رزمنده‌ای از روزهای عملیات‌های آبی و خاکی / آن روزها کسی نمی‌پرسید رسمی هستی؟
کد خبر: 3924472
تاریخ انتشار : ۰۳ مهر ۱۳۹۹ - ۰۹:۴۶

رزمنده‌ای از روزهای عملیات‌های آبی و خاکی / آن روزها کسی نمی‌پرسید رسمی هستی؟

متن زیر گفت‌وگوی ایکنا با علی‌اکبر سلیمانی رزمنده و جانباز دفاع مقدس است؛ تجربیات او از روزهای دفاع مقدس و همچنین نارضایتی‌هایش از عدم رسیدگی به جانبازان، تقدیم مخاطبان می‌شود.

سلیمانی

به گزارش ایکنا از خوزستان، دوران هشت سال دفاع مقدس سرشار از حضور بی باکانه جوانان و نوجوانانی است که تا 31 شهریور 59 نمی‌دانستند اصلا جنگ چیست اما به همان دلایلی که همه ما می‌دانیم پا به میدان رویارویی با صدام و نیروهایش گذاشتند. به گفته خودشان آن زمان هیچکس برای پست و مقام به جبهه نرفت. همه برای عشق به وطن و ولایت با شور و شوق مدافع دین و وطن شدند. 

متن زیر گفت‌وگوی ایکنا با علی‌اکبر سلیمانی رزمنده و جانباز دفاع مقدس است؛ تجربیات او از روزهای دفاع مقدس و همچنین نارضایتی‌هایش از عدم رسیدگی به جانبازان، تقدیم مخاطبان می‌شود: 

علی‌اکبر سلیمانی هستم. از سال 61 از ایذه به جبهه اعزام شدم. آن موقع 14، 15 ساله بودم. به خاطر عشق به وطن رفتیم و دفاع کردیم. الان هم از آن کارمان پشیمان نیستیم. چون شور داشتیم که از وطن و ناموس دفاع کنیم.

وی افزود: در عملیات والفجر 8 و فاو شرکت کردم. در عملیات پنجوین عراق یک سال و نیم بودم. در عملیات فاو که مجروح شدم عقب رفتم و به بیمارستان بردند و دیگر نگذاشتند به خط برگردم.

سلیمانی گفت: اوایل که به صورت داوطلب بسیجی به جبهه اعزام شدم اما بعد از آن که خدمت سربازی را گذراندم و آن دوره را هم در جبهه بودم مجدد به جبهه برگشتم. مدتی هم فرمانده عملیات بودم؛ فرمانده جنگ باید اطلاعات کامل از جنگ، تاکتیک‌های جنگی، روش جنگ و مناطق عملیاتی داشته باشد تا بتواند فرمانده شود. حداقل دو هزار تا سه هزار نیرو زیر نظر دارد و باید بتواند آنها را کنترل کند. در عملیات پنجوین عراق فرمانده بودم. آخرین مرحله جنگ که قطعنامه صادر شد. یادم هست هنوز در میدان بودم و من را به زور از آنجا آوردند. 

رمز پیروزی

این رزمنده هشت سال دفاع مقدس گفت: سختی‌های زیادی در عملیات‌ها بود اما باشور و شوق ما و همه رزمندگان، سخت محسوب نمی‌شد. شده بود که از ساعت 10 شب تا 4 و 5 صبح با دشمن بعثی درگیری داشتیم. ما سلاح جنگی در آن زمان مثل عراق نداشتیم آنها سلاح‌های زیادی داشتند. اما باز هم با دست خالی مقابل دشمن ماندیم. 8 سال در آبادان و خرمشهر بودم. در پنجوین عراق بودم بعد به اروندکنار آمدم. با همه سختی‌های محیطی آنجا ماندیم و در موقعیت‌های مختلف حتی روی آب و بیرون از آب هم خوابیدیم.

