۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهرهمندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعههایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. چهل و هفتمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «اشاره به شجره ممنوعه و اغوای شیطان و توبه آدم» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ ﴿۳۵﴾
فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ ﴿۳۶﴾
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴿۳۷﴾(بقره 37-35)
و گفتیم ای آدم تو و همسرت در این باغ بهشت منزل کنید و از نعمتهای فراوان آن بهره گیرید اما بدین درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد(35) پس شیطان آن دو را بلغزانید و از آن بهشت و آن نعمت بیرون کرد و ما گفتیم شما همگی از بهشت فرو شوید که برخی از شما برخی دیگر را دشمن باشید و زمین شما را تا اجلی معین قرارگاه و متاع و بهرهمندی خواهد بود(36) پس آدم از پروردگارش کلماتی آموخت که با ادای آن به درگاه او توبه کرد همانا که خداوند بسیار توبه پذیر و مهربان است(37).
گوشههای دیگر از داستان آدم و حوا و درخت ممنوعه و فریب شیطان و هبوط جملگی از بهشت را از زبان خداوند میشنویم. میوه ممنوعه را بیشتر مفسران اسلامی گندم دانستهاند و اشارات بسیار به این دانه پربرکت در فرهنگ فارسی آمده است:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم (حافظ)
خال مشکین که بر آن عارض گندم گون است
سرّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست (حافظ)
نظامی بازی شیرینی با کلمه گندم کرده و از زوایای گوناگون به آن نگریسته است:
گرمی گندم جگرش تافته
چون دل گندم به دو بشکافته
او که چو گندم سر و پایی نداشت
بی زَمی و سنگ نوایی نداشت
تا نفکندند، نَرُست آن امید
تا نشکستند نشد رو سپید
چون جو و گندم شده خاک آزمای
در غم تو ای جو گندمنمای
آن همه خواری که ز بدخواه برد
دانه یک گندمش از راه برد
مردم چون خوردن او ساز کرد
از سرتاپایی دهن باز کرد
قرص جوین میشکن و میشکیب
تا نخوری گندم آدم فریب
مفسران کتاب مقدس شجره ممنوعه را درخت معرفت دانستهاند که آدم و حوا پیش از خوردن میوه از نیک و بد آزاد بودند و چون از آن میوه خوردند اول از عریانی خویش آگاه شدند و خود را به برگهای درختان بهشتی پوشاندند و در حقیقت آگاهی از نیک و بد آغاز مسئولیت آدمی است که هر چند از جهتی مایه کمال اوست اما از جهتی دیگر او را در بند و محدود میکند و از بسیاری نعمتها به ظاهر باز میدارد.
و نیز از نزدیکی جسمانی میان زن و مرد به «دانستن» تعبیر کردهاند و در تفسیر این آیه از تورات که فرموده است «آدم حوا را دانست» گفتهاند، بدین معناست که آدم و حوا با هم آمیزش کردند و البته این دانش جسم مقدمهای برای دانش روح میشود تا آدم و حوا به راستی یکدیگر را بشناسند و آنچه از ظواهر امر در جهان پیداست این است که هنوز آدم حوّا را ندانسته است.
امّا عارفان چه در شرق و چه در غرب این میوه را عشق دانستهاند که آدمی با خوردن آن به رنج و مشقّت میافتد و به فراق و محرومیّت مبتلا میشود و سختی جور و جفای معشوق و حسادت رقیب را تجربه میکند. و رمز این عشق سیب است و سیب آدم را که در گلوی مردان است و در زنان نیست این گونه تعبیر کردهاند که گلوی آدم با خوردن سیب به عشق حوا بسته شد. ویکتور هوگو در قطعه شعری در بینوایان گوید:
ما در آن ایام تغذیه از عشق میکردیم
همان میوه شیرین ممنوع
مولانا نیز اگر چه میوه را گندم معرفی کرده و گفته است:
حرص آدم چون سوی گندم فزود
از دل آدم سلیمی را ربود
اما به حقیقت، آن حرص همان میل و شهوت و عشق است که آدمی را بیاختیار به جانبی میبرد. نظامی در بیتی که گذشت(نان جوین میشکن و میشکیب) موعظهای بسیار بلند از این واقعه بیرون آورده بدین بیان که آدمی به علت حرص و شهوت و بیصبری در این میان از صراط مستقیم خارج میشود و به فریب شیطان، زندگی خوش و قناعت آمیز خود را که بهشت اوست به جهنم حرص و آز و زیادهخواهی میافکند و این تعبیر نیز در جای خود درست است.
