آیتالله سیدمحمود طالقانی از پیشگامان نواندیشی و روشنفکری دینی و مبارزان سیاسی و همچنین مفسر بزرگ قرآن کریم، از جمله شخصیتهای مهم و مؤثر تاریخ معاصر ایران قلمداد میشود. طالقانی علاوه بر اینکه به عنوان چهرهای روشنفکر، آزادیخواه، مفسر قرآن و اهل تسامح شهرت و از این منظر محبوبیت دارد، به عنوان طراح و نظریهپرداز شورا در سپهر سیاسی ایران قلمداد میشود.
خبرنگار ایکنا اصفهان، به مناسبت 19 شهریورماه، چهل و یکمین سالروز درگذشت آیتالله طالقانی، درباره نوع قرائت و خوانش طالقانی از دین، وجوه مشترک و تفاوت اندیشه وی با دکتر علی شریعتی و همچنین قرابت ایده شورا با دموکراسی، گفتوگویی با احسان شریعتی، فرزند ارشد دکتر شریعتی، دانشآموخته فلسفه در مقطع دکتری از دانشگاه سوربن فرانسه و از فیلسوفان و پژوهشگران حوزه دین و فلسفه، داشته است که قسمت اول آن را در ادامه میخوانید. قسمت دوم این گفتوگو که دربرگیرنده نقدهای احسان شریعتی بر جریان روشنفکری دینی و همچنین بارتابهای فکری اندیشه آیتالله طالقانی است، در روزهای آینده روی خروجی ایکنا قرار خواهد گرفت.
بیشتر بخوانید:
ایکنا ـ به عنوان مقدمه و اولین سؤال، به نظر شما در منظومه فکری آیتالله طالقانی، چه نوع قرائت و فهمی از دین وجود دارد؟
اولین ویژگی زندهیاد آیتالله طالقانی، فراتر رفتن در پویه تاریخ و از نهادی که از آن برخاسته بود، یعنی پیشینه، آموزش و سنت حوزوی ایشان است. بدین معنا که دین دیگر برای طالقانی یک حرفه و تخصص و مقام و تعلق نهادی نبود، بلکه یک رسالت بود. البته واژه و مفهوم «دین» که نارساست، زیرا عموم جوامع پیشامدرن دینی بودهاند. قرآن درباره کافران هم لفظ دین را به کار میبرد و میگوید: «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ». بعضاً میپندارند دین صرفاً معنای مثبت میدهد، اما میتواند بیخدای(شخصی)، چندخدایی(شرک) و یا توحیدی باشد. ادیان انواع تاریخی ـ تمدنی و مسیرهای تکاملی متفاوتی داشتهاند. بنابراین دین همانند «ایدئولوژی» یک مفهوم کلی و بسیار جامع است. در اینجا سخن از اسلام به عنوان یک دین مشخص و آخرین ادیان ابراهیمی و توحیدی است. دین در قرآن که منبع اصلی و متن بنیانگذار اسلام بهشمار میآید، چند معنا دارد که یکی معنای کلی راه و روش، عدالت و داوری، جزا و پاداش و آیین و عرف است، یکی معنا خاص و خالص و کامل «اسلام» به معنای صلح و تسلیم به اراده هستیبخش معرفی میکند. پس دین در معنای موسع آن میتواند دو جهتگیری متضاد داشته باشد. یعنی مانند ایدئولوژی که دو معنا دارد؛ یکی معنای مثبت نقد عقاید حاکم و دیگر معنای منفی توجیه وضع موجود و تفکر حاکم که در این معنای منفی در برابر «اتوپیا» قرار میگیرد که تخیل انقلابی و تغییر و تحولخواهی؛ مثلاً نزد پل ریکور ایدئولوژی در قیاس با اتوپیا، جنبه اصولی و هویتبخش محافظهکارانه دارد.
دین برای طالقانی یک رسالت و مسئولیت است. یعنی نگاه ایشان به مقوله دین از سنخ اجتهادی ـ اجتماعی، نواندیشانه و تحولخواهانه در تداوم نهضت دینپیرایی (رفرماسیون) و نوزایی (رنسانس) است. بنابراین طالقانی از تبار احیاگران و اصلاحگران دینی بود که در عصر جدید و در جهان اسلام، سیدجمالالدین اسدآبادی و محمد عبده پایهگذار آن بودند. طالقانی نسل بعدی این جریان در ایران است که در دهه 20 شمسی فعالیت خود را از کانون اسلام و تأسیس «انجمن اسلامی دانشجویان» شروع کرد، همانطور که استاد محمدتقی شریعتی چنین رویکردی را در خراسان و در «کانون نشر حقایق اسلامی» آغاز کرده بود.
دین برای طالقانی یک رسالت و مسئولیت است. یعنی نگاه ایشان به مقوله دین از سنخ اجتهادی ـ اجتماعی، نواندیشانه و تحولخواهانه در تداوم نهضت دینپیرایی (رفرماسیون) و نوزایی (رنسانس) است. بنابراین طالقانی از تبار احیاگران و اصلاحگران دینی بود که در عصر جدید و در جهان اسلام، سیدجمالالدین اسدآبادی و محمد عبده پایهگذار آن بودند
شعار زندهیاد طالقانی «بازگشت به قرآن» بود، یعنی مشابه کاری که همه اصلاحگران دینی در عالم مسیحیت نیز با شعار «بازگشت به متن» انجام میدادند. در رویکرد بازگشت به متن، تمام علوم و معارف و روایات مورد سنجش قرار میگیرد و فرهنگ دینی با بازگشت به سرچشمه که همان کتاب و یا قرآن باشد، پالایش میشود. تلقی و برداشت آیتالله طالقانی از دین، برگرفته از آموزههای قرآنی است که میفرماید: «لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ وَأَنزَلنَا الحَديدَ...». دکتر شریعتی نیز در تفسیر این آیه میگفت پیامبران علاوه بر رسالت اخروی که داشتند، رسالت جهانی هم دارند و آن ایجاد جامعهای بر پایه «کتاب»، «ترازو» (عدل و قسط) و آهن (قدرت فنی - نظامی و اقتصادی) است.
