کد خبر: 4213625
تاریخ انتشار : ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۰:۲۸
محمدرضا سنگری:

سعی کردم همه چیز را «آیه» ببینم

نویسنده و پژوهشگر گفت: اگر من اندکی آموختم سعی کردم همه چیز را برای خودم آیه ببینم. از همه چیز استفاده کنم و کاش مجال بود و می‌گفتم بسیار از مورچه‌ها درس یاد گرفتم، از زنبورها آموختم و از آب یاد گرفتم.

محمدرضا سنگری، استاد و محقق عاشورا پژوه و ادیب برجسته کشوریبه گزارش ایکنا از خوزستان، محمدرضا سنگری، استاد و محقق عاشوراپژوه و ادیب برجسته کشوری در آیین نکوداشت خود که شامگاه پنجشنبه، 13 اردیبهشت ماه در حسینیه ثارالله دزفول برگزار شد، گفت: در لال‌ترین شب زندگیم با شما سخن می‌گویم. باید قدردان و سپاسگزار همه شما باشم که این بنده را نواختید و گداختید. بنده اصلاً در این اندازه نیستم. این بیت حضرت امام می‌تواند گواه روشن حال من باشد: «‏‏نیستم نیست، که  هستی همه در نیستی است/‏ ‏هیچم و هیچ، که دَر هیچ نظر فرمایی» ما چیزی نیستیم. آنچه هست آن بزرگانند که دست ما را گرفتند، پا به پایمان بردند تا شیوه را رفتن بیاموزیم. قدردان همه آن بزرگان باید بود.

وی گفت: در این شب، بسیار بزرگان در اینجا می‌بینم که جز آینه‌ای برای تماشای حقارت خودم در این میانه نمی‌بینم.  

سنگری ضمن پاسداشت هفته معلم و یاد شهید مطهری گفت: در زندگی توفیق داشتم از نزدیک ایشان را درک کنم. در دوران دانشجویی در محافلی که برگزار می‌شد بزرگانی مثل استاد شهید مطهری، مرحوم گل سرخی، آیت‌الله جعفر سبحانی، استاد علامه جعفری به اهواز می‌آمدند و ما بسیار از آنها آموختیم. شاید اگر قرار باشد اندکی ریاکاری کنم، یک بُعد مسئله این است که من معلمان خوبی داشته‌ام که از دانش، بینش، منش و کنش و روش آنها استفاده کردم.

این محقق عاشورایی گفت: یکی از جاهایی که خیلی درس یاد گرفتم، کنار رودخانه و ساحل آن بود. آب آورده‌های فراوان برای من داشت. کتاب‌هایی که به آب می‌انداختند، در قسمت پایین رود به دست من می‌رسید و من اوقاتم را در شب و روز با این کتاب‌ها می‌گذراندم. آب خیلی خیر و برکت برای ما داشته است. مادرم همیشه به من می‌سپرد، سنگ‌های زیبا و شکیلی که از آب جمع می‌کردم شب زیر بالش خود بگذارم، می‌گفت اینها با تو سخن می‌گویند. این به پرورش تخیل من خیلی کمک می‌کرد. شب‌ها بر پشت‌بام می‌خوابیدیم و برخلاف امروز که فرصت تماشای آسمان و ستارگان را نداریم، در آن لحظه‌ها خیلی چیزها دریافت می‌کردم. 

وی در بخش دیگری از سخنانش اظهار کرد: یکی از ابعاد این شهر، عرفان آن است که کمتر کاویده شده است. شیخ اسماعیل قصری، از عرفای این شهر می‌گوید در کنار استادم بودم. استادم در آخرین لحظات زندگی خود بود. از او سؤالی پرسیدم: شما این‌قدر بزرگ شدی، معلمانت چه کسی بودند؟ او گفت استادان فراوانی داشتم. اما اولین استادم، یک سگ بود. کنار چشمه‌ای بودم خواستم آب بنوشم. سگی خود را کنار چشمه رساند، تصویر خود را که دید عقب نشست و آب نخورد، بار دیگر آمد و چون تصویر خود را دید، بار دیگر عقب رفت تا بار سوم این اتفاق تکرار شد. اما تشنگی بر او فشار آورد. جلو آمد، تصویر خود را به هم زد و آب نوشید. از این ماجرا دانستم تا خود را می‌بینی، سیراب نمی‌شوی و من دریافتم آنان‌که بر خویش خط می‌کشند، خداوند خط پررنگی زیر وجود آنها می‌کشد و اگر حضرت اباالفضل(ع) بزرگ است به‌خاطر همین است که بر خویش خط کشید. وقتی وارد آب می‌شود، می‌اندیشد «هذا الحسین وارد المنون و تشربین بارد المعین تالله ما هذا فعال دینی» این رسم دینداری نیست که دیگران تشنه باشند و تو آب بنوشی.

