امسال با وجود شرایط کرونا و ممنوعیت ورود زائران به کشور عراق، زائران ایرانی نیز از فیض حضور در مراسم پیادهروی اربعین جاماندهاند، اما دلدادگان و ارادتمندان به ساحت مقدس اباعبدالله الحسین(ع) از راه دور ارادت خود را ابراز میکنند و به قول شاعر «بعد منزل نبود در سفر روحانی» اما آن دسته از افرادی که حتی برای یک بار حال و هوای زیارت امام حسین(ع) را در روز اربعین درک کرده باشند، این روزها دلهایشان راهی آن مسیر شده و دلتنگ آن روزها خواهد شد.
آشنایی من با «امحیدر» از اربعین 94 آغاز شد، آن سال با خانواده و همراه با یکی از اقوام برای زیارت امامحسین(ع) راهی کربلا شدیم، اما از آنجا که همه همراهان توانایی پیادهروی را نداشتند، پس از زیارت حرم علوی، از نجف راهی کربلا شدیم، اما برای تبرک جستن و بهرمند شدن از ثواب پیادهروی حدود دو ساعت مسیر را همراه با سایر زائرین پیاده طی طریق کردیم، اما همان دو ساعت به اندازه نیمی از سالهای عمرمان حض بردیم. از مهربانی، ازخودگذشتگی زائرین پیاده و میهماننوازی میزبانانی که به عشق اباعبدالله الحسین(ع) موکبی برپا کردهاند و به انتظار قدوم زائرین حضرتش هستند.
پس از گذشت دو ساعت بالاخره تصمیم گرفتیم، بقیه راه را با اتوبوس طی کنیم. پس از رسیدن به کربلا در جایی شبیه به پارکینگ یا ترمینال اتوبوسها پیاده و مجبور شدیم، برای رسیدن به شهر نیز مقداری پیادهروی داشته باشیم که در این مدت زمان نیز زائران پیاده دیگری که پس از گذشت چهار الی پنج روز پیادهروی با پای تاول زده و ظاهری خسته به کربلا رسیده بودند را دیدیم.
در ابتدای ورودی شهر روی یک سکو نشسته بودیم که ناگهان فردی صدا زد «مبیت، مبیت» یعنی «محل اسکان»، پدرم پرسید کجاست؟ چه مبلغی؟ علی بود، پسر دوم ام حیدر. دیدم زبان در دهان گزید و گفت: «مجانی به قول شما ایرانیها رایگان». زبان فارسی را کم و بیش بلد بود و خودش میگفت که زائران زیادی همه ساله در این روزها میهمان خانه کوچکشان میشوند. سپس اشارهای کرد که همراهش برویم.
خانهای ساده و کوچک در خیابان ستین(خیابان 60). علی و همسرش کوثر با پسر کوچکش حسین در طبقه بالای منزل استیجاری ام حیدر ساکن بودند که در این مدت کل منزل را به بانوان زائر اختصاص داده و برای آقایان زائر نیز همراه با اهالی محل یک محل اسکان موقت در سر کوچه فراهم کرده بودند. تقریبا همه اهالی آن محله منزل خود را برای زائران امام حسین(ع) اختصاص داده بودند و نذر دستهجمعی داشتند که پذیرایی صبحانه، ناهار و شام زائران را در طول ایام اربعین فراهم کنند.
به محض رسیدن با استقبال خوبی مواجه شدیم. امحیدر با چهرهای گشاده به پیشوازمان آمده بود، درست مانند اینکه شخصی را که بشناسی و پس از سالها منتظر ورودش باشی. در ابتدا از ما پذیرایی شد و بعد قسمتهای مختلف منزل را نشانمان داد. بهخاطر دارم که رمز وایفای را هم برایمان در کاغذی یادداشت کرد تا بتوانیم با ایران در تماس باشیم.
یک خانه کوچک، یک آشپزخانه و سرویس بهداشتی تمام آنچه از مساحت این زمین بود که ام حیدر همراه با همسر و فرزندانش در آن ساکن بودند و برای این مدت آن را در اختیار زائران قرار داده و از حقوق کارگری ابو حیدر و علی اسباب پذیرایی زائران را فراهم می کردند.
همیشه تصورم این بود که همه آدم های روی زمین به دنبال مالاندوزی هستند و تفکرشان این است که هر چه بیشتر بهتر اما در این سفر فهمیدم که انسانهایی هم هستند که اینگونه از همان درآمد اندکشان سخاوتمندانه بخشش میکنند.
فاصله خیابان ستین تا حرم زیاد بود و ما روزی دو مرتبه این مسیر را برای زیارت می رفتیم، البته به قدری رفتوآمد زیاد بود که زمان برایمان زیاد طولانی نبود. در طول مسیر موکبهای زیادی تا حرم امام حسین(ع) و ابوالفضل(ع) پذیرای زائران بودند.
آب، خرما، چای، قهوه و...، هرکس هرچه در وسعش بود در طبق اخلاص گذاشته و برای پذیرایی از زائران نور چشم رسول خدا حاضر بود. یکی کفش واکس میزد، یکی دستمال کاغذی توزیع میکرد و آن یکی زائرانی که وسیله همراهشان بود کمک میکرد و...، حال و هوای عجیبی دارد وقتی این حجم از مهربانی را میبینی و من نیز در رویای این روزهای خوب هرسال حال دلم هوای آن را میکند.