بنابراین طالقانی برای دین، نوعی رسالت اجتماعی نیز قائل بود و البته پیششرط آن را نوعی نواندیشی و بازسازی Reconstruction، آن هم به تعبیر علامه اقبال لاهوری میدانست. پیششرط این بازسازی البته «واسازی» به معنای ساختارگشایی Deconstruction است که با الهام از برگردان «شالودهشکنی» به اشتباه «ساختارشکنی» تلقی شده است، در حالیکه منظور واسازی ساختارهای متصلب و زنگارگرفته نظامهای کلامی ـ الهیاتی (تئولوژیک) و علوم و معارف سنتی که در بُعد فکری با جزمیتها و در بُعد اجتماعی با پیرایههای شرکآلود طبقاتی همراه شده است. در واقع بازگشت به متن، تجدید نظری است که میخواهد به سرچشمه اصلی بازگردد و نوعی پویایی و سرزندگی ایمان، تجربه نبوی و احیاگری یا تجدید حیات را رقم زند. بنابراین طالقانی چنین تلقی کلی از رسالت و مسئولیت دینی داشت و از تبار اصلاحگران و رفرماتورهای دینی در دوره معاصر بود. وی به دلیل تلقی خاصی که از دین و قرآن داشت، کتاب و سنت را به تعبیر دکتر شریعتی با روش اجتهادی و مبتنی بر «علم و زمان» به صحنه کنشگری اجتماعی و سیاسی آورد.
امروز این نوع رویکرد طالقانی به دلیل دستاوردهای مثبت و منفی که داشته است، مورد نقادی نیز قرار میگیرد، زیرا برخی از منتقدان معتقدند که به صحنه آوردن قرآن و دین میتواند پیامدهای منفی نیز داشته باشد، مثلاً عقلانیت را به امری قدسی تبدیل کند، بهگونهای که دیگر نتوان آن را نقد کرد و متقابلاً برخی دیگر چنین رویکردی را عُرفیسازی و قداستزدایی از معتقدات دینی ارزیابی میکنند. اما از منظر طالقانی و سایر چهرههای همسو، دین در صدر اسلام پیام «توحید» پیامد اجتماعی داشته و صرفاً یک بحثی کلامی ـ الهیاتی نبوده، وگرنه پیش از اسلام نیز ادیان مسیحیت و یهودیت این پیام را مطرح کردهاند. اما ویژگی اسلام، یکی همین توجه به بُعد اجتماعی توحید است، یعنی نفی بُتهایی که نماد منافع قبایل، اقشار و طبقات بودهاند و میان خدا و انسان واسطه ایجاد میکردهاند و شهسوار ایمان این بتها را میشکند. در واقع در اینجا، توحید به معنای «تساوی همگانی» در برابر خدا و اصل عدالت جهانشمول (ایزو-نومو-تئوس) است. برای نمونه، در کلام نیز معتزله بر این باور بودند که عدالت از توحید برمیخیزد. قرآن نیز علت اینکه پیامبران مورد آزار و شکنجه قرار میگرفتند را دعوت به عدالت و جهتگیری اجتماعی توحید میداند. در زمان حضرت عیسی(ع) با اینکه هنوز مسئله سیاست و دولت مطرح نبود، اصل پیام توحید برای قدرت حاکم آزار دهنده بود، اما در اسلام این جنبه از پیام توحید، خیلی صریح و روشن مورد تأکید قرار گرفت. چنانکه سردار سپاه اسلام به سردار شاهنشاهی ساسانی ایران میگوید: آمدهایم به جای به ارباب گرفتن یکدیگر، همگان را به عبودیت خدای واحد فرا بخوانیم.
در عین حال که رابطه مرحوم طالقانی و دکتر شریعتی رابطهای پدرانه و پسرانه بود، ولی طبیعی است که تفاوتهای فکری به لحاظ برداشتهای نسلی و عصری بین آنها وجود داشته باشد. مثلاً در دوره فکری مرحوم محمدتقی شریعتی، آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی، نوعی تفکر و رویکرد علمگرایانه وجود داشت، زیرا در آن مقطع، پیشرفت و جهشهای علمی و تکنولوژی در جهان میدرخشید و این برای روشنفکران جوامع مختلف مرجع علمی بود
آیتالله طالقانی فراتر از نهاد و روحانیت حرکت میکرد، در حالیکه بهطور طبیعی وظایف صنفی و قشری در نهاد روحانیت اینطور ایجاب میکرد که بیشتر به امور آیینی دین بپردازد. چنانکه این قضیه در محیط دانشگاهی نیز صدق میکند، مثلاً استادی را در نظر بگیرید که علوم و دانشهای مختلف را فقط به چشم شغل به دیگران منتقل سازد، اما رسالت و تعهدی نسبت به اصل دانش و نهاد پژوهش نداشته باشد. وقتی استادی به کار خود، به عنوان رسالت و مسئولیت بنگرد، دیگر به چشم شغل و به عنوان منبع درآمد و معیشت به آن نگاه نمیکند. مرحوم طالقانی شخصیتی بود که در بین مردم و در جامعه حضور داشت و قرآن را در صحنه اجتماع تفسیر میکرد. از این منظر تفسیر «پرتوی از قرآن» ایشان صرفاً یک تفسیر نبود، بلکه تجربهای عملی نیز بود.
