به گزارش خبرنگار ایکنا؛ محفل ادبی «پیامبر خاتم(ص) در شعر پارسىزبانان» با نگاهی به جایگاه پیامبر رحمت و مهربانى(ص) در شعر شاعران فارسیزبان شب گذشته ۳۰ مهر همزمان با هفته وحدت و سالروز میلاد باسعادت خاتمالانبیا(ص) و با حضور جمعی از شاعران و اهالی فرهنگ و ادب به همت گروه بینالمللی هندیران در فضای مجازی برگزار شد.
در این برنامه شاعرانی، چون علیرضا قزوه، ولیالله کلامی زنجانی، رضا اسماعیلی، محمدمهدى عبدالهى، سعید سلیمانپور، محمود اکرامى، عبدالرحیم سعیدیراد، غلامرضا کافی، مصطفى محدثى خراسانى، ایرج قنبری، امیر عاملی شاعر و خوشنویس، کاوه تیمورى شاعر و خوشنویس، جواد عسگرى، عزیز آذینفرد، علیرضا حکمتی، سیدمسعود علوی، حمید حمزهنژاد، نغمه مستشارنظامی، سیده فیروزه حافظیان، فاطمه نانىزاد، وحیده افضلی، مرضیه فرمانی، فاطمه ناظری، سیده فرشته حسینى و همچنین شاعران پارسیزبان خارجی از کشورهای هند، پاکستان، افغانستان، تاجیکستان و ... همچون سیده فاطمه بلقیس حسینی، سید علىاصغر الحیدرى، سرویش تریپاتی، مهدی باقرخان، سیدسکندر حسینی و ... حضور داشتند.
شاعران در این برنامه سرودههای خود در نعت و مدح حضرت محمد مصطفی(ص) را تقدیم کردند. تعدادی از این سرودهها در ادامه آمده است.
محمدمهدی عبدالهی
میبارد از بهشت دگرگون بهارها
بر دامن تمامی دل بیقرارها
میبارد آنکه بارش رحمت به دست اوست
در خشکسال عاطفه، چون چشمهسارها
پیغمبرانه در دل صحرا قدم گذاشت
رونق گرفت با نفسش کوهسارها
آمد خلیل بتشکن از خیمهگاه صبح
تا بشکند غرور یمین و یسارها
ظلمت شکست و تشنه نوری شگرف شد
لبخند صبح قسمت لیل و نهارها
نوری دمید و هاله غم اعتکاف کرد
در قبلهگاه باور چشمانتظارها
نوری که از فروغ رخش محو گشتهاند
خورشید و ماه با همه آیینهدارها
نور «محمد» است که اعجاز میکند
در خلوت تمامی شبزندهدارها
علیرضا قزوه
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد...
از آن روزی که جانت را، اذان جبرئیل آکند
خروش صور اسرافیل در گوش اذان گم شد
تو نوح نوحی، اما قصهات شوری دگر دارد
که در توفان نامت کشتی پیغمبران گم شد
شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسم کرد
شب معراج، زیر پای تو صد کهکشان گم شد
ببخش،ای محرمان در نقطه خال لبت حیران!
خیالِ از تو گفتن داشتم، اما زبان گم شد
محمدعلی مجاهدی
ای نقطه عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
ای قلب سلیم و جان آگاه
ای محرم راز «لِی مَعَ الله»
روزی که سرشته شد گل ما
مهر تو نشست در دل ما
عرش از تو گرفته زیور و زین
ای رفته به سیر «قاب قوسین»
چون مَرکب همّت تو رانَد
جبریل ز راه، باز مانَد
در خانه تو، که در گشادهست
جبریل، غلام خانهزاد است
این خانه اگر غلام دارد
بیشبهه، فرشته نام دارد
تو علت غایی وجودی
روشنگر محفل شهودی
جبریل، همان همای عرشی
هنگام نزول و سیر فرشی
تا پای نهد به خانه تو.
چون خادم آستانه تو
میکرد بسی نظر ز دورت
تا اذن بگیرد از حضورت...
خورشید تویی و مهر، سایه
ای سایه تو بلندپایه
گویند چو حق دری گشاید
هر اَلْف، اَلِف قدی برآید
این دور، که دور ایزدی بود
دوران ظهور احمدی بود
در پای همه، قیام میکرد
پیش از همه کس سلام میکرد
قربان قیام کردن او
و آن طرز سلام کردن او
سر حلقه انبیاست، احمد
نور دل اولیا، محمد
رضا اسماعیلی
ای سبزترین کتاب عالم
ای معجزه رسول اکرم
ای دفتر سِرّ آفرینش
دیباچه عشق را، مُتمم
ای نور خدا، فروغ جاوید
ای مهر جهانفروز امید
ای نابترین سرود توحید
بر قاف احد، یگانه پرچم
تو نور جمال عارفانی
بر دلشدگان، تو بوی جانی
آیینه حضرت کریمی
در توست جمال حق، مجسم
ای مشعل راه متقین تو
در سینه مومنان، یقین تو
اعجاز رسول آخرین تو
قرآنی و نادری، مُسلم
ای محو کننده ضلالت
ای سوره به سورهات هدایت
قاموس صفا، پیام وحدت
ای اول عشق، ختم عالم
تو نور صراط مستقیمی
از گمرهی و خطر چه بیمی؟
خورشید کریم سورههایت
روشنگر راه ماست، هر دم
ای نور هُدی! هدایتم کن
سرمست مِیِ اجابتم کن
در روز جزا، شفاعتم کن
قرآن مجید،ای مُکرم!
