بخش عظیمی از ادبیات فارسی بهویژه بخش کلاسیک آن مبتنی بر حکمت، اخلاق و آموزههای مورد تایید و تاکید دین اسلام است. حتی در نظم و نثر بزرگانی چون سعدی، حافظ، مولانا و دیگر بزرگان ادبیات فارسی بارها شاهد اشارات مستقیم یا تلمیح به آیات و روایات هستیم اما کمتر بحث و بررسی اختصاصی درباره وجوه اسلامی در ادبیات فارسی صورت گرفته یا شاخه ویژهای بهعنوان ادبیات ایرانی - اسلامی تعریف شده است.
برای روشن شدن وجوه نامعلوم این موضوع و پرسش درباره اینکه آیا اساسا چیزی بهعنوان ادبیات ایرانی - اسلامی در ادبیات فارسی قابل تقسیمبندی است یا خیر، در سرویس فرهنگی ایکنا، مجموعه گفتوگوهایی را با تعدادی از نویسندگان و شاعران ترتیب دادهایم.
در ششمین بخش از این سلسله گفتوگوها با مصطفی جمشیدی، نویسنده و فیلمنامهنویس که داوری ششمین دوره جایزه کتاب سال و عضویت هیئت علمی سیزدهمین دوره جایزه ادبی جلال را در کارنامه فرهنگی خود دارد، گفتوگو کردهایم.
ایکنا- در هنر ایرانی به سبب تلفیق مفاهیم و آموزههای اسلامی با سنن و رسوم ایرانی و باستانی، شاخهای بهعنوان هنر اسلامی تعریف و شناخته میشود. آیا در شعر و ادبیات فارسی هم شاخهای میتوان تعریف کرد که ملهم و متاثر از فرهنگ و آموزههای اسلامی باشد؟
هنر اسلامی و ایرانی در هم ممزوج است. قبل از اسلام آوردن ایرانیها، ادبیاتی غیر از سنگنوشتههایی که در هگمتانه یا کاخهای فارس یا جاهای دیگر هست، چندان نوشته مکتوبی باقی نمانده است؛ بنابراین -خلاف چیزی که گفته میشود- خدمتی که اسلام بهعنوان یک دین الهی کرد، این بود که هنر قدسی کتابت را در دل ایرانیها رواج داد.
البته این رواج و بروز و ظهور بیشتر در زمینه شعر و منظومههایی مانند سمک عیار یا حتی سفرنامههای ناصرخسرو و منظومههای دیگر اتفاق افتاد که داستان در آن تنیده شده بود. این منظومهها مثلا مروتنامهها، فتوتنامهها، حتی جنگنامهها یا نیایشنامه و... بیشتر روی آن معرفتهایی تکیه داشته است که دین اسلام هم بر آن تاکید داشته است.
ایکنا- در ادبیات داستانی این اتفاق نمیافتد؟
درحقیقت بیشتر در شکل شعر تجلی داشته و اساسا ما داستان به این معنا که امروز شناخته شده است را نداشتیم و داستانها در قالب منظومههای شعری تجلی داشته است.
نکته بعد اینکه نباید هنر مسلمین را با هنر اسلامی یکی بدانیم؛ چنانکه نمیتوانیم گچبریها و کاخسازیهای بنیعباس را با هنر اسلامی یکی بدانیم. هنر اسلامی از سلوک و شخصیت اسلامی هنرمند بر میآید؛ درواقع یک داستاننویس یا شاعر به مدارجی از سلوک میرسد که هنر خودش را در خدمت معارف مذهبی قرار میدهد.
البته این مختص ما نیست و مثلا گفته میشود تولستوی در 70 یا 80 سالگی گفته همه آن چیزهایی که تا به حال نوشتهام را به رسمیت نمیشناسم، مگر کتابهایی که از این به بعد بنویسم و در خدمت مسیحیت یا الهیات قرار داشته باشد. یعنی در فرهنگهای متناظر هم اینکه ادبیات در خدمت الهیات یا مولفههای مذهبی قرار میدادند را شاهد هستیم؛ بنابراین نتیجه میگیریم شعرا و کاتبان ایرانی به علت سلوکی که داشتند، خواه یا ناخواه در داستانپردازی خود متاثر از نوعی از فرهنگ معنوی فضیلت و هنر قدسی هستند که از آن سیراب شدهاند.
