شهید چمران را به واقع میتوان یکی از شخصیتهای ناشناخته در تاریخ انقلاب دانست که علیرغم جایگاه علمی، توانمندی مدیریتی، قدرت فرماندهی و شخصیت عرفانی همچنان روایت جامعی از او ارائه نشده است. ایکنا در این راستا گفتوگویی با نادر قربانی، همرزم و همنشین شهید چمران از دوران حضور در نخستوزیری تا دفاع مقدس، داشته که متن آن به شرح ذیل است:
ایکنا ـ چگونه و چه زمانی با شهید چمران آشنا شدید؟
در مورد شهید چمران همیشه این اعتقاد را دارم که صحبت از شخصیتهای بزرگ بسیار بسیار سخت است اما اگر خیلی خلاصه بخواهم به جوانان امروز سخنی بگویم این است که پیام حضرت امام(ره) را در مورد شهادت چمران بخوانند. این پیام حدود 3 تا 4 خط است اما از هر کلمه و جمله حضرت امام(ره) درباره شهید چمران میتوان دهها کتاب نوشت. در این پیام امام(ره) به شخصیت معنوی، هنری و دانشمند بودن ایشان و سایر مسائل اشاره کردهاند.
بنده از جوانان ابتدای انقلاب بودم که در سالهای 57 و 58 در کمیته محل فعالیت میکردم و از آنجا جذب سپاه شدم و در پادگان امام علی(ع) یا سعدآباد قدیم آموزش میدیدم. یک روز به طور اتفاق شهید چمران برای بازدید به پادگان آمده بود تا براساس اطلاعاتی که داشت نیروهای جوان را بررسی کند و ما هم دورادور با ایشان برخورد داشتیم. بنده مدتی در این پادگان تا بعد از آموزش هم به سر میبردم. همزمان با شهادت استاد مطهری، توجه مسئولان را به فعالیت دشمنان داخلی در کشور بیشتر کرد و من به اتفاق حدود 30 تا 40 پاسدار به ستاد نخستوزیری برای حفاظت از مجموعه دولت منتقل شدیم که در این مسئولیت بیشتر با شهید چمران آشنا شدیم و بعد از مدتی هم جزو نیروهای ویژه نخستوزیری شدیم که بیشترین کار را با شهید چمران داشتیم و من در این ستاد شیفته رفتار شهید چمران شدم.
ایکنا ـ کدام ویژگی شخصیتی شهید چمران بیش از همه برای شما جالب توجه بود و شما را مجذوب و شیفته ایشان کرد؟
شهید چمران چنان جاذبه عجیبی داشت که مانند آهنربا انسانها را به راحتی به خود جذب میکرد. در بحث دافعه نیز ایشان براساس «اشداء علی الکفار» عمل میکرد و اگر فردی را دشمن میدانست هیچ تعارفی نداشت و این جاذبه و دافعه را در زندگی شخصی شهید چمران در وقایع کردستان و در برخورد با صهیونیستها در لبنان مشاهده کرد و من در شخصیتهای مختلف کمتر جاذبه و دافعهای مانند ایشان دیدهام.
ایکنا ـ درباره بعد علمی شخصیت شهید چمران بفرمایید؟ چطور ایشان با وجود آن رتبه علمی و امکانات در آمریکا به لبنان مهاجرت میکند؟
شهید چمران یک شخصیت دانشمند و علمی بود که متأسفانه کمتر به این بعد شخصیت ایشان پرداخته شده است. ایشان جزو بهترین دانشجویان برای اعزام به خارج و گرفتن بورسیه انتخاب میشوند و در آمریکا نیز وارد یک دانشگاه بسیار سطح بالا میشوند که در پایاننامه شهید چمران که خوشبختانه به صورت کتاب هم درآمده، ذکر شده است. ایشان یکی از نامزدهای جایزه نوبل هم میشوند و از نظر مقام علمی دارای چنین سطح بالایی بود اما خداوند ویژگیای در درون ایشان قرار داده بود که باعث مهاجرت شهید چمران از آمریکا به مصر شد و یکی دوبار این رفت و آمد را میان مصر و آمریکا انجام میدهد و بعد شروع دوره مبارزاتی خود را از لبنان شروع میکنند که محل تاخت و تاز تمام گروههای غیر اسلامی است و یک شخصیت بسیار ناب اسلامی همچون امام موسی صدر نیز در لبنان حضور دارد.
