اَلْمَحَجَّةُ الْبَیْضاء فی تَهْذیبِ الْاِحْیاء کتابی اخلاقی و به زبان عربی و نوشته ملامحسن فیض کاشانی (متوفای ۱۰۹۱ق) است. این کتاب شرح و اصلاح کتاب «اِحیاء علوم الدین» نوشته ابوحامد غزالی است. کتاب از چهار بخشِ عبادات، عادات، مُهْلکات و مُنْجیات تشکیل شده که یکی از قسمتهای بخش عبادات، کتاب آداب تلاوت قرآن نام دارد و به چهار باب تقسیم شده است. در مطلبی که پیش از این بر روی سایت ایکنا با عنوان «ادب ظاهری تلاوت در المحجة البیضاء ملامحسن فیض کاشانی» قرار گرفت به دو باب ابتدایی این کتاب پرداخته شد. در این مجال نیز به مرور خلاصهای از دو باب انتهایی کتاب آداب تلاوت قرآن میپردازیم.
باب سوم: در اعمال باطنی تلاوت
و آن 10 چیز است: 1- فهم اصل کلام 2- تعظیم 3- تدبّر 4- حضور قلب 5- تفهّم 6- ترک موانع فهم 7- تخصیص 8- تأثّر 9- ترقّی 10-تبرّی.
1- فهم عظمت کلام و درک فضل و لطف باری تعالی درباره بندگان
که این کلام را از عرش جلال خود در سطح فهم مردم نازل فرموده است، و باید اندیشید که چگونه خداوند در رسانیدن معانی کلام خود که صفتی قائم به ذات اوست به مرتبه فهم مردم، به بندگان لطف و کرم فرموده و چگونه آن صفت در طی حروف و اصوات که از صفات بشری است بر آنان تجلّی کرده است. بشر عاجز است از این که صفات باری تعالی را جز از طریق صفات خویش درک کند، و اگر جمال کلام او در کسوت حروف پوشیده نبود بیشک آسمان و زمین یارای شنیدن کلام او را نداشت؛ و آنچه بین اینهاست از مشاهده عظمت قدرت و انوار جلال او متلاشی میشد. اگر خداوند موسی را پابرجا نمیداشت، هرگز یارای شنیدن کلام او را نداشت، چنان که کوه مبادی تجلّی او را طاقت نیاورد و ریزریز شد. تفهیم عظمت کلام حقّ تعالی جز با مثالهایی در حدّ فهم مردم امکانپذیر نیست، از این رو برخی از ارباب معرفت گفتهاند: هر حرفی از سخن خداوند در لوح محفوظ بزرگتر از کوه قاف است، و اگر همه فرشتگان جمع شوند که یک حرف آن را حمل کنند، نخواهند توانست، مگر آن که اسرافیل درآید چه او فرشته لوح است، و او به اذن خداوند و قوت و قدرت او آن را برمیدارد، زیرا باری تعالی وی را توانا گردانیده و بدان کار مشغول ساخته است.
آدمیان توان آن را ندارند که در اعماق حکمت غور و نفوذ کنند، همان گونه که با چشمان خود نمیتوانند به عین خورشید بنگرند. لیکن از چشمه خورشید تنها آن مقدار که چشمان آنها بدان زنده شود و حوایج آنها بدان برآورده گردد بهرهمند میشوند. از این رو سخن مانند پادشاهی است که در پس پرده باشد؛ چهرهاش غایب و فرمانش حاضر است.
2- تعظیم متکلّم
بدین صورت که باید قاری قرآن در آغاز تلاوت، عظمت متکلّم را به یاد آورد و بداند آنچه را میخواند سخن بشر نیست و تلاوت کلام خداوند در نهایت خطر و اهمیّت است؛ چه فرموده است: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ؛ و نباید جز پاکان آن را مسّ کنند»(واقعه/79) و همان گونه که ظاهر جلد مصحف و اوراق آن از ظاهر بدن لمسکننده مصون است، جز این که با طهارت باشد باطن معنای آن نیز به حکم حق تعالی از باطن قلب انسان محجوب است، مگر آن که از همه پلیدیها منقطع و به انوار تعظیم و توقیر حق تعالی منور شود؛ و همان طوری که هر دستی شایستگی ندارد جلد مصحف را لمس کند هر زبانی قابلیّت ندارد حروف آن را تلاوت و هر دلی را نرسد که معانی آن را درک کند.
