به گزارش ایکنا از خوزستان، 31 خرداد، سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران در سال 1360 است. در ماههای نخست جنگ تحمیلی که هنوز ارتش آمادگی کافی برای مقابله با هجوم دشمن را نداشت و سپاه شکل نگرفته بود، تلاشهای شهید چمران و یاران او در ستاد جنگهای نامنظم برای ضربه زدن به دشمن و جلوگیری از پیشروی آنها فصل مهمی در تاریخ دفاع مقدس کشورمان است. متن زیر گفتوگوی ایکنای خوزستان با محمد نخستین، از اعضای ستاد جنگهای نامنظم و همرزم شهید چمران است.
ایکنا ـ در چه بازه زمانی همراه شهید چمران بودید و در چه عملیاتی همرزم ایشان بودید؟
حقیر در 30 مهر سال 59 از جبهه مهران به اهواز و ستاد جنگهای نامنظم آمدم. روزهای اول جزو نیروهای سروان معصومی از تیپ نوهد ـ که با دکتر چمران همکاری میکرد ـ بودم و شبانه به نیروهای عراقی در جبهه جنگل گمبوعه و دب حردان که نزدیکترین دشمن به اهواز بودند ضربه میزدیم.
در تاریخ ۲۶ آبان 59 عراق مجددا به سوسنگرد حمله کرد. روز ۲۴ آبان سروان معصومی و ما با گروهی به فرماندهی سرگرد فرتاش که فرماندار نظامی سوسنگرد بود، به کمک رفتیم. از کنار رودخانه کرخه به سوسنگرد رسیدیم، ولی دشمن با زرهی و پیاده، راه ما را سد کرد؛ از این رو به حمیدیه برگشتیم. دو روز بعد، به اتفاق تیپ زرهی دزفول به فرماندهی شهید چمران از ابوحمیظه از جاده آسفالت به سوسنگرد رفتیم.
در این عملیات دکتر چمران زخمی شد و بعد در پدافند سوسنگرد، با سروان رستمی از فرماندهان دکتر چمران همراه بودم. دکتر چمران در همه این مدت مرتب با پای زخمی و عصا به جبهه میآمد.
بعد از عملیات سوسنگرد، من به واحد خمپارهانداز رفتم. تنها سلاح پشتیبانی نیروهای ستاد، خمپاره و توپ ۱۰۶ و تعداد اندکی موشکانداز تاو بود، برای همین سعادت داشتم که در اکثر عملیاتهای ستاد شرکت داشته باشم، از جمله در پدافند جبهههای طراح، کوهه، مالکیه، سید خلف و دهلاویه، الله اکبر و شُحیطیه(شاهسون)، تپه سبز ـ که بعدها در طریقالقدس از آنجا به چذابه حمله شد ـ و عملیات ۲۸ صفر، الله اکبر و دهلاویه.
بعد از شهادت شهید چمران با ستاد عملیات از دهلاویه به سمت سرپل سابله و بعد در عملیات شهید چمران و رجایی و باهنر در طرّاح شرکت داشتم.
ایکنا ـ شهید چمران در عملیاتها چگونه بودند؟
شهید چمران در عملیاتها همیشه در خط مقدم عملیات و گاهی در پیشرو نیروها بودند، مانند عملیات سوسنگرد که منجر به مجروح شدن او شد و بعد از مجروحیت هم حتی با عصا در عملیات ۲۸ صفر حضور داشت. بعد از شکست لشکر ۱۶ قزوین و عقبنشینی ارتش، با هلی کوپتر قصد هلیبرد در پشت دشمن را داشت که با پدافند دشمن، هلی کوپترها نتوانستند نزدیک شوند و برگشتند.
در عملیات الله اکبر، در نقطه رهایی(یعنی آخرین حد خودی و جایی که رزمنده از خط خودی جدا میشود و به سمت دشمن میرود) در ابوحَمد (دهکدهای بین سبهانیه و سیدخلف) روی اولین نفربر غنیمتی عراق ایستاده و با دوربین، پیشروی نیروهای ستاد جنگهای نامنظم و لشکر ۹۲ زرهی را رصد میکردند.