محمدجواد محبت
بیدارم و غرقِ بهترین رؤیایم
محبوب دلم کجاست؟ من آنجایم
هر روز کنار کعبه حاضر هستم
هر شب به مدینة النبی میآیم
سیدمسعود علوی
کاف و نون را برج عنقا احمد است
خواجه دنیا و عقبا احمد است
انبیاء نور تمام خلقتند
ختم این نور معلا احمد است
عطر و بوی زندگانی بر زمین
علت دنیای بالا احمد است
سایه رضوان حق را بر سرِ
ساکنان عرش اعلا احمد است
حلقه عشاق عالم را نگین
تا ابد سلطان دلها احمد است
ملک امروز اندر استیلای اوست
مالک دیروز و فردا احمد است
تا کمان قاب قوسین پیش رفت
پرتو قرب اهورا احمد است
رحمت حق بر جمیع آنچه هست
بر قلوب خلق مأوا احمد است
فاطمه نانیزاد
در حسن خلق شهره آفاق بودهای
مجموعه مکارم اخلاق بودهای
مبهوت چشمهای تو، چشم فلاسفه
سرچشمهٔ همیشه اشراق بودهای
از برکت نگاه تو لبریز عرش و فرش
تو آیه آیه سوره انفاق بودهای
آهای یتیم امی مکه! چه سالها...
بر سفرهها تجلی «رزاق» بودهای
ای مهربانترین پدر ما یتیمها
این واژه را چه خوب تو مصداق بودهای
ای قبلگاه سیر و سلوک ملائکه
آیینهدار انفس و آفاق بودی
نامت به «گل» نشسته که عمری معطر است
گل نغمههای حلقه عشاق بودهای
ما از الست مست تولای احمدیم
تو پیر ما، تو ساقی میثاق بودهای
سیدسکندر حسینی از افغانستان
از غار حرا منبع یک چشمه جوشان
دریا شد و با موج خود افتاد به جریان
بیدار شد از خواب گران کوه و طبیعت
دنیا به تپّش آمد و گل کرد درختان
چون ولوله افتاد به قلب «جبل النور»
آکنده شد از عطر خدا دشت و بیابان
نور آمد و دنیای سیاهی به فنا رفت
مغلوب شد از آمدنش دولت شیطان
با زمزمه اقرأ و با نغمه توحید
وا شد به جهان صفحه از سوره انسان
آمیزه از مرحمت و لطف و صفا بود
آمیخته با لهجه او لهجه باران
او ریخت به کام شعرا جام تغزل
نوشاند برای همگان از مَی قرآن
تلفیق خدا و بشر و حسن ملائک
دنیا همه با دلبریاش گشت مسلمان
علی اصغر الحیدری از هندوستان
تونقطه آغاز همه عشق و سُروری
سرسلسله مهری و سرحلقه نوری
غائب ز نظر هستی و خود مردم چشمی
کس دیده چنین در دو جهان درک حضوری؟
نزدیکتر از جان، به دل من تویی ای خوب
ای کاش دگر محو شود این همه دوری
با بودن تو چشمه خُور را چه نیازی ست
ای نورتر از نور تو سرچشمه نوری
در کوچه لطف تو بجز شور و شعف نیست
بیزر شده، چون بوذر و بیهیچ غروری
تو آیه قرآن و تویی کاشف تورات
انجیل مقدس تویی و حرف زبوری
تو فخر سلیمان و براهیم و سماعیل
المختصر این قصه، همه پیش تو موری
هر لحظه کشیدی همه درد به جانت
اما نشکستی که تویی کوه صبوری
آن خلق عظیم تو که سرمشق جهان است
آن لطف لطیفی ست، عجب مایه سوری
در صُفه میخانه، همه عاشق مستند
این جاست که هر کس شده مخمور سروری
سودابه مهیجی
«امین» و «امن» و «مومن» آنقَدَر دنیا خطابت کرد
خدا طاقت نیاورد و سرانجام انتخابت کرد
برای هر سری از روشنایت سایهبان میخواست
که شب را پیش پایت سر برید و آفتابت کرد
حجاز وحشیِ زیبا ندیده دل به حسنت باخت
که بتها را شکست و قبله دلها حسابت کرد
خدا از چشم زخم مردمان ترسید پس یک شب
تو را تا آسمانها برد و مثل ماه قابت کرد
تو را از آسمان بارید مثل عشق بر دنیا
زمین را تشنه دید و در دل هر قطره آبت کرد
دوای درد دین و درد دنیا، درد بی دردی
حضورت دردهای مرگ را حتی طبابت کرد
تو را از دورها هم میشود آموخت ای خورشید!