ایکنا ـ با توجه به اینکه آیتالله طالقانی و دکتر شریعتی هر دو از چهرههای مؤثر تاریخ معاصر در عرصه روشنفکری دینی و مبارزات سیاسی قلمداد میشوند، به نظر شما اندیشه مرحوم طالقانی با اندیشه مرحوم شریعتی چه قرابتها و در عین حال چه افتراقهایی دارد؟
مهمترین وجه اشتراک فکری میان راهکارهای آیتالله طالقانی و دکتر شریعتی، الهیات رهاییبخش و نوع تلقی خاص از توحید به مثابه «جهانبینی» و پشتوانه کلامی ـ فلسفی جهتگیری سیاسی و اجتماعی بود و نیز همسویی اجتماعی، سیاسی و مبارزاتی که این دو داشتهاند. در عصر جدید و در تاریخ ایران و کشورهای مسلمان، روند تلاش و مبارزه تحول و تجددخواهانه برای رفع رکود و زوال تاریخی فرهنگ و تمدنی که از قرن سیزدهم و پس از ایلغار مغول، دچار آن شده بودند از آستانه عصر مشروطه آغاز شده بود که تا دوران نهضت مقاومت ملی و تا انقلاب اسلامی ادامه یافت. مرحوم طالقانی و دکتر شریعتی از لحاظ جهتگیری فکری عضو خانواده احیاگران ـ اصلاحگران دینی بودند و از نظر سیاسی نیز در یک جبهه مشترک سیاسی ملی ـ مردمی حضور داشتند. البته پیش از دکتر شریعتی، پدر او استاد محمدتقی شریعتی در خراسان در این عرصه پیشگام بوده است. بنابراین در عین حال که رابطه مرحوم طالقانی و دکتر شریعتی رابطهای پدرانه و پسرانه بود، ولی طبیعی است که تفاوتهای فکری به لحاظ برداشتهای نسلی و عصری بین آنها وجود داشته باشد. مثلاً در دوره فکری مرحوم محمدتقی شریعتی، آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی، نوعی تفکر و رویکرد علمگرایانه وجود داشت، زیرا در آن مقطع، پیشرفت و جهشهای علمی و تکنولوژی در جهان میدرخشید و این برای روشنفکران جوامع مختلف مرجع علمی بود؛ به خصوص برای جوامع و سرزمینهایی که میکوشیدند از رکود خارج شوند؛ زیرا علت عقبماندگی خود را متأثر از عقبماندگیهای علمی ـ فنی و حقوقی ـ اجتماعی و سیاسی میدانستند.
بنابراین در این دوره نوعی شیفتگی نسبت به علم و تحولات جدید وجود داشت. این رویکرد در تفاسیر و نوع نگاه آن نسل از روشنفکران مسلمان برجسته است. یعنی در اجتهاد آنها همانطور که کتاب و سنت مهم بود، علم و زمان اهمیت پیدا میکرد؛ علم هم به این معنا که حرف قطعی میزند. بنابراین میان این نسل تا حدودی نوعی گرایش ساینتیستی ـ پوزیتیویستی وجود داشت؛ برای نمونه دکتر سحابی بینش طبیعی قرآن را با ایده تکامل تطبیق میداد و مهندس بازرگان بحث ترمودینامیک را مطرح میکرد و آیتالله طالقانی و استاد محمدتقی شریعتی در تفسیرشان از قرآن به مثالها و دستاوردهای علمی زیاد استناد میکردند. در نسل بعد، یعنی در نزد کسانی مثل دکتر شریعتی، این علوم انسانی و ایدئولوژیهای آن عصر هستند که اهمیت پیدا میکنند.