تعظیم کلام به سبب تعظیم متکلّم است و عظمت متکلّم زمانی احساس میشود که در صفات و افعال او تفکّر شود، و چون عرش و کرسی و آسمان و زمین و آنچه را در میان آنهاست از جنّ و انس و ستوران و درختان را به یاد آورد و بداند که آفریننده همه آنها و قادر بر آنها و روزیدهنده آنها یکی است و همه در قبضه قدرت او، یا مشمول فضل و رحمت یا مبغوض خشم و سطوت اویند، خواهد دانست که اگر نعمت بخشد به فضل و کرم اوست و اگر عقوبت کند به مقتضای عدالت و دادگری اوست. او کسی است که میگوید: آنها در بهشت باشند مرا باکی نیست و آنها در دوزخ باشند مرا باکی نیست، و این منتهای عظمت و غایت علوّ مرتبه است، پس تفکّر در امثال این مسائل موجب بزرگداشت متکلّم و سپس تعظیم کلام است.
3- دیگر حضور قلب و ترک حدیث نفس است.
در تفسیر آیه: «یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ؛ ای یحیی کتاب خدا را با قوّت بگیر»(مریم/12) گفته شده است: یعنی با جدیّت و کوشش کتاب را بگیر، و گرفتن آن با سعی و جدیّت به این معناست که هنگام قرائت خود را از غیر آن تهی و تمام فکر خود را متوجّه آن سازد. به یکی از بزرگان گفتند: آیا هنگامی که قرآن میخوانی با خودت حدیث نفس میکنی؟ پاسخ داد: چه چیزی میتواند از قرآن نزد من محبوبتر باشد تا درباره آن با خود سخن بگویم؟ برخی از پیشینیان چنانچه سورهای از قرآن را میخواندند که در حال خواندن آن از تمرکز حواس برخوردار نبودند آن را اعاده میکردند، و این حالت از تعظیم قاری ناشی میشود، زیرا کسی که کلامی را بزرگ بشمارد چون آن را بخواند بدان شاد میشود و با آن انس میگیرد و از آن غافل نمیشود؛ و در قرآن چیزهایی است که اگر خواننده شایستگی داشته باشد دلش بدانها انس میگیرد، و در این صورت چگونه ممکن است اندیشهاش متوجه چیزی غیر از آن شود، چه او در صحنه قرآن در حال سیر و گردش است، و آن که در حال گردش و تماشاست به چیزی غیر از آن فکر نمیکند.
4- دیگر تدبّر است
و آن غیر از حضور قلب است؛ چه کسی که حضور قلب دارد ممکن است در غیر قرآن نیندیشد لیکن بر شنیدن آن از سوی خود بسنده کند و در این حال به تدبّر نپردازد، و مقصود از قرائت تدبّر است، از این رو ترتیل در آن سنّت است چه شمرده و آرام خواندن آیات امکان میدهد که در باطن آنها تدبّر شود. اگر تدبّر بدون تکرار قرائت میسّر نشود باید آن را تکرار کند، روایت شده است پیامبر(ص) بسم اللّه الرحمن الرحیم را قرائت کرد و بیست بار آن را تکرار فرمود، (معجم ابوذر هروی از حدیث ابی هریره، المغنی.) و این برای تدبّر در معانی آن بود.
یکی از عارفان گفته است: من در هر جمعه و در هر ماه و در هر سالی یک ختم قرآن میکنم، و قرآنی را نیز از سی سال پیش شروع کرده و هنوز از آن فارغ نشدهام.
