انسان‌های کوچک با رازهای بزرگ
کد خبر: 4057867
تاریخ انتشار : ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۰۹:۰۶

انسان‌های کوچک با رازهای بزرگ

شاید پانزده سال سن کمی باشد، اما شهید «افشین اورک» در این سن برای دوستان و آشنایان و افرادی که در کنار او بودند، کانون نور و یک معلم فراموش نشدنی بود.

شهید افشین اورک شهید نوجوان رامهرمزی

نامش افشین است، نوجوانی که فقط پانزده سال زندگی کرد، اما در مدت کوتاه عمرش، درخشید و خوش‌عاقبت شد و حالا در زمره نیک‎‌نامانی است که برای این آب و خاک جنگیدند و درجه شهادت نصیبشان شد.

شاید پانزده سال سن کمی باشد، اما این نوجوان پانزده ساله رامهرمزی، برای دوستان و آشنایان و افرادی که در شعاع او بودند، یک کانون نور بود، یک معلم فراموش نشدنی. کسی که علی‌رغم جثه کوچکش‌، بزرگ می‌اندیشید و به نسبت سن کمش چیزهای مهمی را در زندگی خوب شناخت. متن زیر مروری بر زندگی این شهید نوجوان از زبان خواهر، برادر و آموزگار شهید است.

خواهر شهید درباره برادر می‌گوید: افشین، فرزند سوم خانواده و اولین پسر خانواده اورک است که در سال ۱۳۵۰ در اهواز دیده به جهان گشود. او در خانواده‌ای که پدر از راه کارگری هزینه زندگی را تأمین می‌کرد بزرگ شد و تا هفت سالگی در اهواز و بعد از نقل مکان خانواده به رامهرمز آمد.

از همان دوران دبستان نبوغی در او دیده می‌شد به طوری که انشاهای زیبایی می‌نوشت. قبل از ۸ سالگی نماز را فرا گرفت و روزه را تا قبل از شهادت با وجود عمر کوتاهش به جا آورد. دوره بسیج دانش‌آموزی را طی کرد تا اینکه وارد دوره راهنمایی شد و آنجا بود که بیشتر درخشید و این موضوع با شروع جنگ تحمیلی همزمان بود.

به مطالعه بسیار علاقه داشت و به خصوص کتاب‌های شهید دستغیب را مطالعه می‌کرد و از اخبار جنگ و کشور اطلاع داشت. در مدرسه جلسات سخنرانی برگزار و مراسم صبحگاه و همین‌طور انجمن اسلامی مدرسه را به خوبی اداره می‌کرد. صبر و متانت زیادی داشت. هر شب برای نماز جماعت به مسجد می‌رفت و در دعاهای کمیل که خیلی به آن علاقه داشت شرکت می‌کرد و گاهی خود در مراسم دعا را می‌خواند.

به جبهه و رزمندگان علاقه بسیار داشت. افشین در عملیات کربلای ۴ در تاریخ ۵ دی سال ۶۵ به آرزوی خود که شهادت بود رسید.

آرزوی شهید 

برادر شهید درباره او می‌گوید: افشین علی‌رغم سن کمی که داشت در جلسات سخنرانی‌های مختلفی که در مسجد امام رامهرمز برگزار می‌شد شرکت می‌کرد و علاوه بر آن به مطالعه در زندگی ائمه اطهار و کتاب‌های مربوط به حوزه علاقه زیادی نشان می‌داد و به همین دلیل نیز از فن بیان بسیار خوبی برخوردار بود، به طوری که در مراسم‌ مختلف از ایشان دعوت می‌شد تا به عنوان سخنران برای دانش‌آموزان مدرسه خود و حتی دیگر مدارس شهر سخنرانی می‌کرد و این مسئله باعث تعجب بسیاری از معلمان و دانش‌آموزان نیز می‌شد که چگونه یک نوجوان دوازده، سیزده ساله تا این حد می‌تواند به فن سخنرانی مسلط باشد. آرزویش همرزم شدن با رزمندگانی بود که در جبهه با دشمن می‌جنگیدند.

بارها علاقه‌مندی خود را برای رفتن به جبهه و یاری کردن دین اسلام اعلام می‌کرد، ولی به دلیل سن کم موفق به اعزام نمی‌شد تا اینکه بالاخره با کمک یکی از دوستان و همسایه‌های خود حجت‌الله ذاکرزاده موفق به حضور در جبهه شد. ایشان در جبهه نیز از تحصیل علم غافل نمی‌شد و با بردن کتاب‌های درسی، در کنار حضور در جبهه به گذراندن دوره راهنمایی نیز مشغول بود.

تحمل دوری ایشان برای خانواده با توجه به سن کمی که داشت بسیار سخت بود، مخصوصاً پدر و مادر بی‌تابی زیادی بابت دوری فرزندشان از خود نشان می‌دادند و مرتب سراغ ایشان را از دوستان و همرزمان شهید که به مرخصی می‌آمدند، می‌گرفتند.

در عملیات کربلای 4 و با لو رفتن عملیات تعداد زیادی از رزمندگان اسلام به شهادت رسیدند. شهید نیز یکی از شهدای این عملیات بود که با هدف قرار گرفتن قایق ایشان به درون رودخانه افتادند و به شهادت رسیدند. نزدیک به هشتاد روز از شهید هیچ‌ خبری به خانواده نرسید و کسی از سرنوشت ایشان خبر نداشت. روزها و ماه‌های سختی بر خانواده به خصوص پدر و مادر گذشت. پدر به جاهای مختلف مراجعه می‌کرد، بلکه خبری از ایشان بگیرد، ولی کسی خبری از ایشان نداشت تا اینکه بالاخره در یکی از روزهای سرد زمستان خبر شهادت ایشان به خانواده رسید و پیکر مطهر ایشان بعد از ماه‌ها تفحص پیدا شد و در بهشت زهرای رامهرمز به خاک سپرده شد.