یکی از خاستگاههای مهم جنبشهای مردمی جدید از عصر مشروطه تاکنون، آزادیخواهی است و دکتر شریعتی نیز یکی از اعضای این نحله به شمار میرود و این شبهه و تقابلی که برخی میگویند شریعتی با دموکراسی بر سر مهر نبوده، درست نیست؛ او ناقد لیبرالیسم بهويژه در سپهر اقتصادی بود
ما در علوم انسانی نه با «تبیین» علل، بلکه با «تفهم» دلایل سروکار داریم (شیفت پارادایمی از دیلتای تا ماکس وبر) چون با سپهر انسانی، تاریخ، فرهنگ و جامعه سروکار داریم و رویکرد متفاوت با طبیعت است. اما در نسلهای قبلی آن هم نه تنها در ایران، بلکه در حوزه تفکر جهانی، مثلاً مارکس اظهار میکرد که پایه نظریه مبارزات طبقاتی، اصل نظریه تکامل داروین است. در واقع میخواهد این را با دستاوردهای علمی منطبق کند و یا میگوید اقتصاد سیاسی نزدیکترین حوزه علوم انسانی به علم است. به هر حال در این دوره فکری، نوع نگرش مارکس، آگوست کنت، و حتی هوسرل و ... به تعبیر توماس کوهن، یک سرمشق فکری (پارادایم) و یا نزد میشل فوکو، نوعی «صورتبندی معرفتی» دارد که متفاوت با دوران معرفتشناختی پس از آنها است. در دوره بعدی علوم انسانی و ایدئولوژیها برجسته میشوند. مثلاً نزد شریعتی اسلام در انسانشناسی با اگزیستانسیالیسم قیاس میشود و در حوزه اجتماعی با مارکسیسم. در واقع در این مقطع فکری، شاهد برخورد و درگیری بین ایدئولوژیها هستیم؛ همانطور که در رشتههای مختلف علوم انسانی مثل جامعهشناسی، تاریخ و روانشناسی نیز شاهد چنین وضعیتی هستیم. به هر حال این دوره فکری که از آن صحبت میکنیم، عصر ایدئولوژیها بود و مارکسیسم که نوعی «علم مبارزه» پیشگام در رهاییبخشیی تلقی میشد، در رأس قرار داشت. طبیعتاً اسلام در این مقطع با چالشهایی مواجه میشود و به دنبال آن، تفاوتهایی در تفسیرهای این دو نسل فکری به وجود میآید. البته پس از دکتر شریعتی نیز باز نوعی (گشت) چرخش پارادایمی پدید میآید که مثلاً در دوره پسامدرن، علم و علوم انسانی با چالش مواجه میشوند و قطعیت و یقین زیر سؤال میرود و با یک رشته مسائل دورانی و گفتمانی جدید مواجه میشویم.
ایکنا ـ دکتر شریعتی نگاهی ایدئولوژیک به دین داشت و به تعبیری درصدد ایدئولوژیک کردن دین بود. علاوه بر این سعی میکرد برخی آموزههای چپ نظیر مارکسیسم و سوسیالیسم را با آموزههای اسلام منطبق کند. امروز به این نوع رویکرد شریعتی انتقادات زیادی وارد میشود، مثلاً برخی معتقدند از دل اندیشه شریعتی آزادی استخراج نمیشود، ولی دیگر روشنفکران معاصر از جمله مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی بیشتر بر مقوله آزادی تأکید داشتند. آیا مرحوم طالقانی همان نگاه ایدئولوژیک شریعتی را به دین داشتند؟
چنین برداشتهایی بعضاً ناشی از همان سوءتفاهمی است که در تعریف برخی واژگان متغیر مثل ایدئولوژی وجود دارد و به آن اشاره کردیم که این مفهوم در دورههای مختلف تعریفهای متفاوت پیدا کرده که مثلاً در یک دوره مثبت بوده است، نزد واضعین این اصطلاح، دستوت دوتراسی و ... در دوره دیگر منفی، یعنی از مارکس به این سو تا در دورهای از سوی خود اندیشه لیبرال که مبدع آن بوده زیرسؤال میرود. مثلاً در پرسش شما آزادی در برابر ایدئولوژی قرار میگیرد، بهگونهای که ایدئولوژی با دموکراسی و آزادیخواهی در تناقص قرار میگیرد.
تأکید بر آزادی و نظام دموکراسی و شورایی، یکی از ویژگیهای طالقانی، شریعتی و همه نواندیشان بود، اما در بعد اقتصادی است که میتوان گفت یک گرایش چپ وجود دارد و یک گرایش میانهروانه یا راست لیبرال
در مجموع دکتر شریعتی عضو خانواده و تشکیلات سیاسی و تاریخی مثل نهضت ملی و سپس نهضت آزادی بود. در نهضت آزادی گرایشهای مختلفی وجود داشت، مثلاً آیتالله طالقانی، دکتر سحابی و دکتر شریعتی از اعضای این نهضت در زمینه اقتصادی و اجتماعی نوعی گرایش سوسیال دموکراتیک داشتند، ولی مهندس بازرگان از نظر اقتصادی نوعی گرایش موسوم به لبیرال داشت، ولی همه آنها به صورت مشترک بر آزادی و حقوق بشر تأکید داشتند. مثلاً دکتر شریعتی پیرو نامهای که دکتر علیاصغر حاج سیدجوادی، خطاب به شاه مینویسد بهگونهای بر مسئله آزادی و حقوق بشر تأکید میکند که حتی بعد از آن نهادی به همین نام تشکیل میشود که شریعتی، بازرگان و برخی از وکلا در آن حضور پیدا میکنند و البته محل آن، پیش از انقلاب منفجر میشود. در واقع یکی از خاستگاههای مهم جنبشهای مردمی جدید از عصر مشروطه تاکنون، آزادیخواهی است و دکتر شریعتی نیز یکی از اعضای این نحله به شمار میرود و این شبهه و تقابلی که برخی میگویند شریعتی با دموکراسی بر سر مهر نبوده، درست نیست؛ او ناقد لیبرالیسم بهويژه در سپهر اقتصادی بود. شریعتی یکی از متفکرین آزادی بوده و بخشهای زیادی از نوشتههای او در باب آزادی است و حتی رسالهای به نام «خجسته آزادی» دارد و سهگانه و تثلیث اندیشه او آزادی، عدالت و عرفان است. یعنی همانقدر که عدالت برای شریعتی مهم است، آزادی نیز حائز اهمیت است و اصلاً آزادی مقدم بر عدالت و معنویت محسوب میشود، زیرا اگر آزادی وجود نداشته باشد، مسئولیت نیز وجود ندارد. در واقع در اندیشه شریعتی انتخاب و آگاهی ذیل آزادی انسان قرار میگیرد.
