علامه طباطبایی چهره نامآشنای جهان اسلام در عرصه فلسفه و تفسیر قرآن است؛ علامه فقط شارح فلسفی نبود، بلکه در قامت یک فیلسوف مستقل و صاحبنظر شهرت پیدا کرده که نه تنها در تبیین فلسفه و عرفان، بلکه در بسط فرهنگ و معارف قرآن تحولی شگرف ایجاد کردند. علامه طباطبایی احیاکننده اندیشه و فلسفه اسلامی در دوره معاصر بود و بنا به گفته صاحبنظران، وی نه تنها فلسفه و حکمت متعالیه را پیش برد بلکه آن را در عرصه نظر و عمل بسط داد و شکوفا کرد.
علامه طباطبایی علاوه براینکه فیلسوفی عقلگرا در تاریخ جهان اسلام مطرح بود، خود را در قامت یک مفسر قرآن نیز به خوبی نشان داد، تفسیر المیزان ایشان سند و دستاوردی مهم برای این مدعاست.
خبرنگار ایکنا اصفهان، به مناسبت سالروز رحلت علامه طباطبایی، گفتوگویی با عبدالله نصری، پژوهشگر دین و فلسفه و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، داشته است که متن آن را در ادامه میخوانید:
ایکنا ـ آیا علامه طباطبایی صرفاً یک شارح فلسفی در مکتب ملاصدرا تلقی میشوند و یا اینکه ایشان ابداعات و نوآوریهای تازهای در عرصه فلسفه اسلامی رقم زدند که به تبع آن بتوان ایشان را یک فیلسوف مستقل دانست؟
چارچوب، ریشهها و اساس فلسفه علامه طباطبایی مبتنی بر مبانی فلسفه ملاصدرا است و این به معنای آن نیست که علامه طباطبایی به فلسفه ملاصدرا نقدی نداشته باشد، بلکه ایشان در شرح اسفار و دیگر کتابهای فلسفی خود، نقدهایی به ملاصدرا وارد کرده است. علامه صرفاً یک شارح فلسفی نیست، بلکه علیرغم آنکه چارچوب نظام فلسفهاش مبتنی بر حکمت متعالیه ملاصدراست، اما مطالب جدیدی نیز در زمینه فلسفه اسلامی مطرح کرده است، به طور مثال در جلد دوم کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» به موضوع ادراکات اعتباری پرداخته که این موضوع از اختصاصات اندیشههای فلسفی ایشان است، ولی زمینههای طرح این موضوع در بحثهای فلسفی گذشتگان بسیار ضعیف بوده است. غالباً ابداعات علامه طباطبایی را بحثهای مربوط به ادراکات اعتباری میدانند، در حالیکه ایشان در مقاله پنجم کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» یعنی در بحث «پیدایش کثرت در ادراکات»، مطالب بسیار مهم و دقیقی درباره معرفتشناسی مطرح کردهاند و در این مقاله نیز با برخی ابداعات علامه آشنا میشویم. تقریری که علامه طباطبایی درباره برهان صدیقین دارد، با تقریر ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری و دیگران تمایز دارد و اینها نمونهای از ابداعات فلسفی ایشان است. مثلاً در بحث فلسفه اخلاق، علامه آرای خاصی دارد، هر چند این آراء از یک جهت به بحث ادراکات اعتباری مرتبط است، ولی مباحث بسیار مهمی در این زمینه مطرح کردهاند. در بحث انسانشناسی و در باب مسئله اجتماع نیز ایشان دیدگاههای خاصی دارند.
