ایام اوج راهیان نور داشت تمام میشد، که به خیال خودمان آخرین مجلس عقد را در جوار شهدا برگزار کردیم و گفتیم خداحافظ تا سال بعد. راستش را بخواهید فکرش را هم نمیکردیم که یکی دو هفته بعد و این بار در جشن باشکوه رمضان، میزبان یکی از متفاوتترین جشن عقدهای این سالهای هویزه باشیم. جشن در جشنی با عطر شفابخش آیهها در شقایقستانی که بیش از هر نقطه دیگر، با قرآن گره خورده است و به قول آن تابلو چوبی روبرویم:
ای زمین بوی عجیبی میدهی/ بوی قرآنهای جیبی میدهی
انگار که عروس و داماد مجلس امشب هم خوب جایی را برای آغاز زندگی با آیهها به وساطت شهدای هویزه انتخاب کردهاند؛ شهدایی که هم میزبانند و هم میهمان.
قبل از آنکه نسیم خوشبوی گلزار، حالم را فروردینی کند، مثل همیشه بنفشههای دورادور قبور شهدا، بهار را لو میدهند. هنوز تا مغرب مانده و قرار است بعد از نماز و افطار این تکه بهشتی خاک خدا شاهد پیوند مانا و مشترک یک زوج پاسدار باشد.
زودتر از همه، یک خانم و دو فرزندش رسیدهاند و آرام آرام هم بقیه مهمانها که احتمالاً به یکی از متفاوتترین جشنهای ازدواج عمرشان دعوت شدهاند. این را از پرسشهای گاه و بیگاهی که از خدام میپرسند میتوان فهمید: «واقعا عقد علی همین جاست؟» و لبخند و تأیید خدام که: «بله؛ درست آمدهاید.»
حق هم دارند. این روزها که بازار چشموهمچشمی عجیب داغ است و هر کس در انتخاب هتل و تالار لاکچریتر از دیگری سبقت میگیرد؛ انتخاب چنین جای متفاوتی برای آدمهای دلمشغول دنیا عجیب به نظر میرسد.
دارم فکر میکنم زرق و برق دنیایی آنجاها کجا و صفای باطنی و نورانی این گلزار که «بوق بوق» ماشینها مرا به خود میآورد. عروسی است و بوق بوق ماشینهای شاد و شنگولش؛ حتی وسط این صحرای بابرکت دور از شهر.
مثل روزهای راهیان نور، سالن بزرگ شماره دو برای خانمها و سالن شماره یک را جهت پذیرایی آقایان در نظر گرفتهاند. عروس و داماد که میروند سر وقت مهمانها، خانواده داماد به تکاپوی چیدن بساط افطار میافتند؛ جایتان خالی از چای آتشی تا قهوه عربی و خلیجی و خلاصه انواع اشربه و اطعمه به حد کمال و تمام مهیاست.
حضور مسئول گزینش سپاه خوزستان، فرمانده فعلی و چند فرمانده ادوار سپاه هویزه قهرمان، فرمانده سپاه حمیدیه، بخشدار نیسان و بیش از 100مهمان با لباس محلی عشایری، حال و هوای مزار را متفاوتتر از همیشه کرده است.
لحن خوش «ربنا» که با اذان حریری «مؤذن زاده» در هم می آمیزد، مهمانان وارد حسینیه زیارتگاه میشوند تا نماز مغرب و عشا را به امام جمعه موقت هویزه اقتدا کنند و چه آغازی با برکت تر از این.
تا مهمانان بروند برای گشودن روزه، سفره عقدی باشکوه در ایوان صحن زیارتگاه بین مزار مطهر شهید سلحشور و شهید گمنام چیده میشود. سفرهای به وسعت همه قلبهای عاشق که گفتهاند عاشق همیشه عاشق است و قبله همه عاشقان کربلا... .
ساعت به وقت رسمی همه لحظههای مجنون، عروس و داماد زیر باران نقل و شیرینی روی صندلیهای سفیدبختی جاگیر میشوند. اول، بخشدار «نیسان» هویزه که فامیل عروس و داماد است صحبت میکند و بعد هم سرهنگ حیاوی، فرمانده ناحیه بسیج هویزه. سرهنگ خوشحالیاش از این اتفاق را پنهان نمیکند و همان ابتدا میگوید: «خیلی خوب است که جوانان ما زندگی مشترک شان را از جوار شهدا شروع کنند.»
سلام و صلوات که در هوا بلند میشود یعنی حاج آقا ساعدی، امام جمعه موقت هویزه که عقد زوج پاسدار قبلی در راهیان نور را هم به کلام شیوایشان مبارک کردند، «بله» را برای آقا داماد از عروس خانم گرفتهاند.
