در شهریور ۱۳۶۰ قرار بود عملیاتی در منطقه کرخه کور انجام بگیرد که به دلیل بمبگذاری منافقین در در دفتر نخست وزیری و شهادت شهیدان رجایی و باهنر در هشتم شهریور، این عملیات چند روزی به تأخیر افتاد. زمانی که سردار علی هاشمی دستور اجرای عملیات را در ۱۰ شهریور ماه صادر کرد، نام این عملیات را عملیات شهیدان «رجایی و باهنر» گذاشتند.
این عملیات، یکی از عملیاتهای مهم و حساس بود که رزمندگان تلاش میکردند با راندن دشمن از رودخانه کرخه قلب محزون امام خمینی (ره) و مردم را که با شهادت «شهیدان رجایی و باهنر» به درد آمده بود، شاد کنند. در این عملیات فرماندهانی چون شهید حسن باقری و حاج قاسم سلیمانی هم حضور داشتند.
عملیات شهیدان «رجایی» و «باهنر» با آزادسازی منطقهای به وسعت ۱۵ کیلومتر مربع و انهدام ۱۵ تانک، یک خودرو، یک هلیکوپتر و یک موشکانداز کاتیوشا از دشمن بعثی به پایان رسید. این عملیات در بامداد روز دهم شهریور سال شصت آغاز شد. در این عملیات، نیروهای سپاه حمیدیه به فرماندهی شهید علی هاشمی و مجید سیلاوی از محور راست(غرب)، نیروهای ارتش و ستاد جنگهای نامنظم به ترتیب در محورهای میانی و چپ وارد عمل شدند.
رزمندگان که در تاریکی و غفلت دشمن تا 50 متری خاکریزهای دشمن جلو رفته بودند، با دستور آغاز حمله در ساعت چهار و 40 دقیقه، طی یک پیشروی هماهنگ، توانستند تا ساعت پنج و ربع خاکریزهای دشمن در شمال کرخهکور را تصرف کنند.
بیشترین مقاومت عراقیها در محور غربی در برابر نیروهای سپاه پاسداران حمیدیه بود. این مقاومت در ساعت پنج و 20 دقیقه در هم شکسته شد و قوای دشمن تا جنوب کرخه کور عقب رانده شدند. در این عملیات از محور سپاه حمیدیه عزیزانی به شهادت رسیدند: علی اصغر معروف به شهید ایوب مکتبی، محمود احمدی، نبیرمضان علیپور، سیدطاهر موسوی و مجید سیلاوی.
شهید سیدطاهر موسوی فرمانده دستهای بود که از سه کانال باید حرکت میکردند. کانالی که سیدطاهر در آن بود در کمین عراقیها بود. تیربارچیهای دشمن در دو طرف کانال بودند و به طرف نیروهای رزمنده آتش میکردند و نمیگذاشتند نیروهای رزمنده پیشروی کنند. محورهای دیگر منتظر این محور بودند که به پیشروی خود ادامه دهند که سیدطاهر داوطلبانه به سمت تیربارچیهای عراقی رفت و با آنها درگیر شد و هر دو را از کار انداخت، اما با شلیک عراقیها به سمت سیدطاهر، شش تیر و یک گلوله آرپیجی به ایشان اصابت کرد و او را به شهادت رساند.
یکی از شهدای شاخص واثر گذار در این عملیات شهید مجید سیلاوی بود.
سردار شهید مجید سیلاوی فرمانده عملیات سپاه حمیدیه و معاون علی هاشمی و فرمانده خط جبهه کرخه در تاریخ ۱۲ شهریور ۱۳۶۰ دو روز بعد از آغاز عملیات به شهادت رسید.
وی فرمانده جوانی بود که با همه دلاوریها و جانفشانیها در سال ابتدای دفاع مقدس همچنان در شهر و استان خود(خوزستان) غریب و ناآشناست. شهید قاسم سلیمانی هم در این عملیات اولین تجربه حضور خود با نیروهای کرمانی در جبهه را زیر نظر شهید مجید سیلاوی داشت. حاج قاسم گفته بود: «من نیروی این فرمانده شهید بودم و همرزم بودن اینجانب با این شهید عزیز از افتخارات من است».