حافظ در بیت زیر اشاره میکند که ما چشممان در جایی به سبزه خط جمالی افتاده و دل از دست دادهایم و دلباخته در طلب او از بهشت نعمتها و لذتها به این جهان پررنج و محنت آمدهایم تا مهرگیاه عشق را به چنگ آوریم و روزی به بهشت دیدار و وصال او برسیم و با خوردن این مهرگیاه محبوب همگان شویم:
سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت
به طلبکاری این مهرگیاه آمدهایم
اما عزیزالدین نسفی مفصلترین گزارش و زیباترین تفسیرها و تعبیرات را از میوه ممنوعه کرده وگفته است که آن میوه ممنوعه متعدّد بوده و خوردن آن آدمی را از بهشتهای گوناگون بیرون کرده است بنا بر سخن عزیزالدین، ما آدمیان در آغاز در بهشت عدم و بیخبری بودیم:
عالم بیخبری طرفه بهشتی بودست
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم (صائب تبریزی)
و دانه ممنوعه ما دانه وجود بود که ما را از بهشت عدم به عرصه وجود آورد و به تعبیر جامی:
خداوندا ز هستی ساده بودیم
به کنج نیستی آزاده بودیم
نخست از نیست ما را هست کردی
به قیدِ آب و گِل پابست کردی
و چون وارد عالم وجود شدیم باز گفتند که اکنون شما در بهشت بساطت و سادگی زیست میکنید و شما را هیچ رنج ترکیب و تجزیه آن در میان نیست، پس زنهار از میوه ترکیب نخورید و چون باز به وسوسه عشق میوه ترکیب را خوردیم و وارد عالم ترکیبات شدیم این همه رنج و محنت بر ما رسید زیرا هر مرکّبی روزی اجزای ترکیبش از هم جدا خواهند شد و نیست در عالم ز هجران تلختر. و چون به عالم ترکیب آب و گِل آمدیم گفتند زنهار از دانه عقل مخورید زیرا همه تکلیفها و بارها بر دوش عاقل است. نشنیدیم و خوردیم و عاقل شدیم و عقل دست و پای ما را بست وهزار بار تکلیف بر گردن ما نهاد پس گفتند اگر چه عاقل هستند اکنون از میوه علم و معرفت مخورید زیرا نادانی خود عذر تقصیرات است:
مرا هر آینه خاموش بودن اولیتر
که جهل نزد خردمند عذر نادان است (سعدی)
دانه معرفت ما را بیش از پیش در بند کرد و از بهشت جهل و بیخبری بیرون آورد اما باز گفتند که با این همه احوال از دانه عشق پرهیز کنید؛
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها (حافظ)
و بالاخره همه این دانهها را خوردیم و از همه بهشتها بیرون آمدیم و در دوزخ پر شرار هجران در بند شدیم و ندانستیم که چه میکنیم.
ندانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند پرخون (دیوان شمس)
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد (حافظ)
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد آنکه بیرونی بود (مثنوی)
داستان ورود شیطان به بهشت و لغزاندن او آدم و حوا را نیز یک حقیقت مستمر تاریخی است از آنکه پیوسته آدمها در معرض وسوسه شهوت و حرص و جاه و مقام و امثال آن هستند و خود را از بهشت برخورداری و آسایش محروم میکنند اما انسان از فطرت الهی خویش که همان فطرت خدا و صدای خداست کلماتی میآموزد که چگونه به درگاه او بازگردد و بهشت از دست رفته را بازیابد.
دشمنیها و کینهها با خروج انسان از بهشت آغاز میشود. در بهشت همه با هم دوستند و به هم سلام و تحیت میگویند. حقد و حسد و کینه و غل و غش در بهشت نیست و این گونه صفات است که ما را چه در این عالم و چه در عالم دیگر از بهشت بیرون میکند و بدون پاک شدن از این صفات بار دیگر به بهشت اجازه ورود نمیدهند.
زمین اقامتگاه موقت ماست تا زمانی که بار دیگر ما را فراخوانند تا به بهشتی برتر از آنچه بودیم برسانند و بازگشت همه به رحمت خداست.
انتهای پیام