نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم + فیلم
کد خبر: 4171807
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار : ۰۷ مهر ۱۴۰۲ - ۱۰:۵۴
همنشین با خاطرات دکتر ایرج فاضل از مسئولیت پزشکی در دوران جنگ

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم + فیلم

وقتی جان انسان‌ها در خطر است، انسان‌های بزرگی مثل دکتر ایرج فاضل آسودگی را برنمی‌تابند و به قلب بحران می‌زنند؛ مخصوصاً وقتی آن بحران «جنگ» باشد و پای دفاع و حراست از سرزمین میان باشد و فرزندان این آب و خاک به دفاع مقدسی رفته باشند که بازگشت آن روشن نیست. همزمان با حضور در جبهه‌ها پیوند عضو در ایران را راه‌اندازی می‌کند و در ایران می‌ماند؛ چون هر هموطن برایش بوی خوش آشنایی می‌دهد.

می‌دانستم اگر نیایم می‌میرم؛ نجوشیدن میسر نبودایرج فاضل، مردی که به سراغ دریا آمده تا در غربت دنیا را بدرود نگوید. برایش هر هموطن بوی خوش آشنایی می‌دهد؛ بوی خودی بودن. غربت را تحمل نکرد چون مشتاق محبت تک تک هموطنانش بود و خدمت به هموطن را علی‌رغم احترام به همه انسان‌های روی زمین، گوهر ناب دیگری می‌دانست. در تمام عملیات‌های جنگ تحمیلی به عنوان پزشک حضور داشت و اصول درمان مجروحان جنگی را کاملاً تغییر داد و برخلاف تمام جنگ‌های دنیا که مجروحان را نزد پزشکان می‌برند، او به عنوان پزشک به نزدیک‌ترین نقطه جنگی می‌رفت و عمل مقدس درمان را آغاز...

پزشکی که سال‌ها همه نبودها و کمبودها در حوزه کاری خود را به بودهای افتخارآمیز تبدیل کرد و هر بیمار پیوند عضوی همیشه مدیون او بود و خواهد بود، امروز نگران جامعه پزشکی ایران است و هشدار می‌دهد که جامعه پزشکی فقیر به درد هیچ کشوری نمی‌خورد.

ایکنا به مناسبت هفته دفاع مقدس با دکتر ایرج فاضل، فوق تخصص جراحی عروق، رئیس جامعه جراحان ایران و رئیس سابق سازمان نظام پزشکی ایران، استاد دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، وزیر اسبق فرهنگ و آموزش عالی، وزیر اسبق بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و صد البته مرد روزهای سخت انقلاب و جنگ به گفت‌وگو پرداخت و خاطراتی از روزهای پرافتخار پزشکی جنگ را مرور کرده است که در ادامه با هم می‌بینیم و می‌خوانیم.  

ایکنا ـ اولین باری که فهمیدید جنگی در حال تحمیل به ایران است چه زمانی بود؟ و چگونه از وقوع جنگ مطلع شدید؟  

شرایط سیاسی و اجتماعی کشور طوری بود که همه بوی جنگ را می‌شنیدند و این یک مسئله‌ همگانی بود، ولی اولین لحظه‌ای که به یاد دارم زمانی است که مادر مرحوم من از اصفهان برای دیدن ما به تهران آمده بودند و من داشتم ایشان را به فرودگاه می‌بردم، وقتی به جاده فرودگاه رسیدیم دیدم که مهرآباد بمباران شد و راه را بستند و همان لحظه شروع جنگ بود و تا هشت سال ادامه پیدا کرد.

ایکنا ـ واکنش شما به عنوان یک پزشک به این جنگ چه بود؛ خیلی‌ها همان زمان ایران را ترک کردند، شما چرا ماندید؟