5- تفهّم
و آن عبارت از این است که از هر آیهای آنچه سزاوار آن است برداشت و استنباط کند، زیرا قرآن مشتمل بر ذکر صفات و افعال باری تعالی و بیان احوال پیامبران(ع) و ذکر حالات تکذیبکنندگان آنهاست که چگونه نابود شدند و نیز شامل اوامر و نواهی پروردگار و ذکر بهشت و دوزخ است. اما صفات باری تعالی مانند آیه: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ؛ چیزی مانند او نیست،او شنوا و بیناست»(شوری/11) و نیز: «اَلْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبّارُ الْمُتَکَبِّرُ؛ حاکم و مالک اصلی اوست،از هر عیب منزّه است، ستم نمیکند، به مؤمنان امنیّت میبخشد، مراقب همه چیز است، قدرتمندی است شکستناپذیر که با اراده نافذ خود هر امری را اصلاح میکند، او شایسته بزرگی است»(حشر/23) است که باید در معانی این اسماء و صفات اندیشید تا اسرار آنها بر خواننده کشف شود.
درباره احوال تکذیبکنندگان مانند عاد و ثمود و آنچه بر سر آنها آمده است باید با شنیدن سرگذشت آنها ترسی از قدرت و خشم خداوند در دل او حاصل شود. و عبرت اندوزد و بداند که اگر غفلت کند و سوء ادب ورزد و به مهلتی که به او داده شده است فریفته شود، دور نیست که خشم خداوند او را فراگیرد و فرمان او دربارهاش اجرا شود.
همچنین هنگامی که اوصاف بهشت و دوزخ و دیگر مفاهیم قرآن را میشنود باید به همین گونه رفتار کند، و بداند که رسیدن به ژرفای معانی قرآن ممکن نیست، زیرا آنها را نهایتی نیست و هر بندهای به اندازه روزی خود از آن بهرهمند میشود. غرض از آنچه ذکر کردیم بیان راه تفهّم است تا این در به روی طالبان باز شود. امّا فهم همه معانی قرآن و رسیدن به عمق آن امری است که نباید در آن طمع داشت، و کسی که از درک آنچه در قرآن است حتی در پستترین درجات آن بهرهای ندارد داخل در مصداق این آیه است: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتّی إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً؛ گروهی از آنان به سخنانت گوش فرا میدهند، امّا هنگامی که از نزد تو خارج میشوند به کسانی که خداوند به آنها علم و دانش بخشیده(از روی استهزاء)میگویند: این مرد الآن چه گفت؟ آنها کسانی هستند که خداوند بر دلهایشان مهر نهاده است»(محمد/16) و فرموده است: أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ، و مهر بر دلها عبارت از موانع فهم است که ما بهزودی آنها را ذکر خواهیم کرد.
6- ترک موانع فهم
بیشتر مردم از درک معانی قرآن به سبب موانع و حجابهایی که شیطان در دلهای آنان به وجود آورده محرومند و عجایب اسرار قرآن برای آنها پوشیده مانده است. معانی قرآن نیز از جمله ملکوت است و نیز هر چه به حواس درنمیآید و جز به نور بصیرت درک نمیشود از ملکوت است.
حجابهای فهم چهار چیز است:
اوّل- در تلاوت قرآن همه فکر او متوجه ادای حروف از مخارج آنها باشد؛ و متولی حفظ اینها شیطانی است که بر قاریان قرآن گمارده شده تا آنها را از توجه به معانی کلام خداوند بازدارد؛ از این رو پیوسته آنها را به تکرار و اعاده حروف وامیدارد و به آنها وانمود میکند که حروف را از مخرج ادا نکردهاند؛ و کسی که همه فکرش متوجه مخارج حروف باشد چگونه ممکن است معانی بر او کشف شود؛ و آن که فریفته این نیرنگ است بزرگترین ملعبه شیطان و مورد مسخره و استهزای اوست.
دوم- پیرو مذهبی باشد که آن را به تقلید شنیده و بر جمود به آن اکتفا کرده و تعصب نسبت به آنچه شنیده در نفس او راسخ گشته است، بیآنکه از راه بصیرت و مشاهده به معتقدات خود رسیده باشد. چنین شخصی در قید و بند اعتقادات خویش است و نمیتواند از حدود آنها تجاوز کند و ممکن نیست چیزی جز همین معتقدات به دل او خطور کند و نظرش پیوسته متوقّف بر مسموعاتش است.
