به گزارش ایکنا از خوزستان، امسال چهلمین سالگرد شهادت شهید محمدرضا آلمبارک است؛ نوجوان شانزده ساله خوزستانی که در سال 61 در عملیات محرم به درجه شهادت رسید. آنچه به زندگی همه شهدا نورانیت میبخشید، در زندگی این نوجوان شانزده ساله هم وجود داشت. او در همین سن کم توانسته بود، انس و ارتباط زیبایی بین خود و خالق برقرار کند و همین راهش را روشن میکرد. محمدرضا محبوبیت خاصی بین خانواده و دوستان داشت. آنچه ماجرای شهید آلمبارک را متفاوت میکند، روایت دردناک خاکسپاری او در چند نوبت است.
در کتاب یادنامه شهدای مسجد آیتالله شفیعی در دوران دفاع مقدس (لالههای شیدایی) درباره این شهید نوشته شده است: «محمدرضا در نخستین روز تابستان سال 1345 در دزفول به دنیا آمد. هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که دو روز در هفته روزه میگرفت و نماز شب میخواند.
در انجام کارهای منزل به مادر کمک میکرد و بسیار قانع بود. صله رحم به جا میآورد و به دیدار دوستان و اقوام میرفت. پدرش نقل میکند: «شب اربعین حسینی بعد از نماز مغرب دلشوره عجیبی به دلم افتاد، طوری که نتوانستم نماز عشاء را بخوانم. از مسجد به حسینیه اعظم رفتم و در آنجا برای خود نوحهای خواندم و گریه کردم. حالم بهتر شد، از در حسینیه بیرون میآمدم که حاج صادق آهنگران را دیدم و خبر شهادت فرزندم را به من داد.»
پدرش میگوید: «وقتی بالای سر شهید رفتم و پیکر بی سر و دست او را دیدم از شدت ناراحتی نزدیک بود همان جا جان بدهم اما ذکر نام مبارک اباعبدالله(ع) جان تازهای به من بخشید.»
شهید محمدرضا آلمبارک در سال 1361 و در عملیات محرم در منطقه شرهانی به شهادت رسید. او در هنگام شهادت، شانزده سال داشت. این شهید عزیز در وصیتنامهاش نوشته است: حضور پدر گرامیام. سلام علیکم. امیدوارم که شما بعد از شهادت من استوار و محکم باشی که مطمئن هستم که استوار هستی، پدرم حال که این نامه را مینویسم چیزی در ذهن ندارم که بنویسم خلاصه این جمله را هم که مینویسم از نظر انشائی خیلی اشکال دارد. باید مرا ببخشی. سلام مرا به مادرم برسان و بگو که بعد از شهادت من استوار و محکم باشد و هیچ وقت گریه نکنید. و امیدوارم که همه شما از جمله برادرانم و خواهرانم مرا ببخشید که شما را بی اندازه اذیت کردهام. خصوصا تو را و یک مسئله را میخواستم متذکر شوم، حدود یک هزار و ششصد تومان پهلوی مادرم میباشد و حدود چهار ماه نماز ظهر و عصر فقط حدود چهار ماه، نماز کامل به گردن من میباشد، البته اینها از من قضا نشدهاند، این نمازها را خواندهام ولی به علت اشکال باطل شدهاند. خداحافظ.»
تحمل آنچه بعد از شهادت محمدرضا برای پیکرش رخ داد، توان و طاقتی دیگر میطلبید، ما نام این توان را میگذاریم «صبر»؛ قدرتی که تنها یک راه برای رسیدن به آن وجود دارد و آن اتصال دائمی به حقیقت بزرگی به نام خدا و اولیای اوست و این دستگیرهای است که پدر و مادر شهید آلمبارک چهل سال است به آن چنگ زدهاند.
پدر شهید آلمبارک برای اولین بار در چهلمین سالگرد شهادت فرزندش از حالات او و ماجرای خاکسپاری دردناکش میگوید. شنیدن این روایت نشانمان میدهد، رنجی که پدران و مادران شهدا در سوگ فرزندان خود میکشند، مثل همه سوگها گرانبار و طاقت فرسا است، اما پایان روشنی دارد، پایانی که روشناییاش را وامدار نورانیت وجود شهید و ابدیت شکوهمند او است. دیدن و شنیدن این روایت طاقت میخواهد.
انتهای پیام