ایکنا ـ رابطه شهید چمران با امام موسی صدر چگونه بود؟
شهید چمران در خاطراتش دارد که شیفته امام موسی صدر میشود و به اتفاق موسی صدر مدرسه صنعتی جبل عامل را تأسیس میکنند که این مدرسه هم پادگان و هم محل کسب دانش و یک هنرستان به تمام معنا بود و بچهها هم کار رزم و آموزش نظامی میدیدند و هم درس میخواندند و همین بچههای شیعه در دامن امام موسی صدر و شهید چمران پرروش پیدا کردند و مقابل اسرائیل می ایستند و امروز که بچههای حزب الله لبنان به راحتی جلوی صهیونیستها میایستند، شروع و پایه آن به اقدامات شهید چمران و امام موسی صدر برمیگردد.
ایکنا ـ گفتهای از شهید چمران درباره مهاجرت از آمریکا شنیدهاید؟
شهید چمران خودش میگفت من در آمریکا تمام امکانات مادی را داشتم؛ از خانه ویلایی کنار دریا تا یک خانه در داخل شهر و یک خانه در کنار دانشگاه. ایشان یکدفعه از این امکانات دل میکند و به خاطر رسالتی که بر دوش خود داشته به لبنان مهاجرت میکند و در لبنان نیز که آن زمان عروس خاورمیانه بود به جنوب لبنان و مناطق محروم آن در مناطقی مانند بعلبک میرود که هیچ امکاناتی نداشت و ایشان خود را با بچههای آن منطقه وفق داد نه با کسانی که در ایران و فلسطین خیلی مدعی مبارزه بودند اما بیشتر پشت میز و زیر کولر بودند و میخواستند فرماندهی کنند. شهید چمران در کنار رزمندهها قرار میگیرد و آنها را آنگونه که امیرالمؤمنین میفرمایند، تربیت میکند.
شهید چمران به خاطر زندگی در خارج از کشور یک جهانبینی خیلی خاصی نسبت به آن داشت که هوشیاری و بیداری ایشان را نشان میدهد. برای نمونه ایشان یک شناخت عمیق و خیلی خوبی از صهیونیستها و گروههای چپ و راست لبنانی و فلسطینی داشت. سال 1358 که رژیم بعث صدام، شهید سیدمحمدباقر صدر و خواهر ایشان را به شهادت میرسانند، اولین کسی که در ایران علیه صدام و حزب بعث و این جنایت اعلامیه یا به عبارت دیگر جزوهای منتشر میکند، شهید چمران است و این زمانی است که ایشان عضو کابینه دولت موقت مهندس بازرگان است اما خودش را وابسته به آنها نمیداند و استقلال خودش را اینجا اعلام میکند و حزب بعث و صدام را باطل معرفی میکند و در آن جزوه حدوداً 14، 15 صفحهای به تشریح حزب بعث و شخصیت جنایتکار صدام میپردازد در حالی که خیلی از شخصیتهای سیاسی آن زمان این جرئت را به خود ندادند که چنین کاری کنند.
ایکنا ـ به دوران پس از انقلاب میرسیم و وقایع کردستان؛ گویا شما در کردستان همراه ایشان بودید؟
ایشان در آن زمان میبیند که گروههای چپ کمونیستی مانند کومله و دموکرات شروع به فعالیت کردهاند و از کردستان آزاد و خودمختار سخن میگویند و برخی گروهها مانند فداییان خلق نیز از تهران و شهرهای دیگر به آنها پیوستهاند و لذا احساس خطر میکند و به کردستان میرود. ایشان برای جنگ به کردستان نرفت و تنها به همراه دو نفر، مرحوم علی ارشادی و مرحوم جمشید زمانی، به کردستان میرود. در آن زمان، گروههای تجزیهطلب، تمام شهرهای کردستان را به طور کامل تصرف کرده بودند و شهید چمران به نوعی در محاصره نظامی و سیاسی قرار گرفته بود و جنگ از آنجا شروع میشود و با تعدادی از پاسداران و نیروهای ژاندارمری مبارزه را آغاز میکند زیرا گروههای مخالف به دنبال خودمختاری کردستان بودند.