گاهی هم تقلید درست و حق است، لیکن مانع فهم و کشف است، زیرا عقاید حقی که مردم به داشتن آنها مکلّفند مراتب و درجاتی دارد. و آنها را اصولی ظاهری و باطنی است. و اکتفای به ظاهر مانع غور و تعمّق در باطن است.
سوّم- در دنیا بر گناهی اصرار داشته و یا به کبری متّصف بوده و یا کم و بیش به هوسی مطاع دچار باشد. اینها سبب تاریکی و زنگار دل است و مانند پلیدی است که بر آیینه نشیند و مانع تجلّی حقّ صریح در آن گردد. این برای دل بزرگترین حجاب است، و بیشتر مردم به همین حجاب از حقّ محجوبند. هر چه شهوتها در دل بیشتر متراکم شود معانی کلام الهی محجوبتر و از دسترس فهم دورتر خواهد شد؛ و هر چه دل در امر دنیا سبکبارتر باشد تجلی معانی در آن آسانتر و نزدیکتر است. دل مانند آیینه و شهوات همچون زنگار و معانی قرآن مانند صورتهایی است که در آیینه منعکس میشود، ریاضت دادن دل از طریق دور کردن شهوات مانند زدودن آیینه از کدورتهاست.
چهارم- تفسیری ظاهری خوانده و معتقد شده که الفاظ قرآن را معنایی نیست، جز آنچه از ابن عبّاس و مجاهد و جز این دو نقل کردهاند و آنچه غیر از اینهاست تفسیر به رأی است، و هر کس قرآن را به رأی خویش تفسیر کند خود را در آتش جای داده است؛ و این نیز از حجابهای بزرگ است.
7- تخصیص
و آن عبارت از این است که فرض کند مقصود هر خطابی که در قرآن آمده اوست. اگر نهی یا امری بشنود بداند که او مورد امر و نهی است و اگر وعد یا وعیدی به گوش او بخورد به همین گونه خود را مورد خطاب بداند؛ و اگر داستانهای امّتهای پیشین و پیامبران را استماع کند بداند که مقصود داستان سرایی نیست، بلکه منظور این است که از این داستانها پند گیرند و از مضامین آنها آنچه نیاز دارند استفاده کنند.
هیچ داستانی در قرآن نیست، مگر این که ذکر آن برای پیامبر(ص) و امّت او فایدهای دربردارد، از این رو خداوند فرموده است: «ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ؛ آنچه دلت را به آن آرامش می دهیم» و باید بنده معتقد باشد که خداوند با ذکر احوال پیامبران(ع) و بیان شکیبایی آنان در برابر آزار و اذیّتها و پایداری آنان در دین برای نصرت الهی قلب او را محکم و استوار میکند. چگونه این را معتقد نشود و حال آن که قرآن بخصوص برای پیامبر(ص) نازل نشده بلکه آن شفا و هدایت و رحمت و نور برای همه جهانیان است. بدین سبب است که خداوند به همه خلایق امر کرده که نعمت کتاب او را شکرگزاری کنند و فرموده است: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتابِ وَ الْحِکْمَهِ؛ و نعمت خداوند را بر خود و کتاب آسمانی و دانش و حکمتی را که بر شما نازل کرده است به یاد آورید»(بقره/231) و نیز: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ؛ ما بر شما کتابی نازل کردیم که وسیله تذکّر(و بیداری) شما در آن است»(انبیاء/10) و چون در خطاب به همه مردم مقصودند طبعا آحاد و افراد نیز مورد خطاب هستند و آن که مشغول تلاوت قرآن است نیز در آنچه برای او و دیگر مردم است طرف خطاب است، از این رو باید فرض کند که مقصود گوینده اوست.
8- تأثّر
و آن عبارت از این است که دل خواننده بر حسب اختلافات آیات متأثر شود و به مقتضای هر درک وجد و حال و یا بیم و هراس او را فراگیرد و دلش اندوهگین یا بیمناک و یا امیدوار و غیر آن گردد و هر قدر معرفتش کاملتر باشد خوف و خشیت بر دل او بیشتر غلبه خواهد داشت؛ چه غالب آیات قرآن مشتمل بر سختگیری و تهدید است و در قرآن رحمت و آمرزش جز با شرایطی که صاحبان معرفت از رسیدن به آنها ناتوانند دیده نمیشود مانند قول خداوند متعال: «وَ إِنِّی لَغَفّارٌ» که متعاقبا آن را به چهار شرط مقرون ساخته و فرموده است: «لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی؛ من کسانی را که توبه کنند و ایمان آورند و عمل شایسته انجام دهند و سپس هدایت شوند میآمرزم»(طه/82).