ایکنا- شاهد مثالی هم برای این ادعا وجود دارد؟
مثال بارز آن شعر حافظ شیرازی است. دیوان حافظ که پای ثابت همه آئینهای ملی مانند یلدا و نوروز و... است به خاطر قدسیتی که در هنر و شعر حافظ نهان و مستتر است، اینقدر فراگیر شده است؛ بنابراین هرچند در ظاهر از جام می و خال ابروی یار حرف بزند، رد باطن همه اینها نشانههایی از معرفتی هستند که حافظ به آن رسیده است و به قول خود حافظ «قرآن ز بر خواندن او درچارده روایت» و خیلی اقوال دیگر «هرچه کردم از دولت قرآن کردم».
البته فقط حافظ نبوده و مثلا محتشم کاشانی که مرثیه مشهور او درباره حضرت سیدالشهدا(ع) نزد عموم شناخته شده است یا از معاصرترها شهریار که مدح موالا علی(ع) را به زیبایی سروده است، همه متناظر این است که شاعران ادبیات فارسی، فرهنگ اسلامی، معرفت و فضائل اسلامی را در قالب پرداخت یک هنر ایرانی -که شعر یا منظومه باشد- ارائه میدادند.
ایکنا- در ادبیات داستان هیچ شاهد مثال اینچنینی نداریم؟
در زمینه داستان هم همین متاخرین - چه قدیم و چه جدید- همین کار را میکنند که در قالب بحث هرمونتیک و بحثهایی است که در برخی آثار ابوتراب خسروی دیدهام. درواقع همان نشانهگذاریهایی است که از ایران باستان در اثر جای داده است، منهای اینکه نویسنده میخواهد چه نتیجهای بگیرد.
در آثار بسیاری از نویسندهها این بحثهای هرمونتیک مطرح است و نویسنده از بنمایههای تاریخ گذشته ما بهره گرفته، آنها را به روز کرده و در قالب رمانها و داستانها ارائه داده است.
البته همانطور که اشاره شد این موارد خیلی چشمگیر نیست و نادر است و تلفیق ایران و اسلام بیشتر در شعر تجلی داشته و حافظ، خاقانی، محتشم، شاعران مکتب عراقی، صائب تبریزی و دیگران مفاهیمی را در قالب نظم شیرین که خود آن هنر یک شعر فخیم و ماندگار است، اینها را ارائه میدادند.
درواقع بنمایههای اندیشه اسلامی در آثار بسیاری از شعرای ما دیده میشود؛ حتی در قالب مثالهایی که در شعر سعدی علیه الرحمه هست؛ فضیلتهایی مطرح میشود که بسیاری از آنها ریشههای قرآنی و اسلامی دارد و در قالب حکایات به نتایخ اخلاقی میرسد که تقریبا همان فضیلتهای مذهبی است.
عجین شدن فضایل و معرفتهای مذهبی در هنر مسلمین مشهور و مشهود است؛ اینکه این نقطه غایت ماجرا است، بحث دیگری است؛ اما تا همینجا هم که تاریخ کهن ما سرشار از فضائل و معرفتهای اخلاقی و قرآنی است که در قالب حکایات و دواوین مختلف سروده شده، موید این نکته است که هنرمندان مسلمان ما از شمیم این معرفت برخوردار بودند که توانستهاند چنین آثار جاودانهای خلق کنند.
ایکنا- ناظر بر فرمایش جنابعالی، ما در اشعار بزرگانی چون سعدی، حافظ، مولانا و... اشارات مستقیم یا تلمیح و تشبیهاتی از آیات و روایات را شاهد هستیم اما هرچه به سمت معاصر میآییم این برداشتها از قرآن و ادعیه و روایات کمتر یا پوشیدهتر میشود، به نظر شما دلیل این اتفاق چیست؟
اگر منظور داستان معاصر است که باید توجه داشت داستان معاصر در سایه یک یاس فلسفی متاثر از جنگ جهانی دوم و نویسندههای اروپایی هست. یعنی مثلت بَدشِکل پروست، جویس و کافکا مبلغین نوعی الحاد و نیستانگاری بودند که صادق هدایت، صادق چوبک و امثالهم اینها را به کشور و ادبیات ما منتقل کردند.
