به گزارش ایکنا؛ بیست و چهارمین همایش بزرگداشت ملاصدرا با موضوع «فلسفه و هنر» که قرار بود خردادماه سال جاری برگزار شود، به علت بیماری کرونا و لزوم پرهیز از تجمعات، به صورت مجازی برگزار شد.
قاسم پورحسن، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، در این نشست مجازی که فایل آن امروز 16 تیرماه منتشر شد، به بررسی نسبت هنر و آشکارگی حقیقت پرداخت و اظهار کرد: عنوان سخنرانی من هنر و حقیقت است؛ یعنی به عبارتی از دو رویکردی که در مورد هنر وجود دارد، بحث میکند. با توجه به موضوع نشست کنفرانس ملاصدرا که بررسی نسبت میان فلسفه و هنر است، من فرض اصلیام این است که وظیفه هنر، آشکار ساختن حقیقت است. این تنها یک اصطلاح نیست و این عبارت از باب تفنن در باب آرایه زبانی نیست، بلکه یکی از دو رهیافت مهم درباره هنر است. من قبل از اینکه بحث اصلی را شروع کنم، سه مقدمه کوتاه عرض میکنم. مقدمه اول این است که همه فیلسوفان به هنر تفطن نشان دادند و هنر برایشان اهمیت داشت. این امر هم به دلیل ذات هنر است و هم به دلیل کارکردی که هنر دارد. در عین حال این مواجهه لزوماً مواجهه ایجابی نبوده است. دقیقاً وقتی مواجهه سقراط و افلاطون را نگاه میکنیم، با دو رهیافت متفاوت مواجه میشویم. در آرای ارسطو هم با نسبت دیگری مواجهیم. پس لزوماً مراد این نیست که رویکرد همه فیلسوفان ایجابی بوده باشد. فارابی در رساله «الحروف» عنوان میکند تنها هنر است که میتواند غایت جامعه که سعادت عقلی است و جمهور نمیتوانند آن را دریابند، به حوزه تخیل درآورد تا جمهور آن را دریابند. پس هنر میتواند به عنوان یک شالوده در جامعه عمل کند و لذا فارابی از هنر محمود و هنر نامحمود سخن میگوید و هنر محمود را پراهمیت میداند.
وی افزود: نکته دوم اینکه از افلاطون تا هگل در حوزه یونان و غرب، دو مواجهه در مورد هنر و فلسفه میبینیم. یک مواجهه مبنی بر سوبژکتیو بودن هنر است؛ یعنی هنر فقط به امری زیبا تقلیل پیدا میکند. این رهیافت در دوران میانه حاکم است، در زمان هگل حاکم است و حتی هگل از مرگ هنر حرف میزند. دیدگاه دوم معطوف است به نگاه تاریخی به هنر که هنر چه بود و چه شد که در رساله هایدگر بحث میشود. از دیدگاه هایدگر، آنچه امروز بر هنر حاکم است، صرفاً نگاه زیباییشناسانه است. ما از فاخر بودن هنر نسبتی نداریم و علتش این است که هنر هم کارکرد تاریخی را از دست داده است و هم فیلسوفان از منظر تاریخی به هنر نگاه نکردند. هر دو مسئله، مهم است. پس وقتی هگل از مرگ هنر حرف میزند، این به مثابه این است که هنر تقلیل یافته و به زیبایی فروکاسته شده است. نکته مهم این است که وقتی به سوژه هنر تقلیل داده شد، این تقلیلگرایی منجر به این شد که امروزه هنر تبدیل به کالا بشود. این نکته مهمی است که هنر را از حقیقت جدا میکند. پس نکته مهم بحث من این است که ما یا هنر را در درون زیبایی میبینیم یا وظیفه هنر را آشکارگی حقیقت میبینیم.
