خاطراتی از روز بمباران سوسنگرد / جنازه‌ها و بدن‌های قطعه‌قطعه
کد خبر: 3925323
تاریخ انتشار : ۰۵ مهر ۱۳۹۹ - ۱۰:۳۵

خاطراتی از روز بمباران سوسنگرد / جنازه‌ها و بدن‌های قطعه‌قطعه

ساعت 12 ظهر بود که دشمن پنج، شش نقطه از سوسنگرد را بمباران کرد و تلفات زیادی هم دادیم. مردم هر کدام به طرفی می‌دویدند. شهر پر از خرابی‌های ناشی از بمباران شده بود. در یک روز حدود 800 زخمی و 200 شهید نتیجه همان بمباران شد. همه اجساد شهدای آن بمباران در محوطه بیمارستان پخش بودند حتی سردخانه هم به اندازه کافی نداشتیم.

دکتر منصور امین در روزهای دفاع مقدس

به گزارش ایکنا از خوزستان، منصور امین، عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز درباره روزهای دفاع مقدس که از فضای مجازی کانون شهدا این دانشگاه پخش شد، گفت: من از سال 56 وارد دانشگاه شدم و پس از اینکه ترم تحصیلی آغاز شد، انقلاب به پیروزی رسید. بعد از آن دو ترم درس خواندیم دانشگاه تعطیل شد و انقلاب فرهنگی صورت گرفت و بعد از آن هم جنگ شد. افرادی که هم سن و سال ما هستند برهه حساسی را در آن زمان تجربه کردند.

وی ادامه داد: بعد از انقلاب اسلامی تشکل‌های زیادی همچون فدائیان، اقلیت‌ها، چریک‌های اقلیت و اکثریت، کمونیست‌ها و مجاهدین خلق، تبلیغات وسیعی را در دانشگاه داشتند و انقلاب فرهنگی بر اثر انحرافاتی که آنها ایجاد کردند، صورت گرفت. بعد از انقلاب فرهنگی تعداد زیادی از تشکل‌های انحرافی از دانشگاه اخراج شدند و مدارک و مستنداتی از محل استقرار آنها مبنی بر جاسوسی و ارتباط با خارج پیدا شد. درگیری با این گروه‌ها در دانشگاه ما مسلحانه بود اما مردم بعد از فراخوانی که آقای جنتی منتشر کرد به کمک آمدند و انقلاب فرهنگی صورت گرفت.

امین گفت: زمانی که جنگ آغاز شد دانشجو بودم و ساکن سوسنگرد. عراق از طرف بستان حمله خود را آغاز کرد اما وارد شهر بستان نشد. شهر را دُور زد و شبانه به طرف سوسنگرد آمد، می‌خواست جاده سوسنگرد به اهواز را قطع کند و همه آن مناطق را به دست بگیرد. رزمندگان کنار رودخانه سنگربندی کردند و با وسایل ابتدایی که داشتند توانستند تا حدودی دشمن را در همان مکان نگه دارند اما پس از آن دیدند که نمی‌توانند در مقابل لشکر عراق بایستند، بنابراین به عقب برگشتند.

عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز افزود: ما با خانواده در ماشین‌های سواری کوچک به اهواز آمدیم. ده، دوازده نفر بودیم. من و دو برادرم در صندوق عقب سوار شدیم. نزدیک ابوحمیظه رسیدیم و توانستیم از محاصره رد شویم و به اهواز برسیم. بعد از ما حبیب شریفی فرمانده سپاه سوسنگرد همراه با همسرش می‌خواست از محاصره رد شود که نتوانست و عراقی‌ها جلوی آنها را گرفتند. خود و همسرش اسیر شدند. بعد از 5، 6 سال همسرش آزاد شد اما خودش تاکنون جزء مفقودین است و هیچ خبری از او نیست.

وی بیان کرد: دانشگاه ما در ابتدای جنگ به یک پادگان تبدیل شده بود. نیروها در آنجا استراحت می‌کردند و به خط اعزام می‌شدند. دشمن تا پادگان حمید ابتدای جاده اهواز به خرمشهر رسیده بود. در آن زمان ما هیچ نظمی نداشتیم. تازه انقلاب شده بود و ارتش منسجم نبود. رزمندگان بسیجی توانستند تنها در برابر آنها بایستند تا بیش از آن پیشروی نکنند.

امین تصریح کرد: بعد از اینکه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدم، در سال 62 در بهداشت و درمان ژاندارمری سابق در سوسنگرد خدمت سربازی را آغاز کردم. پس از آن به عنوان مدیر شبکه بهداشت و درمان سوسنگرد انتخاب شدم و 5 سال در آنجا خدمت کردم. خاطره‌ای از آن دوران دارم که تلخ است؛ دی‌ماه بود و مراسم شهدای هویزه در یادمان برگزار شد. با همسر و فرزندانم برای شرکت در مراسم به هویزه رفتیم. ساعت حدود 12 ظهر بود که صدای بمباران آمد. دشمن مثل قارچ بمب می‌انداخت و دود و خاک همه جا را فرا گرفته بود. متوجه شدیم که سوسنگرد را بمباران کردند. پنج، شش نقطه از شهر بمباران شد و تلفات زیادی هم دادیم. مردم هر کدام به طرفی می‌دویدند. شهر پر از خرابی‌های ناشی از بمباران شده بود. به بیمارستان رسیدم. از ساعت 12 ظهر تا 12 شب بدون اینکه حتی نماز بخوانم، به مجروحان رسیدگی کردیم. آنقدر حجم زخمی‌ها زیاد بود که مجبور می‌شدیم بین آنها انتخاب کنیم. اگر احتمال می‌دادیم فردی امیدی به زنده ماندنش نیست، نمی‌توانستیم زیاد برای او وقت بگذاریم، چون چیزی دست ما نبود. در یک روز حدود 800 زخمی و 200 شهید نتیجه همان بمباران شد.

وی ادامه داد: همه اجساد شهدای آن بمباران در محوطه بیمارستان پخش بودند. سردخانه به اندازه کافی نداشتیم. آشپزخانه قدیمی در آن بیمارستان بود که با نصب یک کولر گازی آن را به سردخانه تبدیل کردیم. اجساد را روی هم در آن مکان قرار دادیم. همکارانم گفتند مقداری دست و سر و پا هم باقی مانده است، آنها را هم جمع کردیم و در آن آشپزخانه گذاشتیم تا اجساد فاسد نشوند.

امین درباره یکی از شهدای دانشجو دانشگاه علوم پزشکی اهواز گفت: سید جلیل حسینی، در خوابگاه با من هم‌اتاقی بود. اهل بهبهان بود و دانشجوی رشته پزشکی. آن موقع نزدیک به انجام عملیات برای آزادسازی خرمشهر بودیم. شاهد بودم که کتاب دستش می‌گرفت تا درس بخواند اما نمی‌توانست. می‌گفت دلم آنجاست. صبح شد، ساکش را بسته بود. به او گفتم می‌خواهی به بهبهان بروی؟ گفت می‌خواهم بروم جبهه. زمانی که به خرمشهر رسید ترکش به سرش خورد و به کما رفت. به تهران اعزامش کردند. 20 تا 21 روز در کما ماند و شهید شد. برای تحویل جسدش به ایستگاه قطار رفتیم و مراسم باشکوهی برای یادبودش در دانشگاه برگزار شد.

انتهای پیام
captcha