بنابراین آزادی نزد همه آنها مشترک است، فقط در بحث عدالتخواهی است که آنها از نظر اقتصادی و اجتماعی، نوعی جهتگیری موسوم به چپ دارند، یعنی آیتالله طالقانی و دکتر شریعتی اتفاقاً در اینجا با هم همسو هستند و آنچه در ادبیات سیاسی رایج زیر عنوان سوسیال دموکراسی نامیده میشود، یک تلقی محسوب میشود و تلقی دیگر از نظر اقتصادی، لیبرال است که البته شاید در ذهن اینها با تعاریف متعارف متفاوت باشد، چون از منظر توحیدی و معنوی به قضیه نگاه میکنند.
طبعاً هم در بُعد آزادیخواهی وقتی میگوییم مهندس بازرگان لیبرال بود، نگاهش به مقوله آزادی با لیبرالهای سکولار تفاوت داشت و وقتی میگوییم اینها سوسیالیست یا سوسیال دموکرات بودند، باز سوسیالهای خداپرست (نخشب) که پیش از نهضت آزادی بود و بسیاری از اعضای آن مثل دکتر یزدی و دکتر شریعتی به آن پیوستند، پیش از تشکیل نهضت گرایش چپ داشتند و سپس نهضت آزادی قرار بود مثل جبهه ملی یک نهضت آزادیبخش باشد، مانند سازمانها و جبهههای آزادیبخش در الجزایر و فلسطین. بنابراین اینها هم آزادیخواه بودند، چون در برابر دیکتاتوری و استبداد که از دوره مشروطه همیشه مسئله ایران بوده است، آیتالله طالقانی پس از کودتا در سال 1334 کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» از علامه نایینی را بازنشر و شرح کرد، چون مهجور و فراموش شده بود.
این کتاب در نفی «دو شعبه» استبداد سیاسی و دینی و دفاع از «حریت و مساوات» و نظام مشروطه (قانوناساسی) در معنای کلی آن یعنی نظام دموکراسی و جمهوری و پارلمانی و مورد تأیید ملامحمدکاظم خراسانی و آیات سهگانه نجف بود. نایینی این سنت را مکتوب کرد و سپس از سوی طالقانی احیا و تعمیق شد و یکی از کتابهای مرجع تاریخ تفکر سیاسی در جهان اسلام معاصر و به خصوص در عالم تشیع محسوب میشود. بنابراین تأکید بر آزادی و نظام دموکراسی و شورایی، یکی از ویژگیهای طالقانی، شریعتی و همه نواندیشان بود، اما در بعد اقتصادی است که میتوان گفت یک گرایش چپ وجود دارد و یک گرایش میانهروانه یا راست لیبرال.
ایکنا ـ یعنی شما معتقدید که مرحوم طالقانی در بُعد سیاسی، نگاه دموکراتیک و در بعد اقتصادی، نگاه عدالتخواهانه داشت که از آن با تعبیر سوسیال دموکراسی یاد میکنید.
بله. نوعی «سوسیال ـ دموکراسی» دینی، همانطور که میگوییم در رویکرد دینی «رنسانسی و رفرماتور». در بعد سیاسی و اقتصادی، ایشان طرفدار نظام دموکراسی بودند که در عصر جدید با نظامهای قانوناساسیگرای مشروطه یا جمهوری شاخص میشود که بهقول اقبال، پس از فروپاشی خلافت عثمانی، بهترین نظامی است که مسلمانان میتوانند اتخاذ کنند، نوعی جمهوری؛ و همین نگاه بود که به نوعی مشروطهخواهی و جمهوریخواهی در میان نیروهای مذهبی، اسلامی و شیعی انجامید و تا زمان انقلاب ادامه پیدا کرد که این نظامات جدید را اتخاذ کردیم، جمهوری و پارلمان و ... در بعد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، نیز وقتی از «نظام شورایی» حرف میزنیم، بهمعنای تأکید بر دموکراسیای مستقیمتر از دموکراسی نمایندگی صرف است. در واقع آقای طالقانی بیشتر بر نوعی نظام مردمسالار مستقیم تأکید داشت تا با واسطه. یکی هم در بعد اقتصادی است که عدالت نه به عنوان آرمان اخلاقی و فلسفی صرف، بلکه وقتی میگوییم سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی به نظام اقتصادی مشخصی هرچند کلی اشاره میکنیم (چون همه اینها انواع دارند)، اما از این اطلاعات فنی یا شناخته شده برای این استفاده میکنیم تا مشخص باشد که آرمانهای «آزادی و عدالت و معنویت» تنها نصیحت اخلاقی کلی نیستند، بلکه جهتگیری مشخص علمی ـ عملی دارد و رو به سمت نظامهایی که به شکل علمی و حقوقی، آرمانهایی مثل عدالت و آزادی را تحقق میبخشند، در غیر این صورت بهصورت کلی هر مستبد و استثمارگری ادعای آزادیخواهی و عدالتخواهی میکند، ولی در تنشی که میان آزادی و استبداد و عدالت و استثمار بهوجود میآید، موحد بر اساس این برداشت به سمت نظامهایی جهتگیری دارد که این را تحقق میبخشند. بهشکل فنی در عصر جدید، فرض کنید دموکراسی و سوسیال دموکراسی آمدهاند تا دو بعد عدالت و آزادی را تحقق ببخشند. در اینجا بحث فنی پیش میآید که از کدام نوعش باشد و هر سنت یا روایتی از آن میتواند متفاوت باشد. نظریههای مختلف عدالت و آزادی و نظامهای مختلف سوسیال دموکراسی مطرح میشوند و دموکراسی مستقیم در تجربه تاریخی بشر بهتدریج و گام به گام تجربه میشود.