تأثّر بنده به سبب تلاوت قرآن زمانی است که متّصف به صفت آیهای شود که آن را میخواند، به هنگام خواندن آیه تهدید و وعید و آیات آمرزش مشروط از ترس چنان زار و نزار شود که گویی مرگ او فرا رسیده و چون آیاتی را که مشعر بر وسعت رحمت پروردگار و وعده آمرزش و مغفرت است بخواند چنان شاد شود که گویی از خوشحالی به پرواز درآمده است؛ و به هنگام تلاوت اسماء و صفات باری تعالی در برابر جلال و عظمت او سر فرود آورد، و آنگاه که قرآن از کافران و نسبتهای ناروای آنها به خداوند مانند داشتن زن و فرزند، یاد میکند آواز خود را پست کند و از کثرت شرم ناشی از قبح گفتار آنها دلش شکسته شود و در آنجا که قرآن بهشت را توصیف میکند شوق او برانگیخته شود، و در جایی که دوزخ را شرح میدهد از ترس بدنش بلرزد.
مثل انسان گنهکاری که مکرّر قرآن میخواند، مثل کسی است که نامه پادشاه را هر روز مکرّر بخواند و پادشاه در آن نامه به او نوشته باشد که در آبادی کشور بکوشد، لیکن او به ویرانی آن مشغول باشد و تنها به خواندن نامه شاه بسنده کند، و با وجود مخالفت اگر از خواندن نامه خودداری کند، شاید رفتار او از استهزا و ریشخند دورتر و استحقاق او برای مجازاتهای سخت کمتر باشد.
پیامبر خدا(ص) فرموده است:از همه مردم کسی قرآن را خوش آوازتر میخواند که چون به خواندن او گوش دهی دریابی که او از خداوند میترسد.»(سنن دارمی،ج 2،ص 471،از مسعر از عبد الکریم با الفاظ دیگری.) بنابراین مقصود از قرائت قرآن این است که حالات مذکور در دل پدید آید و به دستورهای آن عمل شود و گرنه جنباندن زبان برای ادای حروف آن کاری آسان است.
هنگامی که پیامبر خدا(ص) به دیار آخرت شتافت شمار صحابه بیست هزار تن بود که جز شش نفر آنها قرآن را در حفظ نداشتند، و در دو نفر از این شش نفر نیز اختلاف است، بیشتر صحابه یک یا دو سوره را در حفظ داشتند و آن که سوره بقره و انعام را در حافظه خود داشت از علمای آنها به شمار می آمد، و چون یکی از آنها میآمد تا قرآن بیاموزد چون به آیه: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ، وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ؛ پس هر کس به اندازه سنگینی ذرّهای کار خیر انجام دهد آن را میبیند، و هر کس به اندازه ذرّهای کار بد کند آن را میبیند»(زلزال/7 و 8)، میرسید میگفت: این مرا بس است و به خانهاش بازمیگشت و پیامبر(ص) میفرمود: «آن مرد فقیه بازگشت،»(مستدرک حاکم،ج 2،ص 532،با اختلاف کمی در الفاظ).
کسی که قرآن را به زبان میخواند و در عمل دستورهای آن را به کار نمیبندد سزاوار آن است که مشمول قول خداوند متعال باشد که فرموده است: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمی؛ و هر کس از یاد من روی گرداند زندگی سختی خواهد داشت و روز قیامت او را نابینا محشور می کنیم»(طه/124) و نیز: «کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی؛ برای این که آیات من به تو رسید و آنها را فراموش کردی تو نیز امروز فراموش میشوی»(طه/126). ادای حقّ تلاوت قرآن به این است که زبان و عقل و دل در خواندن شریک باشند، وظیفه زبان ادا کردن حروف است بطور صحیح با ترتیل، وظیفه عقل تفسیر معانی و وظیفه دل پند گرفتن و اثر پذیرفتن از طریق اجرای اوامر و نواهی الهی است. بنابراین زبان پنددهنده و عقل تفسیرکننده و دل پندپذیرنده است.
