یادی از مادر شهید سلحشور
کد خبر: 3931203
تاریخ انتشار : ۰۵ آبان ۱۳۹۹ - ۰۹:۰۱

یادی از مادر شهید سلحشور

مادر نمی‌توانست دل بکند. تردید داشت. دلش می‌خواست حالا که پیغمبر(ص) واسطه شده و فرخ بعد از 3 سال آمده، حداقل پیکرش در کنارش باشد در شهر خودش. با آن همه سختی، بچه‌ات را از پیغمبر(ص) بگیری که ببری شهرت، حالا دوباره پسش بدهی و بگذاری‌ همان جا وسط بَر بیابان و دست خالی برگردی. سخت است دیگر.

این طور مادرانی دارند شهدای هویزه/یادی از مادر شهید سلحشوربه گزارش ایکنا از خوزستان، آبان 95 زیارتگاه شهدای هویزه پس از 28 سال بار دیگر میعادگاه وصال مادر و فرزند شد. مادر شهید دانشجوی پیرو خط امام کربلای هویزه، فرخزاد سلحشور بعد از 36 سال رنج جدایی از فرزندش، چهارم آبان 95 در تهران جان به جان آفرین تسلیم کرد و به فرزند شهیدش پیوست و طبق وصیت خودشان همانند مادر بزرگوار شهید سید محمد حسین علم الهدی در جوار فرزندش در زیارتگاه شهدای مظلوم هویزه به خاک سپرده شد.

پیکر پاک این مادر صبور و مقاوم که همواره در همه این سال‌ها دل در خاک خونین هویزه داشت. ظهر جمعه 7 آبان ماه 95پس از تشییع در نماز جمعه اهواز به زیارتگاه شهدای هویزه منتقل و برای همیشه جاودانه شد.

این مادر والامقام با همه شوقی که به برگرداندن پیکر جگرگوشه اش به زادگاه خود (فسا در استان فارس) داشت، به تبعیت از شیرزنان بزرگ کربلا اعلام می‌دارد: «خدایا این قربانی را از ما بپذیر. ما آنچه در راه خدا داده‌ایم را پس نمی‌گیریم.» و در اقدامی ایثارگرانه با تدفین پیکر فرزندش در همان محل نبرد و شهادت که اینک زیارتگاه شهدای هویزه است موافقت می‌کند و رنج فراق پیکر فرزند را به جان می‌خرد.

حمایت همیشگی از آرمان‌های انقلاب و تأکید بر تبعیت تام و تمام از ولی فقیه و دلسوزی و دفاع از مدافعان حرم، شاه بیت توصیه‌ها و تأکیدات این مادر شهید در گفت‌وگو با رسانه‌ها بود. این مادر شهید در حاشیه جشنواره فیلم عمار در غرفه «ننه عصمت»-اهدای دستکش و البسه برای مدافعان حرم- هم حاضر شده بود و با تمجید از این حرکت، گفته بود: «از مردم ایران می‌خواهم کمک‌های خود را برای مدافعان حرم اهل بیت(ع) ارسال کند تا ان‌شاء الله بزودی شاهد پیروزی رزمندگان جبهه مقاومت باشیم همان‌گونه که فرزندانمان در دفاع مقدس در راه امام حسین(ع) به شهادت رسیدند و ما هم به آن افتخار می‌کنیم، امروز هم فرزندانمان باید برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به جبهه بروند».

خاطراتی به روایت مادر شهید

تلویزیون، مادر شهیدی را نشان می‌داد که خودش فرزندش را در قبر گذاشت. گفت: «مامان می‌بینی چه روحیه ای دارند مادران شهدا؟» گفتم خب که چی؟ نکند خیالی داری فرخ جان؟ گفت: «نه، همین جوری گفتم». 3 سال بعد خودم داشتم فرزندم را می‌گذاشتم توی قبر.

فرخ شهید شده بود، اما خبری نبود از پیکرش. سال 62 توی حرم پیغمبر(ص) نشسته بودم که یادش افتادم. عزیزدردانه‌ام بود. گریه‌ام گرفت. رو کردم به ضریح پیغمبر و گفتم: «یا رسول الله (ص) من فرخ‌ام را از شما می‌خواهم.» یکدفعه به ذهنم رسید عکس سه در چهارش را که همیشه توی کیفم داشتم، بیندازم توی ضریح، به نیت پیدا شدن پیکرش.

با روحانی کاروان در میان گذاشتم. گفت: «حرفی نیست. فقط هر کاری می‌کنید، دور از چشم شُرطه‌ها بماند. عکس قشنگش را چسباندم به سینه‌ام، با احتیاط دور و برم را پاییدم و انداختم توی ضریح. آن سال‌ها حرم باصفای پیامبر (ص) هنوز ضریح داشت. عکس که رها شد از دستم، دلم آرام شد. قرار گرفت انگار. چند ماه بعد از برگشتنم، پیکر فرخ درآمد از خاک و شناسایی شد. همراه سید حسین علم الهدی. آن هم در شرایطی که پیکر بیشتر شهدای مظلوم هویزه به دلیل بی پلاک بودن شناسایی نمی‌شد و گمنام به خاک می‌رفت. درست بعد از 3 سال و یک  ماه، پیغمبر (ص) پیکرش را برگرداند. 