ایکنا ـ آیا سوسیال دموکراسی همراه با پسوند دینی آن در حوزه عمل قابلیت جمع شدن و پیوند را دارد؟ یعنی در حوزه عملی، جمع اندیشه سوسیالیستی با اندیشه لیبرالی و متقابلا با اندیشه دینی امکانپذیر است؟
بله هم در شرق و هم در غرب این تجربه وجود داشته است، مثل همین الهیات رهاییبخش که در عصر جدید در آمریکای لاتین به وجود آمد، در خود اروپا نیز گرایش سوسیال مسیحی وجود دارد، یعنی مسیحیانی که خواستار تحقق عدالت بر مبنای سنتهای حضرت مسیح(ع) و اناجیل هستند و نقد اخلاقی ـ دینی از سرمایهداری به عمل میآورند. همچنین در تاریخ جنبش دموکراسیخواهی، یعنی از انقلاب فرانسه بدین سو، یک گرایش چپ یا سوسیال دموکراتیک به معنای عام به وجود آمد، چون در حال حاضر سوسیال دموکراسی به معنای خاص اروپایی کشورهایی مثل اسکاندیناوی یا احزاب سوسیالیست تبدیل شده است. منظور این نیست، منظور همان جنبش تاریخی در ادامه دموکراسیخواهی عصر جدید بوده است، یعنی از انقلاب فرانسه تا کمون پاریس. این جنبش مردمی که ابتدا برای آزادی و جمهوری شکل گرفت، بعدها جهتگیری چپ اجتماعی پیدا کرد که به این مجموعه، جنبش سوسیال دموکراتیک میگویند. یعنی قبل از اینکه مارکسیسم در شرق و به خصوص در جنوب تفوق پیدا کند، در اروپا این جنبش کلی را سوسیال دموکراسی مینامیدند و همه و به ویژه آنارشیستها هم در آن حضور داشتند که اصلاً با مارکسیسم مخالف بودند.
بعدها مارکسیسم به پیشرویها و پیروزیها در شرق و جنوب دست یافت، طبعاً این تداعی شد، وقتی اکنون میگوییم چپ و سوسیالیسم یا سوسیال دموکراسی، بیشتر با گرایشهای مارکسیستی شناخته میشود. در حالی که آقای طالقانی و به خصوص دکتر شریعتی تصریح میکنند که ما مارکسیسم را نقد میکنیم و سوسیالیسم را میپذیریم.
اینکه میپرسید جمع میشود یا نه، بله، قانون اساسی جمهوری فرانسه با چهار صفت تعریف میشود، اصل اول اینکه این جمهوری «دموکراتیک» باشد، اصل دوم «لائیک» یا مردمی (غیر جانبدار به لحاظ عقیدتی) و اصل سوم «اجتماعی» (سوسیال) و سرانجام تقسیم ناپذیر بودن. در سوسیال دموکراسی بر بُعد اجتماعی تأکید میشود که این نوع دموکراسی صرفاً «سیاسی» نیست، بلکه «اجتماعی» نیز هست. همچنین بیشتر بر عدالتخواهی تأکید میشود، چون میدانیم در آنجا و در دموکراسی اروپایی و غربی لیبرال، به تدریج گرایش راست کاپیتالیستی ـ امپریالیستی، غلبه میکند در حالیکه جریان چپ و عدالتخواهی و کارگری گرایشی به نقد آن داشته و بر نوعی دموکراسی رادیکال و انقلابیتر تکیه دارد. اکنون در بحثهای رایج ادبیات ژورنالیستی، همه اینها در تقابل با یکدیگر فهمیده میشود، مثلاً اینکه چگونه دموکراسی میتواند انقلابی باشد و فراموش میشود که اصلاً دموکراسی محصول انقلاب بوده است، یعنی نوعی برداشت بسیار بهداشتی از دموکراسی حاکم شده که فکر میکنند آزادی فقط از راه مسالمت و مذاکره و اصلاحات از بالا به دست آمده است، درحالیکه دو قرن از انقلاب فرانسه تا قرن معاصر طول کشید و بعد از جنگهای داخلی و خونریزیها و خشونتها و تلاطمهای انقلابی در این کشورها، تا آزادیخواهی و مردمسالاری به نوعی تثبیت نسبی رسیده و مطالبات اجتماعی نیز در آن بهطور نسبی کسب شد تا نظام باقی بماند وگرنه فرو میپاشید و درگیریها و بحرانهای اجتماعی و اقتصادی که در قرن 19 و اوایل قرن 20 پیش آمد، میتوانست نظام سرمایهداری را دچار بحرانی بنیانبرانداز کند.
در حال حاضر نیز این بحران دوباره سر برآورده و در تناقضات و تضادهایی گرفتار آمده که اکنون جنبش جهانی «جهانی دگرخواه» میکوشد اندیشه عدالتخواهی گذشته را بر فراز همه ایدئولوژیهای مدعی دیروز دوباره احیا کند. بنابراین میان این آزادیخواهی در برابر استبدادها و نظامهای توتالیتر و عدالتخواهی استمراری وجود داشت. در حالیکه در تجربههای بعدی نظامهایی به وجود آمدند به نام عدالت، آزادی را قربانی میکردند یا بهعکس، نظامهایی کاپیتالیستی ـ امپریالیستی که به نام آزادی، عدالت و تساوی میان ملل را پایمال میکردند.