برادر شهید سیلاوی در خصوص دوستی شهید سیلاوی و حاجقاسم سلیمانی میگوید: «در ابتدای جنگ تمام نیروها از سپاههای استانی در خوزستان جمع میشدند. سردار شهید حاجقاسم سلیمانی هم از کرمان به خوزستان آمده بود و در عملیات شهیدان رجایی و باهنر حضور داشت. حاجقاسم در این عملیات با سردار علی هاشمی و مجید آشنا میشود.
وی در صحبتهایش اذعان داشت که همرزم بودن اینجانب با سردار شهید مجید سیلاوی از افتخارات من است. حتی حاجقاسم چند ماه قبل از شهادتش به اهواز آمده بود، به اتفاق سردار شاهوارپور فرمانده سپاه حضرت، ولی عصر (عج) خوزستان سر مزار مجید رفت و گفت: « شهید مجید سیلاوی در تابستان گرم روزه میگرفت».
در سفری که حاجقاسم به اهواز داشتند در حسینیه ثارالله اهواز در جمع مردم گفتند: «شما شهید مجید سیلاوی را دارید که خود یک امامزاده است».
شهید سیلاوی معاون سردار شهید علی هاشمی فرمانده سپاه حمیدیه بود و علی هاشمی علاقه خیلی زیادی به او داشت. هاشمی بعد از شهادت مجید از نیروهایش میخواهد تا پیکرش را به سپاه حمیدیه بیاورند.
هاشمی وقتی صورت گرد و خاک گرفته مجید را میبیند، خم میشود، با دستهایش گرد و خاک را از صورت همرزمش کنار میزند و چهرهاش را میبوسد. سردار هاشمی بعد از نجواهای عاشقانه با مجید، محکم میایستد و میرود تا کرخه کور را آزاد کند و بعد از آزادسازی کرخه کور، نامش را به کرخهنور تغییر میدهد». یکی از رزمندگان همراه این شهید در باره وی مینویسد:
«سال ۶۰ بودیم که خبر رسید به مناسبت سوم شعبان، زاد روز بزرگ پاسدار جهان اسلام حضرت امام حسین(ع) و روز پاسدار از هر پایگاه (سپاه شهر و شهرستان) در سراسر کشور یک نفر را جهت ملاقات با حضرت امام(ره) به تهران میبرند. شهید سیلاوی که معاونت عملیات بود، از سپاه حمیدیه انتخاب شد. مجید جوان بسیار محجوب، کم حرف، صبور و در عین حال شجاعی بود. وقتی از ملاقات با امام برگشت باتفاق حسن عطشانی به دیدارش رفتیم. او در محوطه داشت لباس هایش را میشست و آب میکشید.
مجید گفت: حسن نبودی، چه کیفی داشت دیدار و دست بوسی امام. از او پرسیدم در مورد کمبودهای جبهه چه گفتید به امام؟ با تعجب گفت: من از بی حجابی و بد حجابی بالاشهر تهران و عزل برخی مسئولان جبهه ملی و نهضت آزادی و... ( بنی صدر) با امام حرف زدم. امام در پاسخ به مجید فرموده بود: مسئله جنگ را زودتر حل کنید، این مشکل هم بایستی بدست شماها حل شود (نقل به مضمون).
آن روزگار بیشترین دغدغه ما رزمندگان، کم و کسری های سلاح و مهمات و ابزار الات مربوط به جنگ بود، اما مجید و شهدائی مانند او شاید امروز را به عینه میدیدند».
نگارنده جزو یک گروه رزمنده جوان زیر بیست سال بودم که توسط شهید حسن لطفی نیا (از بچه های مسجد جزائری اهواز که بعدا در عملیات طریق القدس به شهادت رسید) به جبهه کرخه کور (نور) آمده بودند. بار اولی بود که در جبهه حضور پیدا میکردیم (تابستان سال ۱۳۶۰) این گروه بعد از گذراندن یک دوره سخت آموزشی در پادگان پورکان دیلم (۲۵ کیلومتری اهواز در جاده ماهشهر، که بعدها به مقر لشکر بدر تبدیل شد) به جبهه اعزام شدند. این آموزشها همزمان با آموزش نیروهای عراقی (بدر) انجام میگرفت.
نگارنده در اولین حضور در جبهه توفیق آن را داشتم که سنگرم کنار سنگر فرمانده خط برادر شهید مجید سیلاوی باشد. او آدمی متفکر و کم حرف و پرکار و دلسوز با چهره عملیاتی و خاک آلود.