تردید مادر 

مادر نمی‌توانست دل بکند. تردید داشت. گیر کرده بود سر دو راهی. دلش می‌خواست حالا که پیغمبر(ص) واسطه شده و فرخ بعد از 3 سال آمده، حداقل پیکرش در کنارش باشد توی شهر خودش. با آن همه سختی، بچه‌ات را از پیغمبر(ص) بگیری که ببری شهرت، حالا دوباره پسش بدهی و بگذاری‌اش همان جا وسط بَر بیابان و دست خالی برگردی. سخت است دیگر. توی مینی بوس نشستم ردیف آخر. خانمی نشست کنارم. آرام آرام زیر لب چیزی می‌خواند و اشک می‌ریخت. بی‌مقدمه پرسیدم شما مادر شهید علم الهدی‌اید؟  حاج خانم با لحن آرام و کشداری 3 بار گفتند بله، بله...

همدیگر را بغل کردند؛ با گریه به هم تبریک می گفتند پیدا شدن پسرانشان را مادر حسین و فرخ.

حاج خانم علم الهدی که تردیدم را دید گفت: «این بچه‌ها با هم لباس رزم پوشیدند، دوشادوش هم جنگیدند، با هم شهید شدند و با هم پیدا شده‌اند. حالا هم شما اجازه بدهید از هم جدا نشوند و کنار یکدیگر بمانند. شما هم هر وقت بخواهید سپاه می‌آوردتان اینجا زیارت.» انگار آب ریختند روی آتش دلم. حرفی نداشتم روی حرف حاج خانم. فقط گفتم: «فرخ را همینجا کنار همرزمانش بگذارید.»

روایتی از تشییع مادر شهید سلحشور در نماز جمعه اهواز

4 آبان 95، مادر شهید سلحشور از دنیا رفت. مثل مادر شهید علم الهدی وصیت کرده بود کنار پسرش در هویزه به خاک برود. 28 سالی می‌شد که مادر شهید در مزار دفن نشده بود. حاج خانم، خوزستانی هم نبود. روز خاکسپاری، جمعه بود.

قرار شد پیکر، اول در نماز جمعه اهواز تشییع و نماز خوانده شود، بعد بیاید هویزه. در مصلی،  شهید زیاد تشییع کرده بودیم، اما مادر شهید، سابقه نداشت. بعضی از مسئولان استان، مردد بودند! می‌گفتند: خوزستان شهیدپرور است و پُر از پدر و مادر شهید! شاید برای دیگران هم انتظار ایجاد شود!

قرار شد آیت‌الله جزایری (نماینده وقت رهبر انقلاب در خوزستان و امام جمعه اهواز) نظر بدهند. حاج آقا برای شرکت در کمیسیون های خبرگان رهبری، قم بودند.

بعد از ظهر پنجشنبه  بود و دسترسی مشکل. 2 ساعت طول کشید تا آسید محمود موسوی بتواند تلفنی ماجرا را در میان بگذارد. پاسخ آیت الله، اما حجت را بر همه تمام کرد: «نه تنها این مادرشهید که مهمان خوزستان است؛ بلکه اگر مادر شهید دیگری مثل مادران شهدای هویزه پیدا کردید، باز هم در نماز جمعه تشییع کنید. این مادرها نمونه اند.»

دوستان دفتر و ستاد نماز جمعه اهواز که جواب حاج آقا را شنیدند، گفتند پس بهتر است تابوت را هم در پرچم ایران به مصلی بیاورید مثل تشییع شهدا، مثل همان روزهایی که قدم‌های پشت شهدا را از دست نمی‌دادیم.

عظمت تشییع و حال و هوای مصلی را که دیدم، ناخودآگاه یاد ماجرای دیدار مادر شهید علم الهدی با حضرت امام (ره) افتادم. آنجا که حضرت امام به مادران شهدای هویزه مدال افتخار دادند.

بعد از شهادت بچه‌ها در هویزه، حاج خانم علم الهدی به امام گفته بود: «من و مادران شهدای هویزه تصمیم گرفته‌ایم تا اگر اجازه بدهید به جبهه برویم و لااقل سنگی به قلب دشمن کافر که حتی اجساد عزیزان مان را به ما نداد، پرتاب کنیم و مانند فرزندان‌مان شهید شویم.» امام فرموده بودند: «نه. همین که شما این چنین فرزندانی دارید، بالاترین اجر است.» این طور مادرانی دارند شهدای هویزه.

راوی: حاج آقا علم و حجت الاسلام سید محمود موسوی (از مسئوولان ستاد نماز جمعه اهواز و دفتر آیت الله جزایری)

منبع: کتاب آیه‌های سرخ هویزه

انتهای پیام
captcha