در این وضعیت دستور حضرت امام(ره) برای حرکت همه نیروها به سمت کردستان صادر میشود و من هم از نخستوزیری به کردستان رفتم و زمانی که رسیدم پاوه آزاد شده بود. در آنجا به نیروهای شهید چمران ملحق شدم و تمام شهرهایی را که در تسلط کومله، دمکرات و چریکهای فدایی خلق بود آزاد کردیم البته از طرف دیگر دولت موقت هم بر شهید چمران فشار میآورد. در کردستان در حق شهید چمران دو نامردی شد؛ یکی اینکه به ایشان به مانند لبنان لقب «قاتل» دادند در حالی که شهید چمران به لحاظ عاطفی به شدت دلسوز و دلرحم بودند و حتی برخی در داخل و حتی در دولت موقت در مورد ایشان این لقب را به کار میبرند و دولت موقت شهید چمران را وادار به بازگشت به تهران میکند که داستان هیئت مذاکره پیش میآید.
ایکنا ـ بعد عرفانی وجه دیگر شخصیت شهید چمران است؛ چه توصیفی در خصوص این وجه شخصیتی ایشان دارید؟
در خصوص شخصیت عارف شهید چمران خوب است خاطرهای از دو همراه ایشان بیان کنم. مرحوم علی ارشادی نقل میکند کردها از همه طرف آمده بودند و ما هم در پادگان تحت محاصره بودیم به نحوی که صدای بلندگوی دستی آنها به گوش ما میرسید و علیه پاسدارها شعار میدهند و میگفتند همه شما از پادگان خارج و تسلیم شوید و ما با هیچ یک از شما کاری نداریم و فقط با این (شهید چمران) مزدور و خائن کار داریم. این اتفاق مربوط به حدود نیمه شب است که به نزد دکتر چمران میروم که چه کار باید بکنیم اما دیدم این مرد در آن وضعیت حساس در حال نماز است و بیشتر از نیمساعت پشت در ایستادم و دیدم ایشان در حال مناجات نماز شبانه است و اصلاً کاری به این سر و صداها و این همه گلولهباران و صدای بلندگوها ندارد. وقتی نمازشان در حال اتمام بود جسارت کردم و داخل رفتم و گفتم مگر نمیبینید چه خبر است. شهید چمران با همان ملایمت گفت عزیزم ناراحت نباش، مشکلی نیست دفع میشود و این را با یک اطمینان خاطر گفت. من پیش خودم گفتم ما کاملا محاصره هستیم چطوری دفع میشود. ساعت 7 صبح ما منتظر اخبار بودیم که آن پیام تاریخی حضرت امام(ره) برای رفع محاصره کردستان صادر شد که تا آن پیام آمد خودبخود آتش این گروهها نیز فروکش کرد.
ایکنا ـ در خصوص شهید چمران در دوره جنگ چه خاطره و توضیحی دارید؟
ایشان دستنوشتهای با نام «شیپور جنگ» دارد که بیان میدارد جنگ جایی است که مرد را از نامرد مشخص میکند. وقتی به سال 59 برمیگردیم میبینیم مسئولان ما به واقع اعم از دولت موقت و ارتش و سپاه همه خوابند و اصلا به فکر این نیستند در مقابل جامعه تازه انقلابکرده هزاران خطر وجود دارد. از آن طرف هم یک صدام مست و پست و دستنشانده بر سر کار است که تمام امکانات و تجهیزات در اختیار او قرار گرفته و از تمام مرزهای کشور در غرب و جنوب وارد کشور شده بدون اینکه با نیروی خاصی روبرو شود و هر جا هم میتوانست علیه مردم فجایع و بلاهای زیادی وارد میکرد. البته گزارشهایی به مسئولان از مناطق مرزی و پاسگاهها میرسید اما آقایان انقدر خوشخیال و راحت بودند که فکر نمیکردند اصلا جنگی شروع شده است و زمانی همه متوجه این جنگ شدند که در اول مهر فرودگاه مهرآباد توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد. شهید چمران به عنوان نماینده مجلس در آن زمان به نزد حضرت امام (ره) میروند تا از ایشان برای حضور در مناطق جنگی جنوب اجازه بگیرد و امام(ره) هم این اجازه را میدهند. این در خاطرات رهبر انقلاب هم آمده وقتی شهید چمران را در حیات خانه امام(ره) در جماران دیدم از ایشان پرسیدم اینجا چه کار میکنید که شهید چمران گفت آمدهام از امام(ره) برای حضور در جبهه اجازه بگیرم که رهبر انقلاب میفرمایند من هم برای این کار آمدهام پس اجازه بدهید من هم پیش امام بروم که اگر قرار شد به جبهه بروم با هم برویم.