زمینگیرانه حتی با تو احساس قرابت کرد
که از این فاصله، این سالهای دوریِ نوری
همیشه پرتو مهرت به شبهامان اصابت کرد
هنوز از قلههای مأذنه نور تو میروید
فقط باید دعا خواند و یقین در استجابت کرد
عباس شاهزیدی
تو آمدی و در رحمت خدا وا بود
و غرق نور، زمین، بلکه آسمانها بود
بهار بود و ربیعش از آن جهت خواندند
که این سلالهای از شاخسار طوبی بود
در آسمانِ شب مکه، قدسیان گفتند
خدا، ستاره احمد چقدر زیبا بود
گرفت نور تو جغرافیای عالم را
شب ولادت خورشید عالمآرا بود
زمین زمین همه میسوخت در لهیب گناه
و ذات پاک تو از هر بدی مبرّا بود...
از آسمانها بوی فرشته میبارید
شگفت واقعهای در تمام دنیا بود
ألَم یَجِدکَ فقیراً خدات روزی داد
ألَم یَجِدکَ یَتیماً خدات مأوا بود...
نیافرید جهان را مگر به خاطر تو
اگر که خلقت، منظور حقتعالی بود
عبور کردی از آفاق و انفسِ عالم
از آن مسیر که مسدود بر مسیحا بود
همای سدرهنشین مقام أو أدنی!
به کُنهِ جاه تو اندیشه را کجا جا بود؟
برای نافله وقتی قیام میبستی
بهشت، گوشه سجاده تو پیدا بود
چه آیه میخواندی که حجابها میرفت
و قفلهای جهان پیش روی تو وا بود
بنازم این همه شوکت که عبد درگاهت
ولی ایزد منان، علیّ أعلا بود
ز مکه رفتی و تاریخ هم دگرگون شد
اگر که هجرت آن روز یک معمّا بود
فدای این همه مهر و عطوفت و رحمت
که در دقایق آخر تو را غم ما بود
زبان الکن ما بسته است در مدحش
«خروش»! این همه یک قطره پیش دریا بود
سیدمحمدجواد شرافت
همین بس است به مدحش محمد است محمد
حمید و حامد و محمود و احمد است محمد
قسم به شوق اویس و قسم به بهت بحیرا
که آفتاب کمالات بیحد است محمد
چه کوچهها که نشستند در مسیر عبورش
به نور و عطر و تبسّم زبانزد است محمد
ستارۀ شب مکه، طلوع صبح مدینه
به یُمن آینه خورشید مشهد است محمد
اگر چه بین رسولان سر آمد است سرآمد
به رسم حُسن ختام آخر آمدهست محمد
و باز میرسد از جانب حجاز سواری
که هر که دید بگوید محمد است محمد
مرتضی حیدری آلکثیر
آتش در آب و تاب نیاز ایستاده بود
انسان در آستانه آز ایستاده بود
آیینه تمامنمای خدا هنوز
در ظهر ِ سنگسار حجاز ایستاده بود
از دیدن تو سرمه به چشم هُبل گداخت
کعبه برای عرض نیاز ایستاده بود
قبلهنما تو بودهای آنسان که کعبه هم
پیش از رسیدنت به نماز ایستاده بود
خواندی نماز آخر، بر تربت غدیر
وقتی جهان به زیر جهاز ایستاده بود
دستانت آفتاب و زمین را قنوت کرد
پیش تو هم که قامت راز ایستاده بود
بعد از تو راه وحی خدا بسته شد، ولی
دربِ سرای علم تو باز ایستاده بود
رضا نیکوکار
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
فرقی ندارد از چه نژاد و چه فرقهایم
با عشق تو همیشه دل ما مؤید است
جاریست سُکر واعتَصِمُوا... لا تَفَرَّقُوا...
بعد از تو این جنون دمادم که ممتد است
ای زندگی ما همه حال و هوای تو!
حال تو مبدأ است و هوای تو مقصد است
ماندهست رد پای تو بین زمین و عرش
باران بوسههاست که در رفت و آمد است
دل را سپردهایم به عشقش که قرنهاست
بنیانگذار وحدت دلها محمد است
محمدجواد شاهمرادی
چشمان قدسی تو بهشت مؤکدند
اعجاز جاودانه و امداد ممتدند
در هست و نیست، واسطهای بینهایتند
در شرق و غرب عشق، به مستی، زبانزدند
خورشید نیستند، که خورشید و ماه نیز
گرم ستاره بازی این زوج مفردند
تنها نه آن دو تا ... که نفسها و فصلها
با جزر و مد اشک تو در رفت و آمدند
شبها به یاد خنده تو پر ستاره اند
گلها به عادت صلواتت مقیدند
حتی ستارگان هم در اقتدا به تو
با عاشقان مساعد و با فارغان بدند
سعدی درست گفته که انگار سرو و ماه
یک عمر در هوای تماشای آن قدند...
از کوهسار رد شدی و هر چه جویبار
هر بار، دوستار سجود مجددند
آری... به چشم مستان، ذرات کهکشان
دلداده محمد و آل محمدند
انتهای پیام