سیدمجتبی مجاهدیان، مؤلف کتاب «گفتمان موعود» و دینپژوه خوزستانی در پی ارتحال آیتالله صافی گلپایگانی، خاطرهای را از ایشان در اختیار ایکنای خوزستان، قرار داده است که در ادامه میخوانیم:
«خدایش با انبیاء و اولیاء محشور فرماید؛ حضرت آیتالله العظمی صافی گلپایگانی اعلی الله مقامه را. عاشق واقعی امام زمان ارواحنا فداه بود. نسبت به خدا و پیامبر او(ع)، احساس دِین شدید داشت. کوچکترین خدمتی را به دین رصد میکرد، علیالخصوص به ساحت مقدس مولی(عج) را تا خادم را تشویق کند و سهم خود را ادا نماید.
بنده کمترین در این باره خاطرهای از آن فقید سعید دارم. چند سال پیش به لطف خدا، کاری تطبیقی درباره موعود از دیدگاه ادیان الهی و فرق اسلامی انجام داده بودم که به نام «گفتمان موعود» چاپ و منتشر شد. روزی در خیابان، موبایلم زنگ خورد. بنده خدایی غریبه پشت خط گفت فلانی هستید؟ عرض کردم بله. گفت لطفاً گوشی، آقای صافی میخواهند با شما صحبت کنند. من فکر کردم دوست همشهریمان، جناب آقا سیدعلی صافی است. همین که گوشی را گرفت، تا خواستم شوخی کنم که: الحمدلله آقای صافی پیشکار هم که گرفتهاند؛ صدای نحیف و تکیده آیتالله العظمی صافی گلپایگانی به گوشم رسید که... ! چه بسیار لطف و مرحمت فرمود و انواع دعای خیر، بدرقهام نمود! در آخر فرمود: اگر بدانم کجایید دوست دارم شما را ببینم! من که همچنان مبهوت این همه بزرگی و بزرگواری بودم به خود آمدم و عرض کردم انشاءالله در اسرع وقت جهت دستبوسی شرفیاب میشوم.
این گذشت و بنده بیمعرفت قضیه دیدار را نه تنها جدی نگرفتم، بلکه فکر میکردم تعارفی از سر لطف بیش نبود، لذا آن را متأسفانه به فراموشی سپردم؛ تا اینکه چند ماه بعد، در یکی از موالید و اعیاد مذهبی، نزدیک ظهر، دوستی به من زنگ زد و گفت الان در بیت آیتالله صافی گلپایگانی هستم. برای عرض تبریک عید ولادت خدمتشان رسیدم. حرف از آثار مهدوی شد که معظمله از کار شما فرمود. عرض کردم نویسنده را میشناسید؟ فرمود دوست دارم ایشان را ببینم اما هنوز...!
من(مجاهدیان) بلافاصله به دوستمان عرض کردم: ببینید آقا تا ساعت چند در دفتر تشریف دارند؟ گفتند آقا نماز را میخوانند و چون توان ماندن ندارند تشریف میبرند منزل. پس بگذار بپرسم که چه روزی شما بیایید؟ همین که از آیتالله میپرسند، میفرمایند همین امروز؛ اما چون دارم میروم، آدرس منزل را به ایشان بدهید که اگر میتوانند بعد از ظهر فلان ساعت تشریف بیاورند منزل.
بعد از ظهر سر ساعت در منزل خدمتشان رسیدم. نوه آیتالله مرا راهنمایی کرد. معظمله در اتاقی تقریباً جمع و جور که تعدادی قفسه کتاب پشت سرشان قرار داشت، با لباس راحتی و عرقچین بر سر، روی کاناپه منتظر نشسته و کتاب «گفتمان موعود» نیز کنارش بود! پس از سلام هر چه کردم اجازه ندادند دستشان را ببوسم و در عوض بزرگوارانه فرمودند: شما آقایید، شما آقایید!! دیگر مطمئن شده بودم این همه اهتمام و احترام، تنها و تنها برای عرض ادب و خاکساری به پیشگاه مقدس قطب عالم هستی، حضرت بقیةالله عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
در آن ساعتی که شرف حضور در آن محفل روحانی را داشتم، علاوه بر پرس و جو از احوال و آثار خود، پدر و خانوادهام، از کتاب «گفتمان موعود» و چگونگی تدوین آن پرسیدند و بنده نیز یک به یک اهداف کار و فصول کتاب را شرح دادم و ایشان نیز نقطه نظرات و سفارشات خود را بیدریغ ابراز فرمودند.
والسلام علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیاً.»
انتهای پیام