وی تصریح کرد: آنچه که باعث پیروزی ما شد ایمان به خدا بود. رزمنده‌ای که 14 و 15 سال داشت، نمی‌دانست، جنگ چیست اما شجاعانه به دل دشمن می‌زد.

سلیمانی گفت: مهم‌ترین عملیاتی که شرکت کردم عملیات فاو بود. والفجر 8 در بصره عراق. بصره آن طرف اروندکنار است و عملیات دریایی بود و باید به دل دریا می‌زدیم. من یکی از نیروهای غریق نجات بودم و بارها شده بود که نیروها را از آب نجات دادم. شبانه از طریق دریا به دشمن حمله کردیم. یک ماه در اروندکنار آبادان مستقر بودیم. چون آموزش عملیات آبی و خاکی گذراندیم. احتمال داشت دشمن شیمیایی بزند و ما باید برای حفظ سلامت خودمان آموزش‌های لازم را می‌دیدیم. عملیات ما موفقیت‌آمیز بود.

وی در پاسخ به این سوال که چرا آن اتفاقات برای رزمندگان در عملیات کربلای 4 افتاد؟ توضیح داد: در عملیات والفجر 4 که آن اتفاقات برای غواصان افتاد به دلیل تجربه کم بود چون اوایل آموزش‌های لازم برای رزمندگان نبود. بعدها شروع به آموزش غواصی و غریق نجات کردند. اما در عملیات والفجر 8 تجربه رزمندگان بیشتر بود. خیلی از رزمندگان آموزش ندیده بودند، سلاح در دست نگرفته بودند. باید رزمندگان آموزش می‌دیدند. بعث عراق آموزش دیده و ارتش کاملی بود. نه اینکه یک بسیجی 14 ساله شب قلم و کتاب را کنار بگذارد و شب به دل خاکریز و سینه دشمن بزند. بچه‌ها آموزش‌های نظامی مخصوص یک ارتش را نمی‌دیدند. چون وقتی برای این کارها نبود. دشمن 5 کیلومتری اهواز رسیده بود. مثلاً خود من وقتی به آبادان رفتم از ایستگاه 7 تا خود آبادان که می‌خواستم به مقر برسم، سینه‌خیز رفتم. چون دشمن گلوله مستقیم به سرمان می‌زد. با اینکه اواخر جنگ بود اما دشمن با تیر مستقیم از آن طرف آب این طرف را می‌زد. اینقدر پیش روی کرده بودند. 

سلیمانی یکی از خاطرات خود از آن روزها را پیوستن یک نیروی عراقی به نیروهای ایرانی عنوان کرد: اروندکنار آبادان بودیم. ساعت 12 شب کشیک می‌دادم. دیدم یک عراقی از آب آمد بیرون هم فارسی بلد بود و هم عربی. در گفت می‌خواهم به نیروهای ایرانی بپیوندم. آن موقع ما محل استقرارمان در هتلهای آبادان بود تقریبا دو سه ماهی با ما بود حتی اسلحه به او می‌دادیم که نگهبانی بدهد. 

این رزمنده دفاع مقدس که در عملیات فاو از ناحیه کمر و سر مجروح شد، از عدم رسیدگی به خانواده جانبازان ابراز نارضایتی کرد و افزود: اندازه یک نوک خودکار ترکش در نخاعم است. نمی‌توانم ام آر آی بروم. کمردردهای شدید دارم. گوش سمت راستم کامل شنوایی اش را از دست داده است و گوش سمت چپ هم، ۲۵ درصد شنوایی دارد. کمیسیون پزشکی که می‌روم دکتر را نمی‌شناسم. دکترها از تهران می‌آیند و کمیسیون هر شهرستان جداگانه است. دکتر نگاه نمی‌کند فقط پرونده را می‌بیند. پارسال رفتم کمیسیون 15 درصد جانبازی من را حذف کردند و مجددا آن را به من دادند؟ این یعنی چه؟ کسانی که جبهه و جنگ نبودند الان 45 درصد جانبازی دارند چون رابطه و آشنا دارند اما ما فقط خدا را داریم قانون است که خانواده شهدا و ایثارگران ایران کسر بیمه و مالیات معاف هستند اما من بیمه و مالیات را می‌دهم. 