9- ترقّی
مقصود از آن این است که نفس به مرحلهای برسد که کلام خدا را از خدا بشنود نه از خودش، و قرائت را سه درجه است:
اوّل-پستترین درجه است این که انسان فرض کند قرآن را در پیش روی خداوند میخواند و نزد او ایستاده است و خداوند به او نظر میکند و از وی قرآن را میشنود، در این صورت حالت سؤال و تملّق و زاری و لابه خواهد داشت.
دوّم-این که با چشم دل چنان مشاهده کند که گویا پروردگار با الطاف خود او را مخاطب قرار میدهد و با کرم و احسان خود با او راز میگوید. او در این مقام حالت شرم و تعظیم و شنیدن و فهمیدن را دارد.
سوّم-آن که در کلام متکلّم را ببیند و در کلمات صفات باری تعالی را مشاهده کند و به خودش و خواندنش بنگرد و به این که مورد انعام قرار گرفته و نعمت حقّ شامل حال او شده است توجّه نکند بلکه همه فکرش متوجّه متکلّم بوده و منحصر بر او باشد، چنان که گویی در مشاهده متکلّم مستغرق شده و از هر چه غیر اوست بریده است. این درجه از آن مقرّبان و آنچه پیش از این گفته شد خاصّ اصحاب یمین و آنچه بیرون از اینهاست درجات غافلان است.
10- تبرّی
و مقصود از آن این است که از توان و قدرت خود بیزاری جوید، و به خود به چشم رضا و پاکی ننگرد. چون آیات وعد و مدح صالحان را تلاوت کند خود را در زمره آنها نشمارد و اهل یقین و صدیقان را مشمول آن آیات بداند و آرزو کند که خداوند او را به آنان ملحق گرداند؛ و هنگامی که آیات وعید و نکوهش گنهکاران و تقصیرکاران را میخواند خود را از جمله آنها بشمارد و انگار کند که در این ترس و بیم او مورد خطاب است.
غزالی میگوید: هرگاه در هنگام قرائت خویشتن را مقصّر و گنهکار بیند این امر سبب تقرّب او به درگاه خداوند متعال خواهد بود؛زیرا اگر کسی در حال قرب خود را دچار بعد و دوری از درگاه خداوند بداند لطفی از جانب حق تعالی به او شده است تا خدا را به سبب این ترس به درجه بالاتری از قرب برساند، و آن که در حال بعد خویش را مقرّب درگاه خداوند بشمارد مورد مکر حقّ قرار گرفته تا به درجه دیگری از بعد که فروتر از درجه پیش است فرود آید، و هر زمان به دیده رضا به خود بنگرد به سبب نفس خویش محجوب شود، و اگر از حدّ توجّه به خود بگذرد و در تلاوت خود جز خدا چیزی را نبیند بر حسب درجات احوال ملکوت بر او مکشوف میگردد؛ چه در آن هنگام که آیات امید و رجاء را می خواند و خوشحالی بر او غلبه می کند صورت بهشت بر او منکشف میشود و آن را به گونهای که گویا با چشم سر آن را میبیند مشاهده میکند. اگر خوف بر او غالب شود دوزخ بر او ظاهر میگردد به نحوی که انواع عذابهای آن را میبیند، زیرا کلام خداوند مشتمل بر معانی سهل و روشن و مفاهیم سخت و دشوار و آیات امیدبخش و نیز هولانگیز است. و این ها به مقتضای صفات حق تعالی است، چه برخی از آنها مشتمل بر لطف و رحمت و بعضی مشعر بر انتقامگیری و کیفر است.