ایکنا ـ به نظر شما ایده «شورا» در اندیشه مرحوم طالقانی با مفهوم دموکراسی در معنای مصطلح آن چه قرابتهایی دارد؟ یعنی آیا از مسیر شورای طالقانی میتوان به دموکراسی در معنا و خوانش مصطلح آن رسید؟
در تاریخ اندیشه سیاسی، سه منبع برای دموکراسی در نظر گرفته شده؛ اولین آن تجربه یونان باستان است که در آن اصل «ایزونومی» و یا تساوی شهروندان در مقابل قانون مورد تأکید قرار میگیرد که برخی فکر اولیه دموکراسی را از این مرحله میدانند. دومین منبع «توحید» است، یعنی همه انسانها در برابر خداوند مساوی هستند. اما در تفکر یونانی، تبعیض طبقاتی به صورت طبیعی توجیه میشد.
در سوسیال دموکراسی بر بُعد اجتماعی تأکید میشود که این نوع دموکراسی صرفاً «سیاسی» نیست، بلکه «اجتماعی» نیز هست. همچنین بیشتر بر عدالتخواهی تأکید میشود، چون میدانیم در آنجا و در دموکراسی اروپایی و غربی لیبرال، به تدریج گرایش راست کاپیتالیستی ـ امپریالیستی، غلبه میکند در حالیکه جریان چپ و عدالتخواهی و کارگری گرایشی به نقد آن داشته و بر نوعی دموکراسی رادیکال و انقلابیتر تکیه دارد. اکنون در بحثهای رایج ادبیات ژورنالیستی، همه اینها در تقابل با یکدیگر فهمیده میشود، مثلاً اینکه چگونه دموکراسی میتواند انقلابی باشد و فراموش میشود که اصلاً دموکراسی محصول انقلاب بوده است، یعنی نوعی برداشت بسیار بهداشتی از دموکراسی حاکم شده که فکر میکنند آزادی فقط از راه مسالمت و مذاکره و اصلاحات از بالا به دست آمده است
ارسطو که یکی از منابع همین تفکر دموکراسی در یونان بهشمار میرود، میگفت برخی برده و برخی ارباب و یا برخی سفید و یا سیاه و یا عاقل و یا کم بهره از عقل به دنیا میآیند و منشأ این اختلافات «طبیعی» است. در واقع نگاه یونانی طبیعتگرایی و تبعیض را از همین منظر توجیه میکرد، اما نگاه توحیدی که یکی از منابع اصلی تفکر دموکراتیک بهشمار میرود، متکی بر اصل جهانشمولی به نام «خدای یگانه» است. این توحید یعنی همه انسانها در برابر خداوند مساوی هستند. آموزه آیه 13 سوره حجرات نیز همین است که مردم از هر قوم و قبیله و جنسیت و طبقه در برابر خداوند مساویاند و تنها برتریشان در تقوای آنهاست. این نوعی تفکر، انقلابی بود و در تجربه عملی در دولتشهر مدینه که پیامبر(ص) پایهگذار آن بودند، جامعه به صورت شورایی اداره میشد. یعنی پیامبر(ص) در مقام یک شهروند و جدا از مقام رسالتی که داشتند و به ایشان وحی میشد، در برخی مواقعی میخواستند تصمیمهایی سیاسی و اجتماعی بگیرند، در اقلیت قرار میگرفتند، مثلاً وقتی مشورت میکردند که برای دفاع از شهر، در شهر بمانیم و یا از آن خارج شویم، تابع نظر اکثریت بودند، چون مدیریت شورایی بود. این نوعی تجربه دموکراتیک نسبی است، نسبی یعنی در آن دوره خاص هنوز دموکراسی به معنای جدید بهوجود نیامده بود. در آتن، اصل «ایزونومی»(تساوی در برابر قانون) را دموکراتیک تعریف میکنند، ولی این ربطی به دموکراسی جدید ندارد، چون دموکراسی آتنی تبعیضآمیز بود و شهروند در آن، فقط محدود به طبقه متوسط و آن هم جنس مرد میانسال بود.
طبیعتاً در تجربه مدینه و در عصری که هنوز مناسبات قبیلهای و عشیرهای حاکم بود، دموکراسی نمیتوانست بهمعنای مدرن ایجاد شود. این اندیشه در دوره جدید با «حقوق طبیعی» منطبق شد، یعنی آن ایده تساوی از شکل اخلاقی صرف خارج میشود و مبنای علمی و حقوقی پیدا میکند و بعد نظامهای جدید بهوجود میآیند که این نظامها عمدتاً فنی هستند و از نظر اقتصادی و مدیریتی میتوانند در قالب سوسیال دموکراسی به آموزه عدالت و آزادی که جزء آرمانهای انبیا هم بود، بُعد عینی و عملی ببخشد.