خاطرم هست که پنج روز مانده به اربعین ما نیز میهمان منزل امحیدر بودیم. دیگر با دخترش زهرا و عروسش کوثر حسابی دوست شده بودیم و دست و پا شکسته با هم ارتباط کلامی برقرار میکردیم. امحیدر هم خودش درس فقه میخواند و خادم حرم امام حسین(ع) بود، اما از آنجا که ماههای آخر بارداریش بود، بیشتر در خانه میماند.
بهخاطر دارم که یکبار مادرم برای وسعت خانه ام حیدر دعا کرد و وقتی به او گفتم به من گفت «انشاالله خداوند خانه وسیعی در بهشت خودش برای همه مان فراهم کند.»
در طول اربعین اهالی این محله به ترتیب هر روز در منزل یک نفر به پخت نذری برای زائران میپرداختند و روزی که نوبت منزل ام حیدر بود از خواهران خود دعوت کرد برای کمک، به منزلش بیایند تا همراه با عروس و دخترش در پخت نذری کمک کنند.
وقتی این صحنه را دیدیم، بههمراه مادر و خواهرم نیز برای کمک در آشپزی با امحیدر همراه شدیم و آن روز غذایی با عنوان بریانی با ترکیبات برنج، رشته، سیبزمینی و کشمش برای زائران اربعین پختند، البته خاطرات زیادی در طول این چند روز برایمان به جای ماند که یادآوری آن برایم بسیار شیرین است.
پس از اربعین سه روز در کربلا ماندیم تا بتوانیم یک دل سیر به زیارت برویم، کلیه وسایل سفر را در منزل امحیدر گذاشته بودیم، اما ترجیح دادیم در یکی از هتلهای اطراف حرم اسکان کنیم تا برای رفتن به زیارت زمان کمتری صرف شود. آخرین شبی که در کربلا بودیم برای اینکه وسایلمان را براداریم دوباره به منزل ام حیدر رفتیم. شب بود و پس از طی مسیری، دیگر خبری از روشنایی در مسیر نبود. خلوت بودن مسیر راه را برایمان طولانی کرده بود، آن وقت متوجه شدم خیابان ستین، جایی در حاشیه شهر کربلاست، اما آنقدر آن روزها ازدحام جمعیت زیاد بود که مرکز شهر از حاشیه قابل تشخیص نبود.
پس از حدود 45 تا 50 دقیقه پیادهروی به منزل امحیدر رسیدیم، منتظرمان بود و گلایه داشت که چرا این سه روز را میهمان ما نشدید و...، پس از اینکه وسایل را برداشتیم، راهی رفتن به هتل شدیم تا صبح زود راهی ایران شویم، در مسیر در حالیکه از پیادهروی 50 دقیقهای خسته شده بودیم، ناگهان یک ون جلویمان سبز شد و گفت به خیابان سدره میروم و در آن تاریکی شب، این راننده جوان را خدا برایمان فرستاده بود. سوار بر ماشین به سمت هتل راهی شدیم و هنگام پیاده شدن وقتی قصد داشتیم، کرایه را حساب کنیم گفت: «برایم دعا کنید.»
صبح آخرین روز پس از تخلیه هتل به سمت مسجد صاحب الزمان(عج) در انتهای خیابان سدره رفتیم و نماز صبح را آنجا خواندیم. هوا بسیار سرد بود و ما در مسجد ماندیم و پدرم برای گرفتن بلیط مهران به دفتر خدمات مسافربری که در حاشیه خیابان سدره بود رفت و پس از نیم ساعت اتوبوس آماده حرکت به سمت ایران و شهر مرزی مهران شد. برای نماز ظهر به ایران رسیدیم و پس از اقامه نماز با یک ون راهی اندیمشک شدیم تا از راهآهن آنجا راهی مشهد شویم چرا که بلیط قطار برای ساعت هشت شب هماهنگ شده بود.
در مسیر راننده ون ما را به یک مسجدی در آن حوالی برد. نزدیک ناهار بود و مردم آن منطقه برای زائران پیاده اربعین که از عراق بازمیگشتند، هر روز تدارک ناهار میدیدند. آن روز یک نوع آش محلی برایمان تدارک دیده بودند و ما میهمان سفره آنان بودیم. یک روز بیادماندنی از مهربانی و میهماننوازی مردم جنوب کشور که برای همیشه در خاطراتمان باقی خواهد ماند.
پس از صرف ناهار راهی اندیمشک شدیم. وقتی به این شهر رسیدیم، راننده بااصرار تقاضا کرد ما را برای شام به منزلش دعوت کند، اما چون ساعت هشت شب حرکت داشتیم، دعوتش را به ناچار رد کردیم. پس از گشتی در بازارهای حوالی راهآهن و خرید در ساعت هفت و نیم خود را به راهآهن رسانده و ساعت هشت شب راهی شدیم.
از آن سال به بعد و هر سال در ایام اربعین دلم هوای آن همه مهربانی و میهماننوازی را میکند. امحیدر معمولا در مناسبتهای مذهبی و در ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) به من پیام میدهد تا از حال من و خانوادهام باخبر شود.
به رسم همه ایام و مناسبات مذهبی ام حیدر اول محرم پیامی برای دعوت از من و خانوادهام فرستاد، اما متاسفانه با وجود ویروس کرونا شرایط برای رفتن فراهم نبود و من نیز از ایشان خواستم نائبالزیاره باشند و ...
زهرا اسماعیلی، خبرنگار ایکنای خراسان رضوی
انتهای پیام