فصل: در کیفیّت قرائت قرآن بنا به روایت منقول از امام صادق(ع)
از امام صادق(ع) روایت شده که فرموده است: «کسی که قرآن بخواند و در برابر آن فروتنی نکند و دلش نرم نشود و درون او را اندوه و ترس فرا نگیرد، نسبت به عظمت مقام پروردگار اهانت کرده و دچار زیان آشکاری شده است»، بنابر این قاری قرآن به سه چیز نیازمند است که عبارتند از دلی خاشع، تنی فارغ و خلوتگاهی مناسب.
هنگامی که دلش برای خدا خاشع شود شیطان رجیم از او میگریزد، خداوند متعال فرموده است: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ؛ هنگامی که قرآن میخوانی از شرّ شیطان رانده شده به خدا پناه بر»(نحل/98) و چون خاطرش از آنچه موجب پریشانی فکر میشود فارغ باشد تمام اندیشهاش متوجّه تلاوت میگردد و حالتی به او دست نمیدهد که او را از انوار قرآن و فواید آن محروم گرداند. پس از حصول این دو شرط اگر خلوتگاهی به دست آورد و از مردم دوری گزیند، و روح و درون او با خدا انس گیرد و حلاوت راز و نیازی را که بندگان صالح خداوند با او دارند درک کند، و لطف و اختصاص او را نسبت به آنها با بذل کرامات و اشارات بدیع بداند در این صورت جامی از این شربت خوشگوار نوشیده است و دیگر هیچ حالتی را بر این حالت اختیار نمیکند، و هیچ وقتی را بر این وقت رجحان نمیدهد بلکه تلاوت قرآن را بر هر طاعت و عبادت ترجیح میدهد، زیرا خواندن قرآن بی هیچ واسطهای راز و نیاز با خداوند است.
باب چهارم: در فهم قرآن و تفسیر آن به رأی بیاستناد به نقل
شاید گفته شود که من ضمن آنچه پیش از این گفتهام در فهم اسرار قرآن و آنچه از معانی آن بر صاحبان دلهای پاک کشف میشود مبالغه کرده و امر را بزرگ و دشوار شمردهام، لیکن این سخن چگونه روا باشد در حالی که پیامبر خدا(ص) فرموده است: کسی که قرآن را به رأی خویش تفسیر کند جایگاهش دوزخ است»، (ترمذی، ج 11، ص 67، از الفاظ مختلف از ابن عبّاس؛ الغنیه صدوق در حدیثی طولانی از پیامبر(ص) با الفاظ دیگری).
اخبار و آثار دلالت دارد بر این که ارباب فهم را برای غور در معانی قرآن میدانی وسیع است. پیامبر خدا(ص) فرموده است: «قرآن را ظاهر و باطن و حدّ و مطلعی است»، (عراقی گفته است: ابن حبّان آن را در صحیح خود از ابن مسعود نقل کرده؛ تفسیر عیّاشی با الفاظی دیگر؛ تفسیر برهان، ج 1، ص 20. در جلد اوّل نیز این حدیث آورده شده است).
این که پیامبر خدا(ص) بسم اللّه الرّحمن الرّحیم را بیست بار تکرار فرمود (عراقی گفته است: ابوذر هروی آن را در معجم خود با سندی ضعیف از ابیهریره روایت کرده است.) به خاطر تدبّر در باطن معانی آن بوده و گرنه تفسیر آن روشن است و چنین آیهای احتیاج به تکرار ندارد.
کوتاه سخن این که همه علوم مندرج در افعال و صفات خداوند است و افعال و صفات او در قرآن شرح داده شده در حالی که این علوم را نهایتی نیست و در قرآن به صورت کلّی به آنها شده و تفصیل آنها به مراتب تعمّق در فهم قرآن مربوط است.
سخن گفتن پیرامون مفاهیم قرآن بدون استناد به اخبار و احادیث در صورتی منع شده است که انسان بخواهد الفاظ مشکل قرآن را تفسیر و از آنها کشف مقصود کند، و یا عبارت از تأویل الفاظی است که دارای معانی محتملی هستند و انسان یکی از آن معانی را با معنای دیگر آن تطبیق دهد بدون این که در کلام ای به معنای دیگری غیر از معنایی که با دلیل حقانیّت آن ثابت شده بر سبیل احتمال و بدون جزم و حصر وجود داشته باشد و گرنه در مطلق این امر یا در بعضی صور آن چنان که پس از این بحث و تحقیق خواهد شد اشکالی وجود ندارد.