شعار شورا به تأسی از همان آیه «وشاورهم فیالامر» و «و امرهم شورا بینهم» در همه کشورهای اسلامی زینتآرای مجالس است، ولی این بیشتر جنبه نصیحتگونه پیدا کرده است. اکنون شوراهای اسلامی شهر و روستا را در کشور داریم، ولی این به معنای آن نظام شورایی مبتنی بر نگاه توحیدی و قرآنی مورد نظر طالقانی نیست. نظام شورایی یعنی نظام دموکراسی مستقیم به این معنا که تمام امور جامعه بهشکل شورایی اداره شود. در چنین نظامی، چراغ دولت به معنای متمرکز و جدا از جامعه ناظر و حاکم بر آن به تدریج خاموش میشود. آیتالله طالقانی میگفت من از همین لفظ «حکومت» هم استفاده نمیکنم، چون حکومت یعنی اینکه عدهای بر دیگران حکومت کنند، در صورتی که مردم باید بر خود حکومت کنند. این تفکر، تفکر شورایی محسوب میشود و با شوراهای اسلامی شهر و روستا که به شکل فعلی هستند، بسیار متفاوت است. این نوع شوراها هماکنون در همه کشورهای اروپایی به صورت جدیتر هم وجود دارد که مثلاً بخشی از شهروندان در قالب سندیکا در یک محله و در سطح بالاتر یعنی در شهر و در کشور و در منطقه (یا قاره و اتحادیه) دور هم جمع میشوند و درباره مسائل شهر تصمیم میگیرند.
شعار شورا به تأسی از همان آیه «وشاورهم فیالامر» و «و امرهم شورا بینهم» در همه کشورهای اسلامی زینتآرای مجالس است، ولی این بیشتر جنبه نصیحتگونه پیدا کرده است. اکنون شوراهای اسلامی شهر و روستا را در کشور داریم، ولی این به معنای آن نظام شورایی مبتنی بر نگاه توحیدی و قرآنی مورد نظر طالقانی نیست. نظام شورایی یعنی نظام دموکراسی مستقیم به این معنا که تمام امور جامعه بهشکل شورایی اداره شود. در چنین نظامی، چراغ دولت به معنای متمرکز و جدا از جامعه ناظر و حاکم بر آن به تدریج خاموش میشود
بنابراین چنین نظامی زمانی میتواند تحقق یابد که به قول شریعتی، آگاهی و آزادی با هم پیش برود؛ یعنی دموکراسی رأیها و رأسها. رأی واقعی یعنی اینکه شهروندان نسبت به انتخابی که میکنند، آگاهی داشته باشند. این احتمال وجود دارد که به نام دموکراسی مستقیم، پوپولیسم شکل بگیرد و عدهای مردمفریب و پوپولیست روی کار بیایند. مثلاً در آمریکا، ترامپ از رأی اقشار ایالات دورافتاده روی کار آمد. بنابراین وقتی آگاهی و آزادی با هم پیش رود و جامعهای پیشرفته شود، طبیعتاً دولت از شکل متمرکز خود خارج میشود و «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ» تحقق مییابد. بینش «وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ» در برابر فرعونیت و استبداد رأی قد علم میکند که در قرآن نیز به آن اشاره شده است. در واقع ایده شورا منبعی برای تحقق دموکراسی محسوب میشود. شورا بیانگر مشارکتی بودن قدرت است و اینکه آحاد انسانها در سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود تصمیمگیرنده باشند. به هر حال ادیان توحیدی (و به ویژه اسلام که نوعی نظام سیاسی و دولتشهر تأسیس کرد)، یکی از حلقههای تسلسل تاریخی اندیشه مردمسالاری بوده است.
پس شورای موردنظر طالقانی بهمعنای محدود شوراهای شهرداری موجود نیست! شورا یعنی اساس نظام جمهوری که بر اساس رأی و نظر مردم بهشکل مستقیم تحقق مییابد. ژان ژاک روسو ساختار این «دموکراسی مستقیم» را در «قرارداد اجتماعی» خود، ترسیم میکند و یعنی دموکراسی «نمایندگی» (غیرمسقیم) را «غصب» حق حاکمیت ملی میداند. بنابراین هدف اصلی دموکراسی یعنی اینکه مردم بهصورت شورایی بر خود حاکم باشند و امور مربوط به خودشان را اداره کنند و این نوعی نظام توحیدی، اسلامی و دموکراتیک به معنای مطلق کلمه است. البته چون همه مردم نمیتوانند در یک جا جمع شوند و تصمیم بگیرند، نمایندگانی را انتخاب میکنند، ولی این نمایندگان نباید به قشری جدا از مردم و با منافع خاص تبدیل شوند که به نام مردم، اما در واقع حکومت بر مردم باشد و با اراده عمومی ناهمخوان باشد.
مرحوم طالقانی در منش و سنت رفتاری خود، همیشه به حالت خودمانی و عامیانه میگفت: من عقل ناقصی دارم و البته شما هم عقل ناقصی دارید، بنابراین باید با هم گفتوگو کنیم. ایشان نه تنها در نظر، بلکه در عمل نیز نوعی دموکراسی گفتوگویی داشتند که میتوانستند با افکار و افقهای مختلف ارتباط برقرار کرده و گفتوگو کنند، به همین دلیل محبوبیت عمومی پیدا کردند. مسئولان نظامی و امنیتی حکومت شاه میگفتند رهبری عملی کف خیابان با آیتالله طالقانی بود، بهگونهای که وقتی عصای خودشان را بلند میکرد، مردم حرکت کرده و وقتی عصای خود را پایین میآورد، مردم مینشستند. در واقع محبوبیت و اعتبار عمومی ایشان ناشی از سعه صدر و این آموزه قرآنی که: «...یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ...» و همچنین ناشی از روش و منش پدرانه ایشان بود که میگفت «همه شما فرزندان من هستید، و همانطور که فرزندان من عقاید مختلف دارند، فرزندان ملت من هم همینطوراند و باید با همه آنها گفتوگو کنیم».
ادامه دارد...
انتهای پیام