عضو هیئت علمی دانشگاه یادآور شد: نکته سوم این است که یکی از مناقشات مهم در مورد هنر، نسبت هنر، فلسفه و حقیقت است. پرسش اول درباره نسبت هنر و فلسفه است. همچنانکه فیلسوفانی در حوزه اسلامی مانند فارابی بحث مهمی مطرح کردند که آیا نسبتی میان دین و فلسفه وجود دارد، امروزه در میان متفکران دینی، بحث هنر دینی و هنر بیرون از دین مطرح است که اگر برای هنر ساحت مستقلی لحاظ کنیم، نسبتی با دین خواهد داشت یا نه. فارابی عنوان میکند که هر امری از منظر فلسفی مورد پرسش قرار نگیرد، نه میتوانیم موفق به فهمش بشویم و نه موفق به تفسیر او بشویم. پس از نظر فارابی، فلسفه اصل و بنیاد است و بر اساس تفکر عقلی است که در مییابیم هنر، دین، اجتماع یا مردمان نسبتی با تفکر عقلی دارند یا نه. آیا اگر ما هنر را در درون امر زیبایی قرار دهیم، میتوانیم از نسبت هنر و فلسفه حرف بزنیم یا اینکه حتماً باید هنر را در نسبت با حقیقت قرار دهیم تا بگوییم هنر با فلسفه نسبتی دارد. این مسئله مهمی است؛ یعنی اینگونه نیست که فقط دو رویکرد متفاوت وجود داشته باشد، بلکه دو رویکرد بنیادین مطرح است.
پورحسن در ادامه اظهار کرد: من بحثم را با دیدگاه افلاطون شروع میکنم. او این بحث را مطرح میکند که هنر چیست و آیا آیین سخنوری هنر است یا نه؟ ما یک افلاطون سقراطی داریم و یک افلاطونی که نظر خودش را میگوید. افلاطون در رساله جمهوریت، خودش است و از دیدگاه سقراطی جدا میشود. افلاطون هنرمندان را از جمهور و جمهوریت خارج میکند. در مقابل، سقراط از هنر دفاع میکرد و مراد سقراط از هنر، فضیلت بود. ما در یونان یک دوره داریم که پیش از سقراط است و دیدگاه رایج در آن زمان این بوده است که هنر با اسطوره نسبت دارد. بنابراین ما پیش از سقراط هنر اسطورهای داریم، سقراط هنر را به دانایی نسبت میدهد و البته افلاطون از آن عدول میکند.
وی تصریح کرد: تا ابتدای سده نوزدهم، دیدگاهی که در باب هنر حاکم است، نسبت هنر با حقیقت نیست، بلکه نسبت هنر با زیبایی است؛ یعنی از آن حیث که هنر میتواند سبب ذوقی بشود یا سبب التذاذی بشود و احساسات را برانگیزاند. فارابی در رساله الحروف میگوید ما خطابه خوب داریم، خطابه بد داریم، شعر خوب داریم، شعر بد داریم. فارابی میگوید اگر سخنوری علاوه بر اقناع، بتواند جمهور را به سوی آگاهی، بینش و به سوی تأدیب و سعادت سوق بدهد، وجه فرزانگی و کارکرد مهم سخنوری تحقق یافته است. پس دیدگاهی که فارابی در باب سخنوری اتخاذ میکند، به سقراط نزدیکتر است یا به دیدگاه افلاطون که ایشان هنر و هنرمندان را از جمهوریت خارج میکند.
وی افزود: پس سخن من این است که اگر پرسش ما این باشد که هنر چه نسبتی با حقیقت دارد، در واقع تا ابتدای سده نوزدهم و تا پیش از هگل، نظریه زیبایی در باب هنر غلبه دارد. نظریه زیبایی در باب هنر چیزی جز پایان هنر به مثابله هنر و فرزانگی و حکمت نیست. علتش این است که هنر به مثابه زیبایی یعنی دور شدن از حقیقت، یعنی بیگانه شدن با حقیقت. حقیقت آن است که با امری کلی و ضروری در پیوند است و سبب کارکرد اجتماعی و انسانی و اخلاقی میشود. اگر اینگونه باشد، ما در هنر و حقیقت با وجه کارکردگرایانه و غایتگرایانه هنر مواجه هستیم، یعنی نمیتوانیم از خود آیینی هنر به مثابه هنر مستقل از حقیقت دفاع بکنیم.
انتهای پیام