تقریباً از شروع جنگ در پزشکی جنگ دخالت داشتم. در دنیا تا آن زمان رسم اینطور بود که برای مسائل فوق‌العاده فوری مجروحان جنگی، اورژانسی در یک تا دو کیلومتری خط آتش راه‌اندازی می‌کردند، بیمارستانی نیز در فاصله 150 کیلومتری جبهه برای درمان مجروحان راه‌اندازی می‌شد و سایر مجروحان را نیز به بیمارستان‌های شهرهای نزدیک می‌بردند. این سلسله مراتب درمان در جنگ‌ها بود. اما ما متوجه شدیم که نمی‌توانیم تهران بنشینیم تا مجروحی که شریان پایش قطع شده یا قفسه سینه او سوراخ شده به ما برسد و او را درمان کنیم. چنین مجروحانی هیچ وقت زنده به ما نمی‌رسیدند تا بتوانیم آنها را مداوا کنیم. بنابراین بهداری رزمی سپاه و پزشکانی که آن موقع فعال بودند به این نتیجه رسیدند که تیم پزشکی باید به استقبال مجروحان برود و در فاصله بسیار کوتاه‌تری به مجروحان رسیدگی کند و بیمارستان‌های جبهه از همان زمان مطرح شد. اولین بیمارستان از این نوع در عملیات والفجر 8 استفاده شد و کانکس‌های هلال احمر را به اتاق عمل تبدیل کردیم.

این کانکس‌ها را در فاصله دو کیلومتری خط آتش روی تپه‌های خاک قرار می‌دادند و مرتب دشمن کاتیوشا می‌زد و ما هم در همان حین مجروحان را عمل می‌کردیم. در اولین عمل‌هایی که در والفجر 8 داخل کانکس‌ها انجام دادیم مجروحی را به خواست خدا از مرگ نجات دادیم که فکر می‌کنم در تمام دنیا منحصر به فرد است و دومی ندارد. مجروحی را پیش ما آوردند که دو سوراخ در قلبش داشت. یکی در بطن راست و دیگری در بطن چپ و با قلب ایستاده او را به ما رساندند. این مجروح را عمل کردیم و هنوز هم زنده است و بعدها برای عروسی خودش و بچه‌هایش مرا دعوت کرد. فکر نمی‌کنم در دنیا چنین عملی سابقه داشته باشد که با قلب ایستاده و سوراخ شده یک بیمار را نجات دهیم. اگر ما نزدیک به رزمندگان نبودیم و آن رزمنده عمل نمی‌شد، حتماً فوت می‌کرد.

ایکنا ـ به همین شکل ستاد امداد و درمان مناطق جنگی راه‌اندازی شد؟

بله؛ این سیستم در جنگ‌های دنیا کاملاً جدید بود و سابقه و نظیر نداشت. در دنیا مجروحان جنگی شدید قبلاً به نزدیک‌ترین بیمارستان‌ها اعزام و مجروحان با مجروحیت سبک در جبهه درمان می‌شدند اما در سیستم ما قرار شد مجروحان سنگین در بیمارستان‌های صحرایی نزدیک به جبهه عمل شوند و مجروحان سبک به پشت جبهه اعزام شوند. این اقدام  تفاوت فاحشی ایجاد کرد و امکان نجات بسیاری از مجروحانی که قبلاً در شرایط مشابه به شهادت می‌رسیدند فراهم شد. این سیستم رفته رفته پیشرفته‌تر شد، بیمارستان‌ها مجهزتر و امکانات بیشتری پیدا کرد تا جنگ تمام شد. در اواخر جنگ بیمارستان‌های صحرایی را طوری می‌ساختند که در زمان صلح هم قابل استفاده باشد.

می‌دانستم اگر نیایم می‌میرم؛ نجوشیدن میسر نبود

ایکنا ـ آیا تجارب خاصی که در جنگ به دست آمد، مکتوب و مستند شده تا در رخداد‌های مشابه استفاده شود؟

در حد ممکن و مقدورات ما این کار صورت گرفت ولی اقدامات خیلی بیشتری می‌شد انجام شود. خود من کوشش بسیار زیادی کردم تا به پرونده بیمارانی که عمل کرده بودم دسترسی پیدا کنم چون هر بیماری که عمل می‌شد، جراح شرح حال مشکل و نحوه عمل جراحی را می‌نوشت و تجمیع این اطلاعات می‌توانست یافته‌های با ارزشی در اختیار ما قرار دهد اما متأسفانه به هیچ وجه نتوانستم به این پرونده‌ها دسترسی پیدا کنم! هنوز هم نتوانسته‌ام.