ایکنا ـ در نگرش فلسفی علامه طباطبایی چه نوع خوانش و فهمی از انسان و انسانشناسی برجسته است؟
انسانشناسی علامه طباطبایی ریشه در انسانشناسی قرآن دارد. مثلاً اعتقاد ایشان درباره نفس از یک جهت ریشه در فلسفه اسلامی و از جهت دیگر، ریشه در آیات قرآن دارد، اما وقتی به تبعیت از ملاصدرا، بحث جسمانیت الحدوث و روحانیت البقاء را مطرح میکنند که ماده با حرکت جوهری به نفس بدل میشود و این حرکت جوهری استمرار پیدا میکند، این بحث کاملاً جنبه فلسفی دارد و علامه سعی میکنند که برخی آیات قرآن را براین مبنا تفسیر کنند.
علامه درباره اینکه انسان خلیفه خداست، در ذیل آیه 30 سوره بقره که میفرماید: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»، تفسیر خاصی در این زمینه ارائه کردهاند. یا در بحث مسئله فطرت که ریشه قرآنی دارد، تفسیرهای خاصی از آن ارائه میکنند. در ذیل آیه «ذر» که آیه قرآنی و ریشه در معارف اسلامی دارد، تفسیری فلسفی از آن ارائه میدهند. علامه علاوه بر اینکه به مسئله فطرت اعتقاد دارند، به مسئله سودجویی انسان نیز اشاره میکنند و معتقداند انسان به طور فطری سودجو و خودخواه است و میخواهد از چیزی که دوست دارد، نفع ببرد و اگر در انتفاع به دیگران سودی برای او حاصل نشود، کاری برای دیگران انجام نمیدهد.
علامه درباره بحث قوای انسان، سنت ارسطویی را دنبال میکند و آن هم اینکه انسان سه قوه شهویه، فکریه و غضبیه دارد که وقتی تبدیل به مَلکه شود، یعنی ملکه سهگانه عفت، شجاعت، حکمت، ملکه چهارمی نیز به نام عدالت از آن حاصل میشود. به اعتقاد علامه طباطبایی، انسان لذتطلب آفریده شده است، اما در عین حال غریزه عرفانی دارد. علامه بحثهایی را هم درباره رابطه انسان با جهان مطرح کرده و معتقداند انسان اعتبارسازی میکند، زیرا امتیاز او در مقایسه با دیگر موجودات مجهز بودن او به عقل است و به همین دلیل سعی میکند احکامی را براساس حکم عقل عملی، انجام دهد که ریشه این مباحث، به همان موضوع اعتبارسازی انسان بازمیگردد.
علامه درباره آزادی عقیده و آزادی انتخاب، کمالجویی انسان که ریشه قرآنی دارد، مباحثی را مطرح کردهاند، علاوه بر این به بحث اختلاف بین انسانها اشاره میکنند و آن را اجتنابناپذیر و ناشی از اختلاف قوای جسمی و روحی انسان میدانند. ایشان همچنین بحثی درباره فطرت فکری انسان مطرح میکنند که این بحث نیز ریشه قرآنی و فلسفی دارد، زیرا گفته میشود انسان حیوان ناطق است. از منظر علامه، فکر و اندیشه انسان باعث میشود اجتماع تشکیل دهد و نیازهای طبیعی خود را فراهم کند. علامه درباره بحث شاکله انسان نیز در ذیل آیه 84 سوره اسراء که میفرماید: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَىٰ سَبِيلًا»، بحثهای مهمی مطرح کردهاند.