در عملیات دهلاویه که منجر به شهادت او شد، در آخرین شناسایی از نقطه رهایی، بنده در خدمت ایشان بودم تا داخل کانال ورودی رزمندگان را در روز روشن شناسایی و ارزیابی کنند. دکتر در پاسخ به سوال بنده که نگران بودم، فرمودند که به زودی از این مسیر بچههای ما باید به عراق حمله کنند و باید از امنیت مسیر مطمئن بشویم.
در روزهای اول جنگ که بنده در مهران و جبهه کنجانچم بودم، مقام معظم رهبری خود در خاطراتشان نوشتهاند که شهید چمران از همان ساعات اول ورود به اهواز، به خطوط دشمن نفوذ کرده و ضربه میزدند.
ایکنا ـ رفتار ایشان در جبهه و پشت جبهه، در برخورد با مردم بومی منطقه که از آنها برای شناسایی کمک میگرفتند، چه طور بود؟
رفتار شهید چمران در جبهه با نیروها کاملا برادرانه و در کمال مهربانی بود. در عکسها مشخص است که با هر رزمنده که مواجه میشد او را میبوسید و احترام میکرد. در مورد شهدا دستور اکید میداد که نباید روی زمین و زیر پای دشمن بمانند. ما در جبهه مالکیه برای آوردن شهدا دو نفر شهید دادیم. اولین و آخرین شناساییها با خود دکتر چمران بود؛ یعنی اگر قرار بود عملیاتی انجام شود، دکتر اولین کسی بود که نقاط مورد نظر را برای انجام عملیات شناسایی میکرد. وقتی پای دکتر مجروح شده بود، فرماندهان ارتش به ملاقات او رفتند که همانجا به آنها گفت بروید کوههای الله اکبر را بگیرید که آنها گفتند آمادگی نداریم. دکتر همان موقع اعلام کرد باید الله اکبر را بگیریم. چون کوههای الله اکبر تنها ارتفاع آن اطراف بود که تا اهواز را هم میشد از آنجا زیر نظر گرفت.
بنده در خارج از جبهه در خدمت ایشان نبودم که در اینباره صحبتی کنم و بارها شجاعت او را در مواجهه با آتش مستقیم دشمن دیدم که خندان میرفت و رزمندگان ستاد را به دنبال خود میکشید. در هر زمان که به رزمندگان سر میزد، اگر زمان غذا بود با رزمندگان و در سنگرها با آنها غذا میخورد. به گرفتاری شخصی رزمندگان در پشت جبهه حساس بود و در چند مورد خود من شاهد بودم که مسئولینی را که به جبهه سر میزدند برای حل مشکلات رزمندگان مأمور میکرد، به همین جهت بود که با اینکه ستاد به رزمندگان هیچ گونه حقوقی نمیداد و رزمندگان از خودشان تأمین میشدند، هیچ گونه اعتراض مادی در ستاد ندیدم. این موضوع هم به دلیل رفتار دوستانه شهید چمران بود و دیگر اینکه کسانی که میآمدند، واقعا مخلص بودند و برای جنگ با دشمن و همکاری با دکتر میآمدند، یعنی در ستاد جنگهای نامنظم هیچ توقع دیگری در میان نبود و گاهی رزمندگان از اموال شخصی برای ستاد و جنگ، خرج میکردند و مشکلات رزمندگان دیگر را حل میکردند.
تعدادی از بازار تهران بودند که آشپز خانه ستاد را تأمین و غذای رزمندگان ستاد را فراهم میکردند و عدهای بودند که پول خرید سلاح و تدارکات را تأمین میکردند. خلاصه همه مشکلات، مردمی حل میشد و ستاد به غیر از سلاح سازمانی، بار مالی روی حکومت و دولت نداشت.
