کتاب «ظهور محمد(ص)» ترجمه سید صدر الدین ظهیر الاسلام از علمای دزفول است. وی این کتاب را در سال 1323 هجری شمسی از انگلیسی به فارسی برگرداند. بر اساس آنچه در مقدمه کتاب ذکر شده این کتاب ترجمه کتابی به نام Story Of Mohammad از تالیفات آلن (از نویسندگان انگلیسی) است. این کتاب سیر تاریخی زندگانی رسول الله(ص) را به اختصار بیان میکند. آنچه در ادامه میخوانید بخشهای از این کتاب درباره «طفولیت و جوانی محمد(ص)» است:
زمانی که عبدالمطلب در بستر مرگ افتاد، نگهداری محمد(ص) را به ابوطالب که یکی از پسران بزرگش بود، وصیت نمود. ابوطالب در اندک زمانی مانند پدرش از او پرستاری میکرد، فی الحقیقه باید اذعان نمود که محمد(ص) در تمام عمر دارای این قوه بود که همه اطرافیان خویش را اسیر محبت کند.
از ابتدای عمر، پسر عبدالله بایستی برای زندگی و معیشت کار کند. تمام میراثی که از پدرش به وی رسیده منحصر بود به یک گله بز و پنج رأس اشتر و یک کنیز که ام ایمن بود. در حالتی که عمش متمول نبود، وی کمتر مضایقه مینمود که مایحتاج خانواده بزرگ و زیادش را عهدهدار شود. در اوقات صباوت محمد(ص) بارها به چوپانی اشتغال داشت و چون شخص متفکری بود شاید این نوع زندگی و این ترتیب تنها بودن با روحیات وی موافقت داشت. وقتی دوازده ساله گشت تجربه کامل از اختلاف اوضاع عالمی که در آن نشو و نما کرده بود، فراگرفته بود.
ابوطالب که یکی از تجار معتبر و با توکل بود، خواست با تعجیل مسافرتی به بصره که از بلاد سوریه است، بنماید. پسر برادرش از وی درخواست نمود که وی را اجازه همراهی داده تا این راه به رفاقتش بسپرد. ابوطالب از پسر برادر و پیشنهاد او اظهار خرسندی کرده اشتیاق خویش را به همراهی وی اظهار داشت. محمد(ص) از این پیشامد بی اندازه خرسند شده و مسافرت نخستین خویش را با این کاروان انجام داد.
انتظار مشاهده چیزهای نو و نظاره اوضاع بدیع و عجیب محرک فکر و تصورات محمد(ص) بود. همچنانکه تمام اطفال امروزی این گونه مسافرتها را مایل هستند لکن چه قدر اختلاف و مباینت هست بین این مسافرین!
محمد(ص) که دارای فکر صحیح و خیال روشن و تصورات حکیمانه بود، در اثنای این مسافرت طولانی خیلی چیزها فکرش را مشغول کرده بود و تا بصره وی را متفکر داشت. فی الحقیقه نقش و اثر برخی چیزها که به او رسید در تمام عمر با وی باقی و تا آخرین ساعت در دلش منقوش و برقرار بود.