در ادبیات معاصر که بیشتر مواقع یا متاثر از ادبیات همسایه شمالی ما است که نوعی رئالیسم روسی است یا از ناتورالیسم برخوردار است که هدایت و چوبک و امثال آنها ترویج میکردند؛ بنابراین شکل ادبیات داستانی معاصر بیشتر شکل الحاد است تا اعتقاد.
البته در آن استثناهایی مانند مرحوم جلال آل احمد -که این روزها هجمه به آن زیاد است- هم وجود دارند که هم مسلمان بودند و هم سعی داشتند هنرشان بومی و مرتبط باشد. اینها استثناهایی بودند که توانستند در مقابل این هجمه بایستند.
یک نکته مهم در اینجا این است که هرچه هنرمند پختهتر میشود، مانند تولستوی -که در بالا اشاره شد- و دیگران که در سنین خرد و پیری این اندیشه از جانب خداوند به آنها ارائه شد، سعی دارد آن فرم و محتوا را در یک جهت واحد به خدمت بگیرد.
مثلا درباره امین فقیری شاهد بودیم که بعد از پیچ و خمهای بسیاری که در زندگیاش داشته، سعی کرده متعهدانه بنویسند. حتی نویسندهای مثل سیمیمن دانشور ظاهرا در اواخر عمر خود یک داستان درباره حضرت امیر(ع) و مفهوم انتظار نوشته است اما بعدها این داستانها گم و گور شد که چرایی گم شدن آن هم میتواند داستان جالبی داشته باشد.
این موارد که کم هم نیست، نشان میدهد نویسنده سعی داشته معارف و فضیلتهای قدسی و مذهبی را در آثارش منعکس کند اما متاسفانه در کلیّت سیر و تکامل داستاننویسی باید اشاره کنم که بیشتر یاس فلسفی در آن منعکس است تا مفهوم دیگری.
ایکنا- اتفاقا یکی دیگر از دوستان نویسنده هم همین نظر را داشتند و دلیل آن را وارداتی بودن قالب رمان و داستان به شکل امروزی آن میدانستند.
بله؛ اما خیلی چیزهای دیگر مانند سینما و تئاتر و ... هم وارداتی هستند اما هنرمند بصیر و متفکر باید این قالبها را متناسب بوم خود متحول کند. البته بعضی وقتها ظرف هنر مظروف را شکل میدهد؛ یعنی داستاننویس مسلمان باید مراقب این معنا باشد که ظرف رمان مظروف آن را شکل داده و به سمت نوعی نهیلیسم سوق میدهد.
بنابراین باید متوجه این معنا هم باشیم که با باید نوعی شناخت عالی به سمت این قالبها و ظرفها رفت و جنبه مثبت آن را استفاده و پررنگ کرد.
ایکنا- با همه این اوصاف اگر شاعر یا نویسندهای در حال حاضر بخواهد اثری تولید کند که هم نماینده ایران باشد و هم پرچم اسلام را بالا بگیرد، باید در چه موضوع و قالبی دست به تولید اثر بزند؟
من ادبیات دفاع مقدس را پیشنهاد میکنم زیرا معمولا در زندگی انسانی چند قله بیشتر نیست که وقوع جنگها و انقلابها از قلل مهم زندگی بشر است. البته اینها ساحتهای رمانها را تشکیل میدهند؛ یعنی یک رمان مانند جنگ و صلح تولستوی پهنه وقوع جنگ است و عکسالعملهای انسانی را در مقابل وقوع جنگ نشان میدهد.
یا مثلا اکثر آثار «کارلوس فوئنتس» در آمریکای جنوبی در مورد انقلاب است. یا پهنه عمل و هنرمندی بارگاس یوسا، برنده جایزه نوبل، بیشتر در زمینه انقلابها است. بنابراین پیشنهاد من ادبیات دفاع مقدس است.
البته در ادبیات دفاع مقدس هم ما دچار افراط در خاطرهنگری شدیم که هرچند در جای خود خوب است اما عمل نمایشی که بتواند قهرمانها را مجسم کند و پیش روی ما نمایش دهد، پهنه و قالب رمان است.
بنابراین اگر ما در ادبیات دفاع مقدس بتوانیم پهنه عمل هشت سال دفاع مقدسی که رزمندگان ما شکل دادند و مقاومت و از جانگذشتگی که در تاریخ جغرافیا کمنظیر است را در پهنه رمان ارائه کنیم، کار بزرگی کردیم.
گفتوگو از مطهره میرشکاری
انتهای پیام