئولان برای مجیده نگراوی کاری انجام داده باشند. خانم نگراوی به خاطر کارکردن در سه‌راه هویزه و یونجه‌فروشی دچار دیسک کمر شده بود و سال‌ها از این بیماری در رنج بود.

مجیده نگراوی را این حرف‌ها از گمنامی در نمی‌آورد

غیر از ایشان، بانوان مدافع زیادی در شهرستان داریم که در هاله‌ای از گمنامی به سر می‌برند. اخیراً کتابی درباره مقاومت زنان دشت‌آزادگان و هویزه در جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران در سال 59 نوشتم که معرفی زنان مبارز ما است. ما زنانی داشتیم که مانند یک فرمانده جنگی بودند. این کتاب در آینده نزدیک رونمایی می‌شود.

یکی از خصلت‌های خانم نگراوی در آن سال‌ها تشویق و ترغیب مردم بومی به دفاع و مبارزه بود. در سال 59 خاکریزی بین مردم و دشمن وجود نداشت. جنگ خانه به خانه بود. خانم نگراوی می‌گفت: «آن روزها برای روحیه دادن به مردان یزله سر می‌دادم». یزله در فرهنگ عربی، اشعار حماسی است که مردان و زنان در مراسم‌های خاصی آن را می‌خواندند. تعریف می‌کرد: «عبایم را دور کمرم می‌بستم و با اینکه خیلی گرسنه بودم و ضعف داشتم اشعار حماسی می‌خواندم» آن روزها دشمن دور تا دور دشت‌آزادگان را محاصره کرده و جاده‌ها را بسته بود. غذایی به آنجا نمی‌رسید، مردم راهی نداشتند و حتی مجروحان را نمی‌توانستند به سمت اهواز ببرند. آنها برای بچه‌هایی که شهید می‌شدند و تکه تکه می‌شدند، کفن هم نداشتند و آنها با لباس‌های خود و در خانه‌ها توسط بانوان دفن می‌شدند.

مجیده می‌گفت: «عبایم را دور کمرم می‌بستم و برای اینکه روحیه بچه‌ها را بالا ببرم، یزله سر می‌دادم. یکی از یزله‌هایش یادم است؛ «الگاع النه و ما نطیها، سبع سنین انحارب بیها» یعنی این سرزمین از آن ما است و حاضریم هفت سال از خودمان بگذریم و مبارزه کنیم ولی یک وجب از آن را به دشمن ندهیم.»

مجیده می‌گفت: «عبایم را دور کمرم می‌بستم و برای اینکه روحیه بچه‌ها را بالا ببرم، یزله سر می‌دادم. یکی از یزله‌هایش یادم است؛ «الگاع النه و ما نطیها، سبع سنین انحارب بیها» یعنی این سرزمین از آن ما است و حاضریم هفت سال از خودمان بگذریم و مبارزه کنیم ولی یک وجب از آن را به دشمن ندهیم.»

مجیده زن بزرگی بود. او حتی در زمان مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی هم موضع‌های خاصی داشت و برای انقلاب مبارزه و شعار سرداد. اسلام، جهاد را بر زن واجب نکرده است، اما زنانی مثل مجیده نگراوی در جنگ تحمیلی جهاد را بر خود واجب دانستند. در سال 1359 مردانی داشتیم که مردانگی خود را ثابت کردند؛ اما در کنار آنها زنان بزرگی ایستادند و از کیان و شرف کشور دفاع کردند.

رژیم بعثی عراق وقتی در سال 59 وارد استان می‌شود، مرزها را جولانگاه خود می‌کند. با بهترین امکانات و سلاح وارد شد؛ اما رزمندگان و مردان و زنان بومی با دست خالی مقابل آنها ایستادند. مردم شهید دادند، زندگی‌هایشان از دستشان رفت و دام‌هایشان به سمت بصره و غیر آن مصادره شد؛ اما بزرگ‌ترین دارایی آنها ایمان‌شان بود؛ آنها ارزش هویت خود را می‌دانستند و در مقابل دشمن ایستادند و پیروز شدند.

جنگ در سوسنگرد خانه به خانه اتفاق افتاد؛ یعنی مردم در خانه‌های خودشان مقابل دشمن می‌ایستادند. مجیده نگراوی نیز یکی از همین مردم مبارز و مدافع است. خود او چند بار برای من تعریف کرد که من اسلحه به دست می‌گرفتم. کلاشینکف، ژ3، آرپی‌جی به دست گرفتم و جنگیدم و به رزمنده‌ها کمک می‌کردم و پشتیبان بودم. می‌گفت: خودم اسلحه‌ها را آماده می‌کردم و به رزمندگان می‌دادم.

وقتی نیروهای بعثی در جنگ با بچه‌های رزمنده در حال فرار بودند، خانم نگراوی در مسیر با آنها مواجه می‌شود و آنها را به خانه خود دعوت می‌کند و می‌گوید من به شما کمک می‌کنم. بعد از آنکه سربازان بعثی وارد خانه شدند، در را پشت سر آنها بست و نیروهای خودی را از وجود آنها با خبر کرد و سربازان این‌طور اسیر شدند.

او در چند فیلم‌ دفاع مقدس حضور پیدا کرد و بدون هیچ چشم‌داشتی این کار را می‌کرد. متأسفانه مسئولان ما در حق مجیده نگراوی کوتاهی کردند. او در طول‌ سال‌های عمرش برای امرارمعاش در سه‌راه هویزه یونجه و علوفه می‌فروخت. در شرایط سختی زندگی کرد. همسرش بیمار بود و از اول جنگ تا زمانی که زنده بود کار می‌کرد. سه‌راه هویزه شاهد بود او با افتخار زندگی کرد. اما مسئولان ما هر وقت به 26 آبان(سالروز شکست حصر سوسنگرد) نزدیک می‌شدیم، به سراغ او می‌آمدند و این دعوت فقط جنبه تشریفاتی داشت. 

او در سخت‌ترین شرایط زندگی کرد؛ با این حال با افتخار زندگی کرد و محتاج هیچ کسی نبود. وقتی فوت کرد برخی مسئولان ما تازه یادشان آمد که مجیده نگراوی وجود دارد.

در مورد ایشان، در گاهنامه‌ها و روزنامه‌ها نوشته شده است و در مناسبت‌ها به سراغ ایشان می‌روند اما خاطرات ایشان به صورت کتاب درنیامد. خاطراتی که از مجیده دارم، خاطرات غم‌انگیزی است. گاهی در فرمانداری او را می‌دیدم که عصا به دست می‌آمد تا کسی کار او را راه بیندازد. گاهی در چله تابستان او را می‌دیدم که در سه‌راه هویزه یونجه و علوفه می‌فروخت. گاهی که پای درددل‌هایش می‌نشستم می‌گفت دیگر از عهده شیر دوشیدن گاوهایش نمی‌آید چون دیسک کمر داشت یا از بیکاری پسرانش ناراحت بود و مسئولان شهرستان کاری برای او نکردند.

انتهای پیام
captcha