ایکنا ـ ایشان از مردم بومی منطقه کمک میگرفتند. در اینباره نکته یا خاطرهای دارید؟
دکتر از بچههای عربزبان مناطق کمک میگرفتند، اما در این ارتباطها بنده همراهشان نبودم. وضعیت ستاد جنگهای نامنظم را نباید با وضعیتی که بعدها جنگ پیدا کرد مقایسه کنید. آن موقع ما تعداد محدودی بودیم، آن هم در خط. یعنی دیگر نیرویی نداشتیم. بعدا که نیرو گسترش پیدا کرد و نیروها عقب بودند، مسئولین میآمدند، نمازهای جماعت برگزار میشد و نماز شب و ... . اما ما آن موقع تعداد محدودی بودیم که از ترس، نماز جماعت نمیخواندیم، چون اگر خمپارهای به این صف نماز اصابت میکرد، کل آن خط تعطیل میشد. برای همین هر کس در گوشهای نماز میخواند.
ایکنا ـ درباره روش نظامی دکتر چمران در جلوگیری از پیشروی دشمن بفرمایید.
او کاملا شخصیتی مکتبی و واقع گرا و درعمل ایدهآلیست بود. به عنوان مثال، بعد از روزهای اول جنگ که به نفوذهای ایذایی برای متوقف کردن ماشین جنگی دشمن سپری شد، نیروهای ستاد برای سد کردن پیشروی دشمن، خطها و خاکریزها را تشکیل دادند. با توجه به کافی نبودن نیروی ارتش و سپاه که تازه داشت پا میگرفت دکتر چمران همیشه تکرار میکرد که: «ما باید آنقدر بجنگیم تا ارتش توان کافی به دست بیاورد و سپاه آنقدر رشد بکند تا بتواند وظایف خود را در دفاع از مرزها به عهده بگیرد و وظیفه ما این است که با خونمان این فرصت را به این دو نیرو بدهیم.»
نیروهای ستاد جنگهای نامنظم در تمام جبههها در خط مقدم ارتش میجنگیدند ولی این کافی نبود، دکتر چمران برای سد ماشین جنگی دشمن در منطقه کوهه روبروی حمیدیه، روی کرخه کور، سدی خاکی در ۲۰۰ متری نیروهای دشمن زدند و آب کرخه را با سد کوهه به سمت دشمن منحرف کردند. این طرح، دشمن را وادار کرد که برای حفاظت خود از آب، در مقابل خود سد خاکی بکشد و راه پیشروی دشمن بسته شد و در تکمیل آن در ۵ کیلومتری اهواز، برای سد کردن لشکر زرهی دشمن در نورد اهواز ـ که نزدیکترین نیروی دشمن به اهواز بود ـ کانالی به عرض ۱۰۰ متر از کرخه به داخل جنگل گمبوعه و خطوط دشمن، کشیده شد و با پمپاژ آب کرخه، نیروهای عراق برای رهایی از غرق شدن، ضمن ادامه سد خاکی کوهه، مجبورشدند جاده اهواز ـ خرمشهر را که از مرز کوشک تا اهواز حفاظت کرده و آمده بودند در ۲۰ کیلومتری اهواز به عرض ۱۰۰ متر شکافتند و آب طرح دکتر چمران را از این شکاف به شرق جاده و رودخانه کارون هدایت کردند و در نتیجه راه پیشروی خودشان را خودشان سد کردند.
در منطقه مالکیه بعد از ۲۸ صفر، دشمن هویزه را تصرف و به سمت سوسنگرد پیشروی کرد. نیروهای ستاد با وجود صدماتی که در اثر شکست ۲۸ صفر متحمل شده بودند، به فرماندهی سروان رستمی در ساریه(نزدیک هویزه) و بعد در مالکیه از پیشروی لشکر ۱۰ زرهی عراق، با کمک یک گردان به فرماندهی سرگرد عرب از لشکر ۹۲ اهواز، جلوگیری کردیم.