اندکی بعد حاج مجید چعب، مدیر زیارتگاه، جلو می رود و هدیه متبرک شهدای هویزه را پیشکش دقیقههای آغازین زندگی شان میکند.
صبر میکنم هیاهوی شادباشها فروکش کند و عروس و داماد خودشان را پیدا کنند تا جزئیات این انتخاب را به روایت خودشان بشنوم.
آقا داماد خودش را «علی سیلاوی؛ اهل روستای سُمیده هویزه» معرفی می کند: «سال 1361 خانواده من همراه تعداد زیادی از فامیلها از سمیده به 15 کیلومتری غرب اهواز در جوار یادمان شهدای جهاد عشایر نقل مکان کردند. من در سال 91 سرباز یادمان شهدای هویزه بودم و الان در ناحیه امام حسین(ع) (غرب اهواز) پاسدار هستم.»
قصه حاجتروا شدن علی آقا برای این وصال رو به بهار هم مثل خیلی دیگر از جوانهای زائر این سالهای هویزه به یک شهید همه آشنا و همنام خودش برمیگردد: «یک ماه قبل همراه همکاران به زیارت شهدای هویزه آمدیم. مسئول گزینش سپاه حضرت ولی عصر (عج) خوزستان من را با دانشجوی شهید علی حاتمی آشنا کرد و گفت: این شهید حاجت دهنده است. من هم بر سر مزارش نشستم و یک همسر صالح و نجیب خواستم. شاید باور نکنید، اما چند دقیقه بعد یکی از همکاران سپاه هویزه که آنجا بود، گفت: دختر خانمی با ایمان از طایفه شما همکار ماست. من هم بعد از بررسیهای اولیه فرمانده ناحیهمان را واسطه کردم تا با فرمانده سپاه هویزه تماس بگیرند و ایشان را برایم خواستگاری کنند. خدا را شکر با شناختی که خانواده ایشان از من و خانوادهام داشتند، موافقت کردند و همان موقع قرار گذاشتیم عقدمان را در جوار شهدای هویزه برگزار کنیم.»
آقا داماد که علاوه برخدمت در لباس سبز پاسداری، تحصیل کرده رشته حقوق هم است؛ تأکید میکند: «مراسم عقدمان را اینجا انجام دادیم تا برای دیگران هم الگو بشود. مطالعه سبک زندگی شهدا به ما نشان میدهد که معیارهایی مثل ایمان، اخلاق، تعهد و همدلی برای عموم جامعه آن زمان اهمیت داشته است و ازدواج به سبک شهدا ریشه در ارزش های ساده، اما پایدار دارد.»
همراهان عروس و داماد منتظرند و خیلی نمیتوان گپ و گفت را طولانی کرد؛ «نرگس بوعذار» که مثل همسرش پاسدار و البته کارشناس علوم تربیتی است؛ شهدا را برکت زندگی میداند و معتقد است: «اگر در زندگیهایمان الگوی شهدایی داشته باشیم و یاد شهدا را در لحظههایمان جاری کنیم، در دشواریها کم نمی آوریم و احساس سختی نخواهیم داشت. یاد و نام شهدا شیرینی زندگی را بیشتر و دعایشان را همراه مان میکند.»
عروس خانم که هنوز ذوق زده اتفاق امشب است؛ ادامه میدهد: «شهدا ما را دعوت کردند. ما لایق نبودیم؛ با عنایت خودشان مهمان شان شدیم. اغراق نیست اگر بگویم امشب با مهمان نوازی شهدایی که از بهترین لحظات زندگی، عشق و آرزوهایشان برای اسلام و امنیت، آرامش و راحتی ما مردم گذشتند، این پیوند ازدواج به بهترین شکل برای ما رقم خورد و شاهدش هم حلقههای اشک چشمان مان بود.»
نرگس خانم در لحظه جاری شدن خطبه عقد هم حواسش به همه جوانها بوده و عاقبتبخیری، ماندن پای انقلاب، خادمی مردم و ادامه دهنده راه شهدا بودن را برایشان خواسته است.
عکسها، لبخندها، چهرهها و عروس و داماد که بال در بال پروانهها با احترام به پرچمی که هزار تکه شد روی پیشانی بلند قهرمانان وطن، دسته گلی را به رسم تشکر بر مزار شهید حاتمی هدیه میکنند؛ پایان زیبای عاشقانه آرام و سربه زیر امشب است. با خودم می گویم پیشانی بخت تان بلند است به نام هویزه، رمضان و شهید.
شیما کریمی
انتهای پیام