این کارونها وقتی بار بیاندازند آتشی روشن ساخته و مسافرین به دور آن جمع شده خیلی حکایات بدیع و عجیب در اطراف آتش ... گفته میشود. از جمله این کاروانیان میگفتند برخی از این صحاری و نقاط خلوت و اوضاع تنها و منفرد، مسکن ارواح است که آن را جن یا جنی گویند. گاهی راه این قوافل از میان خرابههای شهری که نماینده شوکت و جلال پیشینیان بود میگذشت که مدتها مدفن سنگهای هولناک روی هم ریخته بود. لکن از تمام چیزهایی که دید یا شنید هیچ چیز فکر جوان محمد(ص) را مانند حکایات وادی الحجر متاثر نکرد. مدتها قبل این اراضی به وسیله طائفه ثمود آباد و مسکون بود. ثمودیان خیلی در ثروت و خوشبختی ترقی کردند تا وقتی که بیرون غرور افراخته و کوس تکبر نواختند، به معصیت گرویده و در بحر عصیان غوطه ور شدند. به سخنان پیغمبری که برای ارشاد ایشان مبعوث شده بود گوش ندادند و تمام از شاهراه اطاعت خارج و در وادی انکار رهسپار گشتند. عدالت الهی را به واسطه اعمال ناشاست خویش ایجاب کردند. صیحه یا غرش رعدی شنیده شد. علامات نزدیکی نزول عذاب و انتقام غیبی ظاهر گشت. وقتی که صبح طالع شد تمام مردم، مرده و سر خجلت به زیر افکنده بودند. طائفه ثمود از روی زمین برچیده شدند و بر روی زمینی که مسکن ایشان بود، لعن دائمی گفته شد. این حکایت محمد(ص) در فشار سخت انداخته و متاثر ساخت و وقتی کاروانیان از این دره خالی و ویران عبور میکرد، محمد(ص) منازل سنگی که طائفه ثمود در بدنه کوه ایجاد کرده بودند به کارونیان نشان میداد
در سالهای بعد وقتی محمد(ص) از همین راه به سوریه میرفت، پیروان خود را از خیمه زدن در نزدیکی مکانی که عذاب الهی بر ثمود نازل شده، ممانعت کرد و از خوردن آب چاههایی که در همسایگی منازل ایشان بود نیز نهی نمود.
بالاخره محمد(ص) به آخرین نقطه مسافرت خود رسیده و در بصره داخل شد و کاروان را در نزدیکی دیری از رهبانیان مسیحی منزل ساخت و بار انداخت. چند هفته گذشت تا اینکه مال التجاره مکه و جنوب با متاع شامات و ایران یا مصر مبادله شد. زیرا بصره ملاقاتگاه تجار ممالک بعیده بود. وقتی که شتران دوباره بارگیری کرده و آذوقه مسافرت تهیه کردند کاروان به راه جنوبی خود رفت و دوباره در وقت معمولی و همیشگی خویش به مکه رسید.
سیزده سال بعد از این که محمد(ص) به سن بیست و پنج سالگی بود مکرر از این راه به بصره رفت. در این وقت خود قافله سالار بود و امر خریدن و فروختن کالا به وی مفوض و برگذار بود. صاحب تنخواه و مالک این کاروان، بیوه زن دولتمندی بود که خدیجه(س) نام داشت و در مکه مسکن و آرام داشت. وقتی به جستجوی وکیل و مباشری برآمد که معاملات او را عهده دار و برای همراهی و بدرقه کاروان شایسته و لایق باشد، چون خیلی تمجید و تعریف از خوش حسابی و قابل اعتماد بودن و درستکاری در تجارت از محمد(ص) جوان شنید، او را برای این کار برگزید و صاحب اختیار کاروانش نمود و خیالش از این ممر برآسود.
چون محمد(ص) از سوریه مراجعت کرد، چنان متاع ذی قیمت در ازای مال التجاره عوض گرفته و از این سفر سود یافته بود که خدیجه(س) مزد او را که قبلا قرار داده بود، دو برابر ساخت و به وی پرداخت و در هر مذاکره ابراز رضایت از او کرده و صد شکر از او میگفت. امانت داری، تقوی، درستکاری چنان او را مشهور ساخت که همشهریانش وی را الامین لقب دادند یعنی درستکار و باوفاو فی الحقیقه این جوانمرد با کلمات شیرین و جدیت و گشاده رویی و امانت و راستی در کارها خیلی اثرات در دل خدیجه (س) کرده بود.
به ما گفتهاند که محمد(ص) شکلا و صورتا جاذب و جالب بوده وی نازک و لطیف و بیشتر لاغر اندام بوده و از اعراب صحیح، سیمای خوشتری داشته چشمانش خیلی سیاه و نافذ بود. در موقع سخنگویی و خطاب کردن راه مستقیمی داشت که انگشت نمای آن اشخاص میشد که طرف خطابش بودند. موی سر و محاسنش مشکفام بودند. گرچه عموما به سکوت مایل بود ولی در موقع مکالمه با دوستان خیلی تیز فهم و فرحبخش بود. حرکاتش حکمت و عقل را نشان بود و گویند جای پایش مانند اشخاصی بود که از کوه سرازیر شوند(با کمال ملاحظه در هر قدم رفتار مینمود).
انتهای پیام