غزّالی میگوید: اما نهی از تفسیر به رأی را میتوان به یکی از دو صورت توجیه کرد.
1-این که انسان در چیزی دارای رأی بوده و طبع و هوس او بدان گرایش داشته باشد و بخواهد قرآن را بر وفق رأی و هوای نفس خود تفسیر و برای اثبات صحت مقصود خویش بدان استدلال کند، و اگر او دارای این رأی و گرایش نبود این معنا از قرآن در ذهن او پدید نمیآمد. این امر گاهی از روی علم انجام میشود، چنان که کسی برای نشان دادن صحّت بدعت خود به بعضی از آیات قرآن استدلال کند در حالی که او میداند که مراد آیه چیز دیگری است و او برای مشتبه کردن امر بر حریف به این کار اقدام کرده است. گاهی این عمل به سبب نادانی است و آن زمانی است که آیه محتمل معانی چندی است و او به معنایی میگراید که موافق مقصودش باشد و به حکم رأی و هوای نفس خود آن را بر معانی دیگر ترجیح میدهد. از این رو قرآن را به رأی خویش تفسیر کرده، یعنی رأی وی بوده که او را وادار به این تفسیر کرده و اگر رأی او در کار نبود قرآن را بدین صورت تفسیر نمیکرد. زمانی هم انسان این عمل را بر اساس هدف صحیحی انجام میدهد و میخواهد برای تأیید غرض خود از قرآن دلیل بیاورد، و به آن برای مقصود خود استدلال میکند، در حالی که میداند مراد از آن چیز دیگری است.
اما جهت دوم منع از تفسیر به رأی این است که انسان بر اساس عربیّت ظاهر قرآن بی آن که به حدیث و نقل تکیه و اعتماد کند آیاتی را که مربوط به غرایب قرآن است و الفاظ مبهم و مبدل آن و آنچه را به اختصار گفته شده و یا در آنها حذف و اضمار و تقدیم و تأخیر است مورد تفسیر قرار دهد، چه کسی که تفسیر ظاهر را نیکو نداند و در استنباط معانی تنها بر اساس عربی دانی مبادرت به تفسیر قرآن کند اشتباهاتش زیاد و در زمره کسانی است که قرآن را به رأی خود تفسیر میکنند؛ زیرا در تفسیر ظاهر قرآن برای پرهیز از غلط و اشتباه چارهای از مراجعه به نقل و سماع نیست و پس از این است که فهم و استنباط وسعت و توان پیدا میکند.
پیش از دانستن ظاهر قرآن نمی توان به رسیدن به باطن آن امیدوار بود و کسی که تفسیر ظاهر قرآن را نداند و مدعی فهم اسرار قرآن شود مانند کسی است که هنوز از در خانه وارد نشده ادّعا کند که به صدر خانه رسیده است؛ یا مدّعی شود که مقاصد ترکان را از گفتارشان میفهمد، در حالی که زبان ترکی را نمیداند، چه ظاهر تفسیر به منزله تعلیم زبانی است که برای فهمیدن قرآن ناگزیر از دانستن آنیم.
در قرآن هیچ کلمهای نیست، مگر آن که تحقیق آن به همان چیزی که ذکر شد نیاز دارد و اسرار قرآن بر راسخان در علم به اندازه وسعت دانش و صفای دل و قوّت انگیزههای آنها در تدبّر و تجرّد در طلب، کشف میشود، و برای هر یک از آنها در ترقّی به درجات بالاتر حدّ و مرتبهای است؛ امّا دست یافتن به تمامی حقایق معانی قرآن امری است که نمیتوان امید آن را داشت هر چند دریاها مرکب و درختها قلم شود، چه اسرار کلمات الهی بیپایان است و دریاها به آخر میرسد پیش از آن که کلمات الهی پایان یابد. از این رو مردم اگر هم در شناخت تفسیر ظاهر مشترک باشند از این حیث متفاوتند، و تفسیر ظاهر در این مورد کافی نیست.
انتهای پیام