رهبر انقلاب به عنوان نماینده امام(ره) در شورای عالی دفاع بودند و از ایشان برای حضور در جبهه اجازه میگیرند و این دو بزرگوار برای حضور در جبهه به مثابه دو بال در یک کالبد هماهنگ میشوند؛ شهید چمران با اطلاعات وسیع علمی و جنگدیده و حضرت آقا با بینش خاص خود در شناخت جامعه ایران و خطیب روز پایتحت و امام جمعه تهران و این دو مثل دو بال بر روی یک بدن قرار گرفتند و اگر هر یک به تنهایی به جبهه میرفتند آن موفقیتها حاصل نمیشد و به نوعی حضور همزمان این دو نفر خواست خدا بود. روز هفتم مهر شهید چمران به همراه چهار، پنج نفر از پاسداران نخستوزیری و رهبر انقلاب و همراهان ایشان با هواپیما عازم اهواز شدند و به من و تعدادی از دوستان هم در تهران مأموریت دادند که اسلحه و مهمات تهیه کنیم تا به طرف اهواز برویم که ما 48 ساعت بعد به اهواز رسیدیم. شهید چمران بلافاصله که به اهواز رسیده بود با هنر سازماندهی و مدیریتی که داشت در عرض 24 ساعت دانشگاه جندی شاپور اهواز را تبدیل به مرکز ستاد جنگهای نامنظم کرده بود. ما هم به آنجا رفتیم و شهید چمران بلافاصله ما را سازمان داد و بدون اینکه به ما اجازه رفع خستگی بدهد مأموریت داد که امشب باید برای عملیات برویم در حالی که من اصلا جنگ ندیده بودم و نهایتش در درگیری چند روزه کردستان حضور داشتم که چند تیر و نارنجک زده بودم در حالی که اینجا جای توپ، گلوله، تانک، خمپاره و انواع واقسام سلاحها است که هیچ یک از ما جز خود ایشان و یک تعداد محدود دیگر اینها را ندیده بود اما حرف ایشان این بود که ما باید به عراقیها اعلام حضور کنیم زیرا در این وضعیت عراقیها بدون مواجه شدن با مانع خاصی به 15 کیلومتری شهر رسیده بودند و تقریبا اهواز از هر طرف در محاصره بود.
شهید چمران براساس تجربه نظامی به ما گفت اولین اقدام ما اعلام حضور و دومین اقدام عملیات ایذایی و تک زدن است. لذا هر شب بچهها را در دانشگاه جمع میکرد و در قالب گروههای ده نفره و بیست نفره آنها را به مناطق مختلف میفرستاد و از همان شب اول شروع به این عملیاتهای طراحی شده توسط شهید چمران کردیم. در اول جنگ سنگر و گودالی وجود نداشت و بعدها ایجاد شد و زمین خدا تشک و آسمان خدا لحاف ما بود و هیچ چیزی نداشتیم و عکسهای این وضعیت هست که رزمندهها در زمین باز در حال نماز خواندن هستند. در فاصله 18 تا 22 مهر، که دقیق به خاطر ندارم، عراقیها تمام امکانات، تجهیزات و نیروهای خود را به کار گرفتند تا اهواز را به طور کامل اشغال کنند ولذا از صبح شروع به بمباران کلیه نقاط شهر کردند تا مردم شهر را تخلیه کنند و مردم هم شهر را تخلیه کردند.