ایکنا ـ نگرش فلسفی علامه تا چه اندازه در تفسیر قرآن ایشان تأثیرگذار بوده است و چقدر نگاه فلسفی خود را در تفسیر قرآن اعمال میکردند؟ در واقع تا چه اندازه ذهن فلسفی علامه طباطبایی تأثیر پذیرفته از معارف قرآن است و متقابلاً رویکرد قرآنی علامه چه تأثیری در نگرش فلسفی ایشان داشت؟
در بحث انسانشناسی از منظر علامه که قبلاً به آن اشاره کردم، گفتم که نگاه فلسفی ایشان در تفسیر برخی از آیات قرآن متجلی میشود، البته اینگونه هم نیست که بخواهند آرای فلسفی خود را تحمیل کنند. طرح این موضوع یک بحث ریشهای را میطلبد، چون در اینجا چند سؤال مطرح میشود که آیا انسان میتواند با ذهن خالی سراغ تفسیر و فهم یک متن رود؟ آیا اصلاً چنین رویکردی امکانپذیر است؟ فرانسیس بیکن، معتقد بود که باید برای فهم هر متن، ابتدا ذهنمان را خالی کنیم، اما به نظر میرسد چنین چیزی نه تنها امکانپذیر، بلکه حتی مطلوب نیست. اصولاً برای آنکه مرز بین اندیشههای خود را در تفسیر و فهم برخی آیات و معارف دینی بسنجیم که آیا اندیشههایمان بر آن متن تحمیل شده یا نه، این کار دشواری است و در این زمینه به معیار و ملاک نیاز داریم. علامه طباطبایی سعی میکند چنین رویکرد تحمیلی از جانب او در تفسیر آیات ایجاد نشود، به طور مثال ملاصدرا در ذیل آیه «وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ؛ و در آن هنگام کوهها را بنگری و جامد و ساکن تصور کنی در صورتی که مانند ابر (تند سیر) در حرکتاند»، این آیه را براساس حرکت جوهری تفسیر میکند، یا در موارد دیگری سعی دارد اندیشه فلسفی خود را دخالت دهد و آیات را براساس آن تفسیر کند، اما علامه چنین کاری نمیکنند، چون روش تفسیر علامه در تفسیر، روش «قرآن با قرآن» است و بر همین اساس روش تفسیر او با ملاصدرا متفاوت است. علاوه بر این برخی سعی کردهاند مطالب علمی را از قرآن استخراج کنند، اما علامه طباطبایی با توجه به سیاق آیات، این نوع برداشتها را نقد کرده و میگویند سیاق این آیات، چنین برداشتی را نشان نمیدهد.
در فلسفه و در مقام استدلال و برهان، اساساً نباید وارد مسائل قرآنی، روایی و غیرفلسفی شویم. علامه نیز به چنین رویکردی مقید بود، یعنی سعی میکرد مطالب فلسفی را در تفسیر آیات دخالت ندهد. اگر هم در ذیل برخی آیات مسئله فلسفی را مطرح میکند، آن مسئله را به صورت مستقل بیان کرده است، چون روش تفسیر او، «قرآن با قرآن» است. از طرف دیگر ایشان در مباحث فلسفی به آیهای استناد نمیکنند، بلکه برهان اقامه میکنند. در بعضی از رسالههای ایشان در زمینه بحثهای توحیدی به آیات و روایات اشاره کردهاند، البته در اینجا اشاره به آیات، بر مبنای استشهاد است نه براساس استدلال، اما با این حال علامه معتقد بودند ریشه فلسفه اسلامی در آیات و روایات است، یعنی برخی آیات و روایات جنبه فلسفی دارد و همین موضوع محرک فیلسوفان اسلامی بوده است.
