به گزارش ایکنا، محسن معینی، استاد دانشگاه و ادیب در یازدهمین برنامه «مثل نامه» بیان کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم
از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمودند: روزی سلمان از کوچههای کوفه عبور میکرد تا رسید به کارگاه آهنگران. ناگهان شیون جوانی را شنید و دید که جوانی بیهوش بر زمین افتاد و مردم در اطراف او اجتماع کردند و وقتی نگاهشان به سلمان افتاد به نزد او عرض کردند، این جوان غش کرده، لطفاً بیا و در گوش او دعایی بخوان.
سلمان نزدیک آن جوان شد و وقتی جوان سلمان را دید سلامتی خود را باز یافت و گفت: ای سلمان، من آنگونه که مردم میگویند بیماری غش ندارم و راز حادثه این است از کنار کارگاه آهنگران میگذشتم و دیدم آنها پتکهایی را بر سر آهنهای گداخته میکوبند. چون چنین دیدم ناگاه یاد این آیه افتادم «وَلَهُمْ مَقَامِعُ مِنْ حَدِیدٍ (۲۱) کُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ (۲۲ سوره حج)» برای آنان گرزهایی از آهن سوزان است و هرگاه بخواهند از غم و اندوه دوزخ خارج شوند، آنها را به آن باز میگردانند. از شدت خوف و هراس نتوانستم خود را کنترل کنم و به یاد عذاب الهی افتادم. بیهوش شدم و دیگر چیزی نفهمیدم.
سلمان به آن جوان با ایمان علاقهمند شد و او را بهعنوان برادر دینی خود برگزید. سلمان همواره با آن جوان آمد و شد داشت تا اینکه جوان بیمار شد و سلمان بر بالین آمد و کنار سرش نشست و دید در حال جان دادن است و گفت ای ملک الموت، با این برادر من رفاقت کن. عزراییل گفت: «یا عبداللَّه انی بکل مومن رفیق»؛ سلمان من با هر شخص با ایمانی دوست هستم.
انتهای پیام