محمد نخستین، رزمنده هشت سال دفاع مقدس در گفتوگو با ایکنا از خوزستان درباره حال و هوای ماه رمضان در جبههها گفت: بعضی چیزها در جنگ نسبت به زمان عادی تغییر میکرد. فردای روزی که عراق حمله کرد، ما را به مهران بردند، چون هنوز جبههای وجود نداشت و عراق در حال پیشروی بود و همه در حال فرار بودند.
وی گفت: عراقیها مهران را گرفته بودند که ما رسیدیم. ۱۴ یا ۱۵ نفر در خطی به اسم «کنجانچم» بودیم که اوایل جنگ زیاد از آن اسم برده میشد، اما بعدها که مهران آزاد شد، پشت جبهه قرار میگرفت. آن روزها رزمندهای به نام اکبر پالیزبان بین ما بود که دو برادر داشت که در هندوستان دانشجو بودند و وقتی شنیدند جنگ شده است به کشور برگشتند. این سه برادر بدون اینکه ما بفهمیم همیشه روزه بودند.
بیشتر بخوانید:
نخستین افزود: روزی ما قرار بود سنگرهای عراقیها را بگیریم، اما تا غروب معطل شدیم و نتوانستیم کاری انجام دهیم، چون در انجام کار ناشی بودیم، تعداد ما کم بود و خیلی بینظمی وجود داشت، تخریب نداشتیم و مین جلوی ما بود، برای همین نتوانستیم کاری کنیم. تصمیم گرفتیم به عقب برگردیم و مهمات بیاوریم. اینجا بود که این سه برادر به من گفتند کمی غذا برای ما بیاور. ما روزه هستیم. آنجا بود که فهمیدم آنها روزه هستند.
همرزم شهید چمران تصریح کرد: آن روزها ما شب و روز درگیر جنگ بودیم. عراقیها در حال پیشروی بودند. ما هم چیزی نداشتیم و فقط به این فکر بودیم که چطور زنده بمانیم، در این شرایط نمیدانستیم چه کسی روزه میگیرد و چه کسی روزه نمیگیرد. اصلا نمیدانستیم ماه رمضان است یا نه؟
وی گفت: آن سه برادر همان یکبار گفتند که روزهدار هستند و ما هم وقتی رفتیم مهمات بیاوریم برای آنها غذا آوردیم. این سه برادر، دو نفرشان دانشجو و یک نفرشان بسیجی بود که آن دو برادر دانشجو شهید شدند.
نخستین ادامه داد: یک ماه در مهران بودم. بعداً گفتند خرمشهر محاصره است و نیاز به کمک دارد. با شنیدن این خبر، عازم خرمشهر شدیم، وقتی رسیدیم دیدیم راهها بسته و عراق به اهواز رسیده است. بعد با گروه شهید دکتر چمران در عملیاتهای ایشان همراه شدیم تا زمانی که به شهادت رسید.
این رزمنده گفت: رمضان سال ۶۰ ما در طراح بودیم؛ طراح نقطهای است که در مسیر حمیدیه به سوسنگرد و در سمت چپ جاده قرار دارد. عراقیها از کرخه نور آمده بودند، میخواستیم طی یک عملیات آنها را بزنیم. گروهی از بچههای سپاه هم بودند. مسئول خط آنجا شهید علی هاشمی بود. در بین ما تعدادی از بچههای بوشهر از ستاد جنگهای نامنظم دکتر چمران بودند. دکتر، شهید شده بود، اما گروهش پابرجا بود و به فرماندهی مهندس چمران کار میکردیم. این بچهها روزه بودند و من نمیدانستم.
وی تصریح کرد: من هیچ وقت در جبهه روزه نمیگرفتم، چون کار من ادوات و حمل سلاح سنگین بود. صبح تا شب باید لولههای ۵۰ کیلویی و قنداق ۸۰ کیلویی را جابهجا میکردیم و امکان روزه نبود. قبل از عملیات در طراح پیش بچههای بوشهر بودم که به فرماندهی علیرضا ماهینی آمده بودند، اینها واقعاً بچههای مخلص، شجاع و با اعتقاد کاملی بودند.
نخستین ادامه داد: من پیش اینها ماندم که دشمن را شناسایی کنیم و ببینیم کجا نیاز به ادوات هست. چون تازه آمده بودیم سنگر نداشتیم. خودم بودم و سه، چهار نفر که در سنگر بچههای بوشهر بودیم. بعد از گشتزنی در منطقه و چرخیدن، ظهر که میآمدیم میدیدیم برای ما ناهار آماده کردند. تابستان سال ۶۰ گرمترین تابستان آن سالها بود. ما در طراح بودیم که بیابان بود و یک درخت هم نداشت.
این رزمنده گفت: به خاطر گرمای هوا آن موقع آبلیمو و هندوانه میآوردند. چون با بچهها دوست بودیم سر آنها غر میزدیم که مثلاً چرا غذا اینطور است، چرا کم گرفتید و ... . به آنها برای خوردن تعارف میکردیم و میگفتیم بفرمایید، اما میگفتند ما غذا خوردهایم. ما پیش آنها ناهار و شربت آبلیمو و هندوانه میخوردیم و شب، دوباره آنها برای ما شام میگرفتند.
وی افزود: به طور اتفاقی یک روز، آقای جدی، مسئول دانشگاه ملی که بعداً به نام دانشگاه شهید بهشتی تهران نامیده شد، در آنجا حضور پیدا کرد. ظهر بود ناهار آوردند. من به آقای جدی گفتم بفرمایید، گفت ما غذا خوردهایم. من به او گفتم شما که غذا خوردهاید آنها (بچههای بوشهر ) هم که غذا خوردهاند، پس فقط برای من غذا میگیرید؟ آقای جدی گفت: ما غذا خوردیم، اما این بچهها روزه هستند. پرسیده بود که چه کسی روزه است؟ آنجا فهمیدم بچههای بوشهر روزه هستند. از آنها پرسیدم شما روزه میگیرید؟ گفتند: آره. گفتم مگر امام نگفتهاند میتوانید روزه نگیرید.(به خاطر جنگ آن سالها امام گفته بودند رزمندهها به علت سختی شرایط میتوانند روزه نگیرند). آنها گفتند ما نیت ده روز کردیم و روزه میگیریم.
همرزم شهید چمران گفت: من آن موقع عصبانی شدم و گفتم ببینید ما یک هفته است اینجا هستیم و مدام به شما غر میزنیم که چرا غذا اینطور است، چرا کم است و ... . اگر شما به ما میگفتید روزه هستید، حداقل رعایت میکردیم. چرا ما را شرمنده میکنید. گفتند چیزی نیست و اشکال ندارد.
این رزمنده گفت: در تابستان و گرمای بیابان آن روزها، اینها شب تا صبح برای شناسایی عملیات طراحی میرفتند که مرحله اول آن به نام شهید چمران بود و مرحله دوم آن به نام شهیدان رجایی و باهنر نامیده شد، چون مصادف با شهادت آن دو بود. یکی از همان افرادی که روزه بود بعد از برگشت از عملیات شناسایی، توسط نیروهای خودی به اشتباه به شهادت رسید و معلوم نبود که در آن شناسایی توانسته بود سحری بخورد یا نه؛ نامش شهید مقاتلی بود.
انتهای پیام