 

سیدرضا دوراندیش، آموزگار شهید درباره او می‌گوید: این شهید در عنفوان نوجوانی در کنار درس به مراتبی از فضل و کمال رسیده بود که معلمان ایشان مبهوت سخنان و سلامت نفس ایشان بودند. آقای بهادر صالحی که مسئولیت امور تربیتی آن زمان مدرسه راهنمایی مدرسه را برعهده داشتند در کارهای فرهنگی از افشین نهایت بهره‌وری را داشتند. بیشتر اوقات زندگی آن روزهایش در مدرسه و عصرها هنگام نماز در مسجد سپری می‌شد. یک روز غروب در مسجد امام رامهرمز به این حقیر گفت: آقا سید من در نماز شب شما را همواره دعا می‌کنم، تو هم مرا یاد کن. این رابطه برادری آن‌قدر زیبا بود که هیچ‌گاه خود را معلم ایشان به حساب نمی‌آوردم بلکه ایشان را معلم و برادر کوچک‌تر خود می‌دانستم. چقدر این‌ها بزرگ بودند که همان اوان نوجوانی و جبهه و جنگ، به رضوان الهی پیوستند و ما آنها را درک نمی‌کردیم.

شهید افشین اورک، چون دارای جثه و قد کوچکی بود، مسئولان ثبت‌نام به جبهه، از نوشتن نامش برای اعزام خودداری می‌کردند. بالاخره سال ۱۳۶۴ بعد از مراحل ثبت نام، به جبهه اعزام می‌شود. شهید به دلیل قد و جثه کوچک به عنوان نیروی امدادگر مراحل آموزش امدادگری و سایر آموزش‌ها را پشت سر می‌گذارد و موفق می‌شود در عملیات والفجر ۸ سال ۱۳۶۴ با همرزمان خود؛ بسیجیان رامهرمزی بعد از مراحل قانونی در عملیات حضور پیدا کند.

سال ۶۵ رزمندگان رامهرمز توفیق پیدا می‌کنند در عملیات دیگری شرکت کنند. عملیات در منطقه جزیره سهیل عراق و جزیره مینو عملیات کربلای ۴ بود. شهید اورک باز هم به عنوان نیروی امدادگر وارد صحنه شد و در این عملیات به آرزوی دیرینه خود رسید.

بخش‌هایی از وصیت نامه شهید

«سعی کنید از دنیا برای آخرت خود توشه بردارید. دنیا محل گذر است. عمر انسان در حال گذشت است. خود را دریابید از وقت‌های خود به بهترین نحو استفاده کنید. از گناه و معصیت بپرهیزید. قرآن را فرا گیرید و در اجرای آن سستی نکنید که پیامبر(ص) فرمود: بهترین شما کسی است که قرآن را فرا بگیرد و به دیگران نیز بیاموزید. قرآن برنامه سعادت بخش زندگی بشر است و جوانان عزیز رزمنده ما برای پاسداری از این کتاب و این دین می‌جنگند. از تجمعات جدا نشوید سعی کنید در جماعت مسلمین باشید. نمازهای جمعه و جماعات را ترک نکنید. مخصوصا نماز جمعه که محضر جماعت مسلمین است، در آن شرکت کنید و از برنامه‌های روزمره خود آگاه شوید. دعای کمیل را و دعاهای دیگر را رها نکنید. متاسفانه در رامهرمز یا دعای کمیل نیست و یا اگر هست - که باید تشکر شود از اجرا کنندگان آن - کسی در آن به خوبی شرکت نمی‌کند. خدای ناکرده خودمان را مستغنی از دعاها نبینیم. دعا سلاح و اسلحه مومن است. بیاییم و ببینیم چقدر لذت دارد، دعا؛ سخن گفتن با رب العالمین.

هر پنجشنبه مزار شهدا بیایید که این خود نمایشی است از جماعت مسلمین و ببینیم شهدا را. شهدا پیرو می‌خواهند نه لباس سیاه. مسئولان را یاری دهید. فقط درصدد اعتراض از آنها نباشید. آنها را در کارشان تشویق کنید و مسئولان نیز سعی کنند که به کار مردم رسیدگی کنند و نمونه آن شهید دامغانی است و بدانید که ریاست میدان آزمایش افراد است. اگر کوتاهی کنید در کارتان و حق دیگری را ادا نکرده، ضایع کنید در پیشگاه خداوند منان مسئولید.

سعی کنید نماز را در اول وقت بخوانید، بزرگترین سرمایه آخرت که تقوا است، به دست آورید. خدای نکرده نکند روزی مساجد خالی از جمعیت باشد، خدایی نکرده این فکر را نکنیم که خود را غنی بدانیم از رفتن به مسجد. مگر ما مشتی خاک بیشتریم که اینقدر غرور و تکبر داشته باشیم؟

از خدا بخواهیم که خداوند ما را یک لحظه به خودمان وامگذارد. در عزایم اسراف نکنید که من ناراحت خواهم شد. از کتاب‌هایم به خوبی استفاده کنید از دوستان مخصوصاً برادر گرامی و عالی قدر حمدالله بختیاری - که شرمنده‌ام در برابر لطف و محبت‌های ایشان که نتوانستم کاری بکنم - و سپاس بسیار خدایی را که چنین دوست و دوستانی به من عطا فرمود». 

انتهای پیام
captcha