روز قبل از شهادت ایشان با تعدادی از رزمندگان که مدت زیادی بود در جبهه بودیم نزد شهید سیلاوی رفتیم و با اصرار اجازه گرفتیم که برای استحمام و رفع خستگی و استراحت، ساعاتی به پادگان علی اکبر حمیدیه برویم. به محض رسیدن به پادگان اعلام کردند که عراقی ها حمله کرده و نیروها برای پاتک حرکت کنند. همه ما معترض شدیم که تازه رسیدیم و خسته ایم.
شهید محمد بشیری که جوانی 16 ساله وبسیار دلدار و شجاع بود بلند شد و چند دقیقه صحبت کرد که اگر الآن نرویم همه زحمات این ایام ما وخون دوستان شهیدمان به هدر میرود. بیان صادقانه و حماسی وی باعث شد که همه برای رفتن آماده شوند.
شبانه به سمت خط حرکت کردیم و ما را در جایی که قرار بود حمله شود جای دادند تا صبح درگیری بود صبح که برگشتم به سمت سنگر خودم دیدم که سنگر من که کنار سنگر فرماندهی بود کاملا از بین رفته و فرمانده خط شهید مجید سیلاوی و چند نفر دیگر به شهادت رسیدهاند.
یکی دیگر از شهدای این عملیات، شهید سید احمد انوشه بود که در تاریخ 11 شهریور سال 60 در نوک درگیری با نیروهای عراقی به شهادت رسید. سید احمد شب قبل یکی از این پاتکها آمد و بمن گفت: جورابم پاره شده جوراب داری به من بدهی؟ جوراب اضافی خود را به او دادم.
عراقیها پاتک کردند و با تیر مستقیم تانک، کانال چند صدمتری را که اسمش گذاشته « کانال مرگ گذاشته بودند، میزدند. کانال تا نزدیک رودخانه امتداد داشت و به رودخانه که میرسید موازی با آن به سمت راست تغییر مسیر میداد. دم ظهر یا بعد از آن ما در کانال بودیم. من با یک قبضه خمپاره شصت داشتم پاتک دشمن را جواب میدادم که یک مرتبه دیدم جنازهای را از نوک کانال که بیشتر زیر حجم آتش بود با برانکارد آوردند.
رزمنده داخل برانکارد شهید شده بود. ترکش به صورتش خورده بود و تمام بدن و برانکارد خونی بود. نگاهش کردم دیدم جورابش شبیه جورابی است که دیشب به احمد انوشه دادم. رفتم به سمتش و یک لحظه به نوشته روی سینه اش که خونی شده بود نگاه کردم و دیدم نوشته « سید احمد انوشه».
سید احمد کمحرف و بسیار احساساتی بود و حرفهایش را با احساس خاصی بیان میکرد و همیشه متفکر بود. او در نوک درگیری و معرکه جنگ شهید شد و در گلزار شهدای امیدیه به خاک سپرده شد.
شهید بشیری هم از شهدای این عملیات است. وی در دهم مرداد 1360 به همراه رزمندگان دیگر شهرهای خوزستان به جبهه (کرخه کور) رفت و سرانجام در 13 شهریور 1360 بر اثر اصابت ترکش گلوله تیر مستقیم مزدوران صدام به شهادت رسيد. پیکر او در زادگاهش گتوند به خاک سپرده شد.
او در وصیت نامه خود که چند روز قبل از شهادت نوشته بود، به قرآن توصیه کرده بود: «شما اي وارثان شهيدان اين كتاب بزرگ زندگي ساز را در دست بگیرید و به فرامينش عمل كنيد كه رستگار شويد. به حرف رهبر گوش دهيد چون او رهرو راستین قرآن و سنت پیامبر عزیز است. باشد تا رهروان آن كه در حقيقت راهرو اسلام است باشيد. مساجد را پر كنيد چون مسجد پوشش و پوسته اسلام است و هر گاه مسجد را از آن بگيريم متلاشی میشود.»
از دیگر شهدای این عملیات شهید مهرداد آلبوغبیش بود که تاریخ 10 شهریور سال 60 در روز اول عملیات به شهادت رسید و در گلزار شهدای امیدیه به خاک سپرده شد.
حجتالاسلام امرالله شجاعیراد، رزمنده دفاع مقدس
انتهای پیام