عراقیها برای تحقق این هدف چندین نقطه مهم اهواز را وحشیانه بمباران کردند و در جنوب شهر پالایشگاه و انبارهای شرکت نفت را زدند که دود آن کل شهر را گرفت و خیلیها تصور کردند کل شهر بمباران شده و در شمال اهواز نیز انبار و زاغه مهمات را بمباران کردند که متأسفانه خیلی از مهماتی که تازه از تهران رسیده بود و داخل زاغه قرار گرفته بود آتش گرفت و انفجارهای متعددی پشت هم رخ داد که مردم دچار ترس عجیبی شدند و شهر را تخلیه کردند. ما بعدازظهر خدمت شهید چمران رسیدیم که بپرسیم چه کار میتوانیم در این وضعیت انجام دهیم. شهید چمران گفت چنان درسی به صدام بدهم که تا الان ندیده باشد. همین که هوا تاریک شد همراه با شهید چمران و حدود 30، 40 نیرو به منطقه «دب حردان» رفتیم و خود شهید چمران تک تک بچهها را به نقاط مختلف هدایت کرد و یک شبیخون و تک خیلی جدی به عراقیها زدیم. یکی از نیروها جوان لبنانی دانشجویی در ایران به نام شهید علیعباس بود که «آر پی جی» زن بود و آن شب چندین تانک را منفجر کرد که از گوشش خون میآمد.
در واقع بزرگترین ضربه و تکی که اولین بار صدام و نیروهای بعثی خوردند همین شب بود و این درگیری تا روشنایی صبح ادامه داشت. ما واقعا اسلحهای نداشتیم و بزرگترین اسلحه ما کلاشینکف، آر پی جی و ژـ 3 بود و حتی برخی بچهها اسلحههای قدیمی مانند برنو داشتند. وقتی صبح شد دیدیم چند تانک به سمت ما در حال حرکت هستند تا ما را محاصره کنند. به شهید چمران اطلاع دادیم و ایشان با تاکتیک خاصی به نیروها گفتند چگونه عقبنشینی کنند اما بچهها در آن حال نگران شهید چمران بودند که نکند شهید یا اسیر شوند. حدود یکساعت و اندی گذشت که دیدیم یک نفر از طریق کانال آب به ما نزدیک میشود که شهید چمران بود. شهید چمران وقتی دیده بود از طرف دشمن در حال محاصره شدن است خودش را در کانال آب میاندازد و با یک نی زیر آب حرکت میکند تا دیده نشود. خبر این عملیات در شهر پیچید که نیروهای شهید چمران همگی شهید شدهاند و رهبر انقلاب خیلی از این قضیه ناراحت شده بودند و میخواستند بدانند دیشب چه اتفاقی افتاده است اما وقتی شهید چمران را دیدند مثل یک عاشق و معشوق همدیگر را در آغوش گرفتند. این عملیات اولین نقطهای بود که پس از آن دیگر صدام جرئت نکرد یک متر جلو بیاید؛ البته بمباران هوایی میکرد اما نیروهای زمینی عراق دیگر نتوانستند از آن منطقه «دب حردان» جلوتر بیایند و از آن به بعد ما با تاکتیک شهید چمران، «جنگهای نامنظم»، هر شب و هر روز عملیات میکردیم. منظور از جنگ نامنظم به معنی بینظمی نیروها نیست بلکه به این معنا بود که هر روز در مناطق مختلف میجنگیدیم و این باعث دلهره و عقبنشینی بعثیها شده بود. عراقیها وقتی دیدند از این منطقه نمیتوانند وارد اهواز شوند تصمیم گرفتند از مسیر دیگری وارد اهواز شوند و لذا مسیر را عوض کردند و خواستند از بالا دور بزنند که حماسه سوسنگرد آفریده شد و بعثیها در سوسنگرد هم کاری از پیش نبردند.
ایکنا ـ از ابتکارات شهید چمران در دوران جنگ نکتهای به خاطر دارید؟
شهید چمران از تمام تجربیاتی که در جنگهای لبنان فراگرفته بود در جنگ استفاده کرد و اولین کار ایشان راهاندازی طرح «آب» بود که بحث خاصی دارد. شهید چمران در این از آب کرخه استفاده کرد و آب به طرف عراقیها رفت که خوشبختانه این باعث شد نیروهای عراقی هر روز به عقب بروند. شهید چمران واقعا در جنگ یک دانشگاه عملی راه انداخته بود و براساس تخصص افراد به نیروها مأموریت میداد.