شهید چمران با عصا هر روز در مالکیه و در زیر آتش دشمن به نیروها درس مقاومت میداد و در نهایت با تقویت دشمن، نیروها کافی نبود. نیرویی جلودار دشمن نبود، از همین رو، نفرات ستاد به دستور دکتر چمران از رودخانه نیسان، کانالی به سمت دشمن کشیدند و با افتادن آب به سمت دشمن، نیروی زرهی دشمن تا نزدیک هویزه عقب نشینی کرد و این آب به سمت شرق رفته و فاصله اهواز تا سوسنگرد را پوشاند و دشمن در پشت آب محصور شد و امکان پیشروی را از دست داد و فقط فرصت کرد در طرّاح، دو ردیف سد خاکی بزند تا امکان دسترسی به جاده اهواز سوسنگرد را داشته باشد و با عملیات شهید چمران (بعد از شهادت دکتر چمران) این منطقه نیز از عراق گرفته شد و خطوط اهواز تا سوسنگرد تا زمان عملیات بیتالمقدس به همان صورت پدافند شد. با عقب نشینی عراق در عملیات بیتالمقدس دشمن به مرز برگشت.
ایکنا ـ و زمانی که ایشان به شهادت رسیدند ...
در زمان شهادت دکتر چمران من پای خمپاره اندازها بودم که معمولا پشت سر نیروهای پیاده مستقر میشود و اصلا خبر نداشتم که ایشان از تهران آمدهاند. چون در تهران برای دیدار با امام رفته بودند. شب قبل عراق تا صبح به خط دهلاویه حمله کرد و ما تا صبح با خمپاره اندازها روی دشمن آتش میکردیم. سروان رستمی مسئول خط دهلاویه بعد از ساعت ۲ نیمه شب شهید شد. من را نیمه شب به خط خواستند، رفتم و دیدم که رستمی شهید شده و رجبی مسئول خط شده بود. سیروس بادپا از نیروهای خمپاره انداز که در خط، وظیفه دیدهبانی ما را داشت و به رستمی هم کمک میکرد، نحوه شهادت دکتر را به من گفت و من تا اذان صبح درخط بودم و با توجه به روشن شدن هوا امکان حمله مجدد دشمن بود. من بعد از هماهنگی با رجبی به ناچار پیش خمپاره اندازها برگشتم تا آماده پاتک دشمن باشیم. به همین جهت در زمان آمدن شهید چمران من پیش خمپاره اندازها بودم، ولی سیروس بادپا، دیدهبان ما که در خط بود نحوه شهادت دکتر چمران را برای من تعریف کردند.
ایکنا _ در مدتی که با ایشان مصاحبت داشتید به چه شناختی از ایشان رسیده بودید؟ با توجه به اینکه ایشان نگاه عارفانه خاصی به خدا، هستی و مرگ داشتند.
در شرایط اول جنگ، فرصت اینکه ما به اشخاص نگاه کنیم، نبود، به عبارتی در ستاد جنگها نامنظم نه فرصت این کار را داشتیم، نه دقت و نه درایت آن را. شرایط این طور بود که دشمن مقابل ما بود و ما باید مواظب بودیم که قرار است چه اتفاقی بیفتد. بعد از اینکه دکتر شهید شد و جنگ تمام شد و مطالب ایشان را در کتابها بررسی کردیم، فهمیدم مثلا فلان موقع که با ایشان رفتم و فلان اتفاق افتاد ایشان نظرشان این بود که ما متوجه نمیشدیم. مثلا در آخرین شناسایی دهلاویه من همراه دکتر تا سید خلف رفتم. ایشان از خط رد شد و به سمت عراقیها رفت. آنجا کانالی بود، آن را بررسی کردیم که وقتی نگرانی مرا دید گفت: بچه ها باید از این کانال به سمت دشمن بروند. باید حتما ببینیم مسیرشان امن است یا نه. من گفتم عراقیها ما را می بینند. من لودر عراقیها را میدیدم که داشت روی خاکریز کار میکرد. گفت: اینها کورند. منظورم این است که ایشان توکلش چنین بود که در آن بیابان که هیچ بلندی نداشت، صاف صاف راه میرفت. برای ما عجیب بود، بعدا که درباره ایشان خواندم فهمیدم که دکتر توکلش به خدا بود.
انتهای پیام