ایکنا ـ علامه چه دیدگاهی نسبت به جهان غرب و فلسفه غرب داشتند و جلسات مداوم ایشان و هانری کربن با چه انگیزهای برگزار می شد؟ آیا هدف علامه این بود که با اندیشه و فلسفه غرب آشنا شوند، یا اینکه میخواستند پل ارتباطی میان جهان شرق و غرب ایجاد و باب گفتوگو میان این دو را باز کنند؟
جلسات مرحوم علامه طباطبایی با هانری کربن از پائیز سال 1337 آغاز شده است. در این جلسات برخی متفکران معاصر از جمله دکتر نصر، مرحوم دکتر داریوش شایگان، مرحوم سیدجلال آشتیانی، شهید مطهری و ... حضور داشتند. علامه طباطبایی علاقه داشتند از مواضع فلسفی غرب اطلاع پیدا کنند، ولی به قول دکتر نصر، تلاششان این بود که از نظرگاه فلسفه اسلامی به این مباحث بپردازند. مثلاً میخواستند ببینند اگر پرسشی فلسفی در غرب مطرح شده و فیلسوفان غربی به آن پاسخ دادهاند، به این موضوع بپردازند که فیلسوفان اسلامی چه پاسخی به آن دادهاند. نکته مهمی که دکتر نصر مطرح کرده این است که تفاوت بین علامه طباطبایی و شهید مطهری این بود که علامه معتقد بود در فلسفه غرب حقیقتی وجود ندارد که فلسفه اسلامی فاقد آن باشد که بخواهیم آن را از فلسفه غرب به دست بیاوریم، اما شهید مطهری معتقد بود باید افکار فلسفه غرب را بدانیم و با توجه مسائل و پرسشهای آنان پاسخ را از منظر فلسفه اسلامی به دست آوریم. آنقدر که شهید مطهری به فلسفه غرب توجه داشتند، مرحوم علامه چنین توجهی را از خود نشان نمیدادند، به همین دلیل در آثار علامه به آراء فیلسوفان غربی استناد و اشارهای نشده است. مثلاً اگر به کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم ایشان مراجعه کنید، وجه تمایز علامه طباطبایی و شهید مطهری به خوبی مشاهده میشود، زیرا در حواشی آن کتاب که به قلم مرحوم مطهری نوشته شده است، مکرر به آراء فیسوفان غربی اشاره میشود، ولی در متن اصلی کتاب که به قلم علامه طباطبایی هست، چنین اشاره و استنادی وجود ندارد.
علامه طباطبایی ویژگی خاصی در شخصیت هانری کربن میدید؛ اول اینکه کربن یک محقق غربی بود که به تعالیم شیعه علاقه پیدا کرده و میخواست این تعالیم را به گوش غربیها برساند. دوم اینکه علامه دوست داشتند با مباحث فلسفی و کلامی غرب آشنا شوند. کربن نیز علاقه بسیاری به علامه داشت و اهداف خاصی را دنبال میکرد؛ اول اینکه علامه را از نظر تسلط بر معارف اسلامی بسیار قوی و برجسته میدید، چون به تشیع علاقه پیدا کرده بود و علامه را یک متفکر اصیل شیعه میدانست که میتواند از او درس های فراوانی فراگیرد. علاوه بر این کربن احساس میکرد درصدد احیای سنت فلسفی در ایران است و به همین دلیل معتقد بود علامه نیز چنین دغدغهای دارند. کربن در شخصیت علامه یک سعه صدر خاصی میدید. نحوه برخورد و مواجهه علامه طباطبایی با هانری کربن، تأثیر زیادی در روحیه کربن گذاشت. کربن در جلد اول کتاب «اسلام ایرانی» اشاره میکند که در ایران و در محفل مطالعاتی شیعه شرکت میکردم که محمدحسین طباطبایی، استاد فلسفه سنتی و حوزه علوم دینی شخصیت محوری این محفل بود. کربن میگوید وقتی در این جلسات شرکت میکردم، علامه طباطبایی که شخصیت محوری این محفل بود، تا زمانی که هویت حاضران آن محفل برایش محرز نمیشد، لب به سخن نمیگشود، یعنی احساس میکرد اگر بخواهد حقایقی در آن جمع مطرح کند، باید کسانی باشند که ظرفیت شنیدن این مطالب را داشته باشند.
هانری کربن معتقد بود شیعه تنها مذهبی است که راه هدایت الهی را بین خدا و خلق نگه داشته و به طور مستمر ولایت را زنده و پابرجا میداند. در این جلسات کربن مطالبی را مطرح میکند که بعضاً علامه نیز محترمانه به نقد آنان میپرداختند. کربن در نامهای که در نوامبر سال 1960 به علامه مینویسد از بحران معنوی غرب سخن میگوید و به موضوع رسالت تشیع در جهان امروز اشاره میکند.
انتهای پیام