سنگری افزود: استادِ شیخ اسماعیل قصری برای او می‌گوید معلم دوم من دزد بود. دیر وقتی از شب به خانه رفتم، کلید خانه را به همسایه سپرده بودم. مزاحم او نشدم. همانجا پشت در سجاده گشودم تا صبح شود. صدایی در گوشم پیچید، شخصی جلو آمد به او سلام کردم. گفت اینجا چه می‌کنی؟ گفتم صاحبخانه هستم و ماجرا را گفتم. او با ابزاری که داشت قفل در خانه‌ام را باز کرد. او را به داخل خانه دعوت کردم. گفت کاری دارم و الان نمی‌توانم بیایم. گفتم صبح بیا. او صبح آمد. دستش خالی بود. گفت من دزدم و چیزی بهره‌ام نشد، اما امیدوارم. تکان خوردم که او در دزدی خود امیداوار است و من در خواسته‌ام از خدا ناامید.

این محقق عاشورایی گفت: عالَم، یعنی اینجا همه‌اش علم است. ما در علم زندگی می‌کنیم، در علم راه می‌رویم، در علم می‌خوابیم و در علم می‌میریم. همه چیز برای ما درس است. اگر من اندکی آموختم سعی کردم همه چیز را برای خودم «آیه» ببینم. از همه چیز استفاده کنم. کاش مجال بود و می‌گفتم چه‌قدر از مورچه‌ها درس یاد گرفتم، چه‌قدر از زنبورها آموختم و چه‌قدر از آب یاد گرفتم. اینها همه‌اش درس است. هستی، معلم است. ما در عالَم زندگی می‌کنیم. باید از همه چیز درس یاد بگیریم. درنگ کنیم، جهان با ما سخن می‌گوید. تمام ذرات عالم با ما در حال گفت و گویند: «جمله ذرّات عالم در نهان/ با تو می‌گویند روزان و شبان/ما سمیعیم و بصیریم و هشیم/ با شما نامحرمان ما ناخوشیم»

سنگری گفت: باید پدیده‌ها را به سخن درآوریم. هستی همه آیه است. حتی بدان آیه‌اند. در کتاب شکنان که محصول دوران کرونا است، می‌بینید که بَدان چه‌قدر درس برای ما دارند. پس ما با معلم نفس به نفس زندگی می‌کنیم.

وی افزود: وقتی خداوند فهرست داده‌هایش را به پیامبر اکرم(ص) بر می‌شمرد اولین داده این است: «أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» آغوش باز کنید. حضرت اباعبدالله(ع) در 24 منزلی که طی می‌کند و به کربلا می‌رسد هر جا رهگذری می‌دید، از دور آغوش باز می‌کرد و می‌فرمود: «أُدنُوا منّی» به من نزدیک شوید. آغوش خود را نبندیم. اگر می‌خواهیم این نسل را حفظ کنیم، باید آغوش باز داشته باشیم. بستگی، فرصت‌ها را از ما خواهد گرفت.

این مؤلف عاشورایی گفت: همه چیز برای ما معلم است و من پای درس پدیده‌ها نشستم. اگر قرار باشد کسانی که از وجودشان آموختم در این شهر برشمرم، بی‌شمارند. انسان‌های بزرگ که حتی با نگاهشان به من آموختند. وقتی پای درس این بزرگوران می‌نشستم، بیش از زبان، به چشم‌های‌شان نگاه می‌کردم، چون چشم‌ها پیک قلب انسان هستند. این فرصت هستی را که برای ما کلاس است، دریابیم.

وی در پایان گفت: خاکسارانه، شرمسارانه و سپاسگزارانه این فرصتی که دوستان فراهم کردند، قدر می‌شناسم. بسیار شایستگان هستند که باید مطرح می‌‌شدند. چه عزیزانی داشتیم که قدر اینها را باید بدانیم. خیلی ممنونم. اجرتان با اباعبدالله(ع). نبض و زندگیم گره خورده با حسین(ع) است و چه‌قدر دوست دارم بر کفنم نام حسین(ع) بنویسند و بر مزارم، معلم. دیگر بس است هر چه خدا حافظ تو شد، ای دل از این به بعد خدا را تو حفظ کن.

انتهای پیام
captcha