کودک معلول و روضه علی‌اصغر(ع)
کد خبر: 4079712
تعداد نظرات: ۸ نظر
تاریخ انتشار : ۳۰ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۷:۵۲

کودک معلول و روضه علی‌اصغر(ع)

نیلوفر با دیدن کودک معلول که شهلا خانم حاضر به برگرداندنش به پرورشگاه نشده بود، برای لحظاتی، به جنین در شکمش فکر کرد و از سرگردانی بیرون آمد. روضه تمام شد و روضه‌خوان برای مادری که سرنوشتش با این کودک معلول گره خورده بود، دعا کرد.

روضه علی‌اصغر(ع)

داخل خانه رفت، سلام آرامی کرد. کنار در اتاق، جای کوچکی پیدا کرد و نشست. میزبان، چای روضه را ریخت و جلویش خم شد. نیلوفر، چای را با یک دانه خرما برداشت. صاحب‌خانه گفت:  خوش آمدید. امروز، روضه علی‌اصغر(ع) خوانده می‌شود، خیلی مجرب است، متوسل شوید به حضرت علی‌اصغر(ع)؛ برای همین هم امروز کودکان زیادی در مجلس هستند و هر کسی با فرزندش آمده است.

روضه‌خوان وارد شد. نیلوفر با روضه همراه و اشک از گونه‌هایش جاری شد. مدت‌ها بود که این‌قدر گریه نکرده و پایش به روضه باز نشده بود. میان اشک بر غم‌هایش و اشک بر علی‌اصغر(ع)، تلنگری بر او وارد شد که روحش به گذشته و حال پرواز کرد.

بعد از دختری که خدا به آنها عطا کرده بود و نامش را هدیه گذاشته بودند، نیلوفر دو بار دیگر باردار شده بود. هر دو بار به محض اطلاع از بارداری، با دارو، جنین را سقط کرده بود و بعد از آن بود که دچار بیماری افسردگی شد. افشین، همسر نیلوفر، کارمند شرکتی بود که در همان سال‌ها ورشکست شد و پس از آن نتوانست شغل درست و حسابی پیدا کند. حالا برای سومین بار، نیلوفر باردار شده و مجبور بود کارهای خانگی انجام دهد تا خرجی خانه را به‌دست بیاورد.

زندگی برای نیلوفر و افشین سخت شده بود. او با اینکه احتمال می‌داد از افشین جدا شود، ولی می‌خواست کسی، او را از سرگردانی و دودلی این روزهایش در‌آورد. صدای شیون عزاداری‌ها که بلند شد، نیلوفر خود را میان جمع دید و چشمش به کالسکه‌ای افتاد که سمت چپش قرار داشت و کودک خردسالی در آن بود. پیش خودش گفت: آیا او همان نوزادی است که شهلا خانم چند سال پیش از پرورشگاه به فرزندی گرفت؟ مگر می‌شود؟ این کودک که توان حرکت و تکلم ندارد!

با صدای آهسته، از شهلا خانم جویای حال کودک شد، او گفت: وقتی نوزاد یک ساله شد، معلولیتش هم نمایان شد. پرورشگاه خواهان برگشتش بود، ولی دلم راضی به پس دادنش نشد. نیلوفر برای لحظاتی، به جنین در شکمش فکر کرد و از سرگردانی بیرون آمد. روضه تمام شد و روضه‌خوان برای مادری که سرنوشتش با این کودک معلول گره خورده بود، دعا کرد.

فیروزه جمشیدی

انتهای پیام
انتشار یافته: ۸
در انتظار بررسی: ۳
غیر قابل انتشار: ۰
موسوی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۰۵/۳۱ - ۰۱:۱۷
0
0
بسیار عالی و تکان دهنده
احسنت
فاطمه داوطلب
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۰۵/۳۱ - ۰۱:۴۱
0
0
ان شاءالله موفق باشید ...خوب بود
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۰۵/۳۱ - ۰۹:۵۶
0
0
بسیار عالی بود متشکرم
سلام
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۰۵/۳۱ - ۱۳:۲۹
0
0
عالی بود.
قلمتان مانا و دستانتان توانا
موفق باشید.
نوربخش
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۰۵/۳۱ - ۱۴:۳۳
0
0
داستان جالب و زیبایی بود قلم شما همیشه روان و زیباست ممنونم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۰۵/۳۱ - ۱۵:۵۹
0
0
بسیار عالی
اعظم صاحب جلال
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۰۵/۳۱ - ۱۶:۱۰
0
0
عاالی بود ..دستانت پرتوان‌خانم جمشیدی
حقیقت/باران
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۰۵/۳۱ - ۱۷:۳۷
0
0
عالی بود
افرین دوست نویسنده ی خوبم
موفق باشید
captcha