شهید چمران در اوج جنگ در سال 1359 و دوران ریاست جمهوری بنی صدر که او کارشکنیهای خاص خود را میکرد به یاد دارم قرار بود جلسه شورای عالی دفاع در ماهشهر برگزار شد و قرار شد به اتفاق رهبر انقلاب و شهید چمران به ماهشهر بروم. یکی دو ساعت آنجا بودیم که اعلام شد آقای بنی صدر به جلسه نمیآیند و جلسه لغو شده و فردا به دزفول بیایید و این بخش کوچکی از کارشکنیهای بنی صدر بود. رهبر انقلاب در عین اینکه در منطقه حاضر بودند هر پنجشنبه به تهران برمی گشتند تا در نماز جمعه بلندگوی جنگ باشند و به همین دلیل میگویم این دو نفر دوبال برای یک کالبد بودند.
ایکنا ـ در پایان چه توصیفی در یک کلمه میتوانید از شهید چمران داشته باشید؟
واقعا یاد باد آن روزگاران یاد باد. یک روز در منطقه جلالیه بودم؛ بین حمیدیه و سوسنگرد. این زمان خوب جنگ بود که خاکریز و سنگر داشتیم. عراقیها هر شب منور میزدند و منطقه را روشن میکردند اما ما این امکانات را نداشتیم و به منور زدن عراقیها عادت کرده بودیم. بعضی از شبها میدیدم یک نفر از خاکریز به سرعت به سمت منورها میدود. به یکی از دوستان؛ جانباز عزیز یوسف ثابتی، گفتم این کیه؟ او گفت جبرئیل است و میرود چتر جمع کند. من گفتم به او بیاید با او کار دارم. این شهید عزیز با اینکه اهل مشکین شهر بود یک چهره خیلی سبزه داشت و بیشتر به جنوبیها شباهت داشت. به او گفتم آقا جبرئیل برای چی دنبال منورها میروی؟ این سؤال به او برخورد من گفتم میترسم تیر بخوری و شهید بشوی. با لهجه غلیظ ترکی به من گفت «میدانی چیه؟ من را نترسان» گفتم دوست ندارم بیجهت روی مین بروی یا تیر بخوری. گفت میخوام بروم مشکینشهر سوغات نبرم؟ من این منورها را برای سوغات میبرم. گذشت و گذشت تا عملیات بیتالمقدس رسید که شهید چمران دیگر شهید شده بود. محور این عملیات بسیار گسترده بود و از دوستان شنیدم جبرئیل در محور دیگر زخمی شده است. من تا سال 1374 و 75 هیچ خبری از جبرئیل نداشتم. یک شب جمعه بود و به دعوت شوهر خواهرم به مراسم دعای کمیل مسجد بلال رفته بودیم. وقتی نشسته بودیم من دیدم یک تعداد جانباز در حال ورود هستند و یکدفعه توجهم به یک جانباز جلب شد و پیش خودم میگفتم این جبرئیل است یا نیست و آن شب من نفهمیدم دعای کمیل را چگونه خواندم همین که دعای کمیل تمام شد به سمت این جانباز رفتم. همین که نزدیک ایشان شدم او من را شناخت و گفت آقای قربانی تویی؟ با هم کمی گفتوگو کردیم و فهمیدم که قرار است اینها را برای مداوا به خارج از کشور اعزام کنند. ایشان در آن دیدار یک جمله گفت؛ خوش به حال شما با چمران بودید که من به او گفتم شما هم همرزم چمران بودی. به من گفت چمران یک مرد مرد بود.
اگر خودم هم بخواهم یک جمله درباره شهید چمران بگویم این است که او «اسوه ناشناخته» است. او مرد علم بود اما با آن مقام علمی در مناجاتهایش آنگونه خاضعانه و خاشعانه با پروردگار سخن میگفت. ما عرفان را در کتابها خوانده بودیم اما شهید چمران عرفان را به طور عملی در صحنه جنگ به نمایش گذاشت.
انتهای پیام