وی گفت: آن موقع سخت بود راضی کردن پدر مادر برای رفتن به جبهه اما ما دورشان می‌زدیم چون برادر بزرگم هم به جبهه رفته بود. بعد از اینکه در عملیات فاو مجروح شدم من را از آبادان به بیمارستان اهواز آوردند اما برای رسیدگی بیشتر، حدود سه ماه و نیم در بیمارستان نمازی شیراز بستری بودم. خانواده‌ام نمی‌دانستند حتی برای خانواده هم خبر آوردند که من شهید شده‌ام. بعد از این که مرخص شدم آمدم خانه دیدم دارند غذا می‌پزند گفتم این برای چیست؟گفتند برای عزای توست. بعد از آن هم دیگر اجازه اعزام به جبهه را بخاطر وضعیت مجروحیتم نداشتم. چون کمرم مشکل پیدا کرده بود. به سرم هم ترکش برخورد کرده است و به همین خاطر حالت گیجی دارم و عصبی می‌شوم و تند صحبت می‌کنم. چون شنوایی‌ام مشکل دارد فکر می‌کنم طرف مقابل متوجه نمی‌شود به خاطر همین بلند صحبت می‌کنم حتی یکبار مدیرعامل به من گفت تو تند صحبت می‌کنی اما من لحن صدایم همین‌طور است اما واقعا صادقانه رفتار می‌کنم.

چهارده ساله بودم که به جنگ رفتم. من آن موقع می‌دانستم که بروم بجنگم پست یا مقام به من می‌دهند؟ سال گذشته تا الان من کارت هدیه روز جانباز را دریافت نکردم علتش را که می‌پرسم می‌گویند فقط به رسمی‌ها می‌دهیم اما سوال من این است زمان جنگ می‌پرسیدند تو رسمی هستی؟ من از جنگ و جبهه هیچ امتیازی نگرفتم چون اصلاً برای زمین و خانه نرفتم الان هم پشیمان نیستم جنگ شود باز هم یکی مدافعان خوهم بود

سلیمانی در سال ۷۱ ازدواج کرد و اکنون دو فرزند(یک دختر و یک پسر) دارد. او هم همچون بسیاری از پدرها و مادرهای ایرانی نگران بیکاری فرزندانش با وجود همه استعدادهایشان است. او که اکنون مستإجر است، می‌گوید: نتوانستم برای فرزندانم خانه‌ای تهیه کنم اما خداراشکر که سالم هستم. اما واقعا دولت باید فکری برای ما بکند به خون شهدا نگاه کند. قیمتها واقعا سرسام‌آور هستند. چهارده ساله بودم که به جنگ رفتم. من آن موقع می‌دانستم که بروم بجنگم پست یا مقام به من می‌دهند؟ سال گذشته تا الان من کارت هدیه روز جانباز را دریافت نکردم علتش را که می‌پرسم می‌گویند فقط به رسمی‌ها می‌دهیم اما سوال من این است زمان جنگ می‌پرسیدند تو رسمی هستی؟ من از جنگ و جبهه هیچ امتیازی نگرفتم چون اصلاً برای زمین و خانه نرفتم الان هم پشیمان نیستم جنگ شود باز هم یکی از مدافعان خواهم بود. نه تنها من اینگونه باشم، همه جانبازان و ایثارگران اینگونه است هستند. ما عشق رهبر و وطن داریم. یک میلیون تومان برای سفر به کربلا به من دادند و ماهی صد هزار تومان قسط کربلا را از حقوق من کم می‌کنند با همه این حرف‌ها باز هم می‌گویم مشکلی ندارم.

انتهای پیام
captcha