به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خراسان جنوبی، ما آدمیان معمولا قدر چیزهایی که به آنها عادت کردهایم را نمیدانیم...مثل آب..مثل هوا..اما کافی است که فقط چند دقیقه همین هوایی که داشتنش برایمان امری طبیعی است از ما گرفته شود. آن لحظه است که میفهمیم زندگی بدون همین چیزهای معمولی غیرممکن است.
انسانهایی که در کنارمان زندگی میکنند هم همینگونهاند. گاهی عادی از کنارشان میگذریم. معمولی با آنها سلام و احوالپرسی میکنیم، اما نمیفهمیم که شادیها و لذتهای زندگیمان چقدر به آنها وابسته است. این مسئله بهویژه درباره خانواده و دو فرشته مو سپیدی که چروک دستشان نشان سختیهایی است که برای لحظهلحظه زندگیمان کشیدهاند بیشتر صدق میکند.
چه کسی جز پدر و مادر حاضر است همه هستیاش را فدای فرزند کند
همیشه گفتهاند که تا مادر یا پدر نشدهاید نمیفهمید که این دو واژه در دایرهالمعارف زندگی چه معنایی دارد. گاهی حتی عشق هم در هممعنایی با آن کم میآورد و ایثار نیز نام خود را از آنان وام گرفته است. چه کسی غیر از مادر تمام اشکها و لبخندهایش برای دیگری است و چه کسی بهجز پدر حاضر است همه هستیاش را فدای فرزند کند.
وقتی یک مادر و پدر در سالهای پایانی زندگی به گذشته خود مینگرد، بیاغراق درمی یابد که پس از تولد اولین فرزند محور اهداف زندگی دیگر خودش نیست. دغدغههایش از جنس دیگری شده است. از آن لحظه تا همان پیری انتظارهایش فرق کرده است.
کی فرزندم روی دو پای خودش خواهد ایستاد؟ چه زمانی زبان به سخن خواهد گشود؟ چقدر زیباست که دخترم یا پسرم میخواهد به مدرسه برود؟ یعنی بچهام دانشآموز موفقی خواهد شد؟ آیا وارد دانشگاه میشود؟ نکند دانشگاهش دور از شهر ما باشد؟ یعنی این خواستگار دخترم را خوشبخت میکند؟ این دختری که پسرم برای زندگی انتخاب کرده شخص مناسبی است؟ همه اینها دغدغهها و شادیهای یک پدر و مادر است که خواستههای خودشان در آن گم شده و آنچه هست فقط فرزند است و بس.
اما از آنسو اگر در دفتر هستی به دنبال معنای فرزند بگردیم مجبوریم مترادف با والدین آن را ترجمه کنیم. کتاب خدا، قرآن کریم آنقدر که از احسان به ریشههای درخت زندگی گفته و بر رسول خدا(ص) وحی شد که «وَ بِالوالِدَینِ إِحسانًا» از هیچ مسئله دیگری غیر از پرستش پروردگار سخن به میان نیاورده است که این زنگ هشدار خالق هستی به فرزندانی است که ممکن است مسیر ناسپاسی را طی کنند.
چه بسیار دستهایی که چروکیده شدند تا کودکی پروبال یابد
چه بسیار دستهایی که چروکیده شدند تا کودکی بال و پر یابد و لذتهای زندگی با تمام وجود حس کند، اما همان کودک ناتوان دیروز، با عصیانی از جنس ناسپاسی شیطان نسبت به پروردگار، نسبت به ولی نعمت خود یعنی پدر و مادر غرور ورزیده و فراموش میکند که بود و چه کسی او را به اینجای زندگی رساند.
چه زیبا سعدی حکایت میکند که روزی به غرور جوانی بانگ بر مادر زدم/ دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت/ مگر خُردی فراموش کردی که درشتی میکنی...
جوانی سر از رأی مادر بتافت/ دل دردمندش به اذر بتافت/ چو بیچاره شد پیشش اورد مهد/ که ای سست مهر فراموش عهد/ نه در مهد نیروی و حالت نبود/ مگس راندن از خود مجالت نبود/ تو آنی که از یک مگس رنجهای/ که امروز سالار و سرپنجهای
خدا نخواهد برای هیچ کسی که اشک مادر به سبب دُرشتی و خشم فرزند جاری شود؛ مادری که فرزندش را 9 ماه در شکم خویش حمل کرده و دو سال از شیره جان به او نشانده است... انشاءالله فرشتگان الهی در کارنامه اعمال هیچکس ننویسد که پدری بهخاطر کارهایی ناشایست فرزند آه کشید است؛ زیرا اگر چنین شود آن لحظه است که انسان باید با برکت در زندگی، رضایت پروردگار، وسعت رزق، آسایش و... خداحافظی کند.
کاش قدر بدانیم لحظهلحظه بودن در کنار این فرشتگان خانهمان که اگر با چشم دل نگاه کنیم، میفهمیم هر آنچه خدا به ما ارزانی داشته از دعاهایی که مادر در سجده از خدا خواسته و یا ربهایی است که پدر در قنوت نماز از معبود طلب کرده است... کاش قدر بدانیم که با آمین هیچ فرشتهای از پس دعایمان به اندازه آمین والدین به درگاه اجابت نزدیک نیست.