سلوک؛ تنها راه کشف اصل‌الاصول عالم
کد خبر: 3983517
تاریخ انتشار : ۲۱ تير ۱۴۰۰ - ۱۳:۱۰
شرح بخش‌هایی از فصوص الحکم ابن‌عربی/

سلوک؛ تنها راه کشف اصل‌الاصول عالم

غلامرضا اعوانی با اشاره به فقراتی از فص الیاسی فصوص الحکم بیان کرد: این عالم، اصل‌الاصولی دارد که حضرت حق است و وقتی انسان به مراتب بالا سلوک کرد، این اصول را که مرتبه اسماء و صفات و ... است، مشاهده می‌کند و دلیل اینکه حکما، حکمت را به تأله تعریف کرده‌اند این است که انسان می‌تواند در اثر تقرب به حضرت حق، الهی شود.

به گزارش ایکنا، غلامرضا اعوانی، چهره ماندگار و مدرس فلسفه، امروز 21 تیرماه، به تدریس بخش‌هایی از فصوص الحکم ابن‌عربی پرداخت.

متن این بحث را که به صورت مجازی و زنده پخش شد، در ادامه می‌خوانید؛

بحث در فص الیاسی بود و اشاره شد که حضرت الیاس(ع) از مرسلین بود و به قومی که «بعل» را پرستش می‌کردند که عبارت از بعلبک بود، ارسال شد. همچنین نباید فراموش کرد که وی، نبی هم بوده است و نکته قابل توجه اینکه، او باید به همه نشئه‌های وجود علم پیدا می‌کرد و با عنایت خداوند چنین امری نیز حاصل شد. کسانی که پیرو انبیا(ع) هستند نیز باید با سیر و سلوک این نشئه‌ها را طی کنند اما تفاوت انبیا(ع) با دیگران این است که انبیا(ع) با لطف الهی این مراحل را طی می‌کنند.

ابن عربی می‌گوید وقتی خدا من را مُقیم مقام حیوانیت کرد، شیطان نتوانست در من نفوذ کند و عقل جزئی در من از بین رفت. این یعنی حیوانات نیز مقامی دارند و از کشف مثالی برخوردارند و چیزهای می‌بینند که ما نمی‌بینیم. ابن‌عربی اشاره می‌کند که خداوند من را نیز به عنوان وارث محمدی، مقیم این مقام کرد و آن حالتی که حیوان دارد در من متحقق شد که عبارت از تحقق کلی است. می‌گوید: من همه‌چیز را به شهود می‌دیدم؛ چون عقلِ جزئی، تصوری و تصدیقی است، اما در حیوان این طور نیست و می‌خواستم آنچه را به شهود بر من معلوم شده را مطرح کنم، اما مانند حیوانات نمی‌توانستم چیزی بگویم. سپس می‌گوید: من در این حالت نمی‌توانستم بین خودم و بین کسانی که گنگ هستند و نمی‌توانند سخن بگویند فرق بگذارم.

تحقق به مقام حیوانیت؛ نخستین مرتبه سیر

بنابراین، وقتی انسان به این مقام حیوانیت متحقق شد که با دانستن متفاوت است و تصوری و تصدیقی نیست، دوباره سیر خود را آغاز می‌کند و از مرتبه جمادی و حیوانی به مرتبه عقل می‌رسد و بعد به مرتبه انسان دست پیدا می‌کند که ابن‌عربی می‌گوید در او چنین سیری رخ داده است. در حقیقت، روح مجرد، به ذات هم علم دارد و تعقل هم می‌کند، بنابراین به اعتبار حیات، اسمش را جان می‌گذاریم و به اعتبار اینکه تفکر می‌کند می‌گوییم عقل که می‌شود عقل مجرد که قبلا در ماده طبیعیه بود، اما اینجا به مرتبه عقول، عروج می‌کند.

در ادامه می‌گوید که من در این مرتبه می‌توانم چیزهایی را ببینیم. قرآن نیز پیرامون رسول خدا(ص) فرموده: «مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى». پیامبر(ص) حقیقت را آنطور که بود دید و بعد می‌گوید آیا شما با پیامبر(ص) در مورد دیدنش جدل می‌کنید؟ این مقام، مقام شهود است و او می‌بیند. همچنین، این عالم، اصل‌الاصولی دارد که حضرت حق است و وقتی انسان بالا رفت، این اصول را که مرتبه اسماء و صفات و ... است، مشاهده می‌کند. وقتی که حکما، حکمت را به تأله تعریف کرده‌اند؛ یعنی انسان در اثر تقرب به حضرت حق، الهی می‌شود. البته، صفات ما بدون اینکه توجه کنیم، الهی است، اما به دلیل نسیان و غفلت به این مسئله توجه نداریم. بنابراین در اثر سیر و سلوک این اصول را به اصل خود برمی‌گردانیم.

فهم اصول وجود متوقف بر حصول مراتب عالیه

انسان در این مرتبه، حجاب‌هایش برداشته شده و روحانی می‌شود و در آنجا است که می‌داند اصول وجود چطور است که اولین اصل، حضرت حق است. قرآن در مورد نزول بحث می‌کند که فقط هم قرآن نازل نشده، بلکه تمام موجودات از حضرت حق نازل شده است و فرموده: «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً»؛ این یعنی باران نیز از مقام ذات نازل شده ولی ما این را مادی می‌بینیم. بنابراین انسان وقتی به اصول رسید، می‌فهمد که چطور این حقایق از حضرت حق به مراحل مختلف تنزل کرده است؛ یعنی می‌تواند ببینید این اصول بر طبیعت و ... نازل شده است که ما در حال حاضر اینها را نمی‌دانیم و فقط ظاهر را می‌بینیم، اما انسانی که سلوک کرده، حقیقت را دیده و علم پیدا می‌کند که این حقایق از کجا ظاهر شده است و به مبدأ آن وقوف پیدا می‌کند.

نکته دیگر اینکه، اسماء و صفات در هر مرتبه‌ای ظهور دارند و انسان سالک می‌تواند اینها را ببیند که چطور این احکام از آن اصل تنزل کرده تا به عالم طبیعت رسیده است. اما باید توجه کرد که این علم، از جنس ذوق و شهود است. شهود، امروزه حسی است اما مراد ما شهود الهی است که برداشتن حجاب‌هاست. کشف به معنای برداشتن حجاب است و هر مرتبه که در سلوک بالا برویم، یک حجاب برداشته می‌شود و اگر مکاشفه‌ای برای انسان دست بدهد، می‌تواند ببیند حقیقت با نَفَس رحمانی خداوند ارتباط دارد و اصل، با نَفَس رحمانی و قول «کُن فیکون» تنزل پیدا کرده است. چه‌اینکه، رحمت خداوند همه‌چیز را فراگرفته و در این زمینه فرمود: «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ». سالک می‌تواند هرچه که شی است را به اصلی که دارد ببیند و می‌تواند بفهمد ظهور اشیاء به نَفَس رحمانی خداوند است.

بنابراین، انسان وقتی به اصول رسید، علاوه بر دیدن اصول می‌تواند ببیند که همه‌چیز با رحمت رحمانی، از اصل تنزل می‌کند. در تاریخ فلسفه، نباید طبیعت را از دید مشائی‌ها ببینید. مشائیون طبیعت را مادی می‌دیدند، اما قبل از ارسطو، در متفکرین ماقبل سقراط، به معنای نَفَس الرحمان بوده و فوزیس یونانی به معنای ظهور بوده است؛ یعنی هر چیزی که در عالم ظاهر شده، از نَفَس رحمانی است و غیرمشائیون، چنین نظری دارند. پس کلمات در طول تاریخ فلسفه دچار تحولات شده و پیش از سقراطیان، فوزیس را به معنای نَفَس رحمانی می‌دانستند.

عارف بالله چه کسی است؟

اگر انسان علاوه بر درک اصول، این نحوه تنزل اصول را نیز بفهمد، نور علی نور می‌شود. اما اگر به دیدن اصول هم اکتفا کند، همین مقدار هم کافی است. حکمت به معنای رسیدن به اصول و اصل‌الاصول است و کسی که به این نقطه نرسد، حکیم نیست که این نکته، در دنیای امروز اصلا مطرح نیست. بنابراین انسان اگر اصول را کشف کند نیز در حکمت کفایت می‌کند و جزو عارفان می‌شود؛ چون همه‌چیز را به اصل خود که حق‌تعالی باشد شناخته است و عارف بالله است؛ یعنی معرفت او از طریق حق است و یک حکیم محسوب می‌شود.

در این مقام، به معرفت ذوقی می‌رسد و معنای این آیه را درک می‌کند که قرآن می‌فرماید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»، آیه به جنگ بدر اشاره دارد که این کفار را به امر خدا کشتید و شما نبودید که آنها را کشتید، بلکه خدا بود و دست شما دست خدا بود. وقتی که اینها شمشیر زدند، ظاهرش این بود که دست آنها شمشیر زده است اما چون اینها فانی فی‌الله بودند و از راه هوای نفس این کار را نکردند، بنابراین، دست خدا پشت دستشان بود و ظاهر و باطنشان حق بود که در آیه دیگری فرمود: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ»، بنابراین می‌گوید: شما در ظاهر شمشیر و دست را می‌بینید، اما پشت قضیه خداوند قرار دارد.

اما انسان می‌تواند ببیند که چطور این اصول در مراتب طولی تنزل یافته‌اند که در این صورت سلوکش به حد تمام می‌رسد و کامل می‌شود. در این مرتبه، هرچه می‌بیند حق است. انسان باید چشم حق‌بین داشته باشد و فقط یک چیز را که حق است ببیند. اگر انسان به چنین مرتبه‌ای برسد؛ یعنی از توفیق الهی برخوردار شده؛ چون توفیق از جانب خداوند است.

اما در انتهای این فص باید یک عبارتی را هم در باب نَفَس‌الرحمان بگویم: ابن عربی، در فَص عیسوی می‌گوید که اگر کسی بخواهد به معنای نَفَس رحمانی پی ببرد، به عالم نگاه کند که از این نَفَس رحمانی پدیدآمده است. اولین راهش نیز خودشناسی است و انسان خود، ظهور اسماء و صفات الهی به نَفَس رحمانی است و وقتی انسان به این مرتبه رسید، می‌بیند که چطور این نَفَس رحمانی در عالم ظاهر شده است. نَفَس خداوند بر همه چیز شکل می‌دهد و این مانند همان فوت کوزه‌گری است که ما می‌گوییم. خداوند در عالم با این نَفَس رحمانی ظاهر شده، به این صورت که اسماء الهیه اقتضای ظهور و بروز داشته‌اند و این عدم ظهور اسماء الهی مانند غم‌وغصه‌ای بود؛ چون در باطن بودند و ظهور نداشتند، بنابراین با دمیدن نَفَس، اینها به کمال رسیدند.

گزارش از مرتضی اوحدی

انتهای پیام
captcha