ایکنا ـ چرا نتوانستید؟ مشکل چه بود؟

نمی‌دانم اگر می‌دانستم آن را حل می‌کردم. پرونده‌ها نوشته شده اما عده‌ای این پرونده‌ها را انبار کردند و اجازه ندادند به آنها دسترسی داشته باشیم و برخورد علمی با این پرونده‌ها نشد در حالی که یک گنجینه عظیم از اطلاعات و دانسته‌هایی است که می‌شد مکتوب و ثبت شود. ولی علی‌رغم شرایط موجود تا حد ممکن تجربه نگاری صورت گرفت.

ایکنا ـ پزشکی که در جنگ شرکت می‌کند با پزشکی که تصمیم متفاوتی می‌گیرد و کشور را در شرایط جنگی ترک می‌کند چه تفاوت‌هایی با هم دارند؟

انگیزه‌ها در افراد مختلف تفاوت می‌کند، ولی به طور کلی وقتی که نیاز وجود دارد و جان انسان‌ها در خطر است کمتر کسی می‌تواند مقاومت کند و برای کمک نرود. این ماهیت پزشکی است؛ خود من آمریکا بودم. یک بار قبل از انقلاب به ایران آمدم، دو سال دانشگاه تبریز بودم و بعد به آمریکا برگشتم و فکر می‌کردم که برای همیشه به آمریکا رفته‌ام و زمانی که انقلاب شد «نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم». نمی‌شد آنجا بمانم؛ علی‌رغم اینکه یک بار تمام زندگیم را دور ریخته بودم و به ایران آمده بودم و یک بار هم به آمریکا بازگشته بودم و یک بار دیگر می‌‌خواستم به ایران بازگردم و مسئله تحصیل بچه‌‌ها و هزاران مشکل دیگر مطرح بود، ولی می‌دانستم که اگر نیایم آنجا می‌میرم و تا این حد مطمئن بودم که باید بازگردم.

آمدم و مثل شناگری که آب پیدا کرده شروع به کار کردم. کارم را در بیمارستان مصطفی خمینی شروع کردم؛ این بیمارستان به مرور به قطب عمل‌های دشوار و پیچیده تبدیل شد. به بیمارستان طالقانی رفتم و آنجا هم به مرکز جراحی و عروق تبدیل شد و بعد پیوند اعضا را در شرایط سخت جنگی را راه اندازی کردیم. برای اینکه در آن زمان بیماران با مخارج سنگین نمی‌توانستند به خارج از کشور بروند. انگیزه همه این اقدامات در داخل خود آن کار بود و من در کار و فعالیت شبانه‌روزی غرق بودم.

خاطرات آن روزها و کارهایی که در کشور جا افتاد بسیار زیاد است. برای مثال درمان زخم‌های جنگی یک مسئله است و یک نوع جراحی خاص خود را دارد که با جراحی‌های معمولی تفاوت می‌کند و اگر بخواهید مثل یک فرد عادی مجروح جنگی را عمل کنید، در مواردی با عوارض وخیم روبرو می‌شویم. جراحان کشور ما هیچ آشنایی با رخم‌های جنگی نداشتند. دلیل هم این بود که در حالت عادی کشور اسلحه‌ای نبود که کسی مجروح شود. در طول دوران تحصیل پزشکی خودم در ایران فقط یک فرد را دیده بودم که گلوله خورده بود، آن هم در بیمارستان سینا وقتی که انترن بودم. یک نفر افسر ارتش خودکشی کرده بود و او را به بیمارستان آورده بودند اما کسی نمی‌دانست که باید چه کاری برای این فرد بکند و در نهایت بیمار فوت کرد.

بنابراین یکی از اولین کارهایی که باید انجام می‌شد این بود که به جراحان کارآزموده و لایق مملکتمان که زخم‌های جنگی را نمی‌شناختند، آموزش دهیم که زخم جنگی را باید چگونه درمان کرد. جامعه جراحان کشور نیز همان زمان با همین هدف تشکیل و برای آموزش علمی جراحان کشور پایه‌ریزی شد. چند سال ما این جراحان را آموزش دادیم و با این کار جراحی کشور متحول شد.

بنابراین یکی از مسائل مهم آموزش وسیع و گسترده بود و مسئله دیگر شروع کارهایی بود که در کشور وجود نداشت و انجام نمی‌شد مثل جراحی عروق، جراحی پیوند اعضا و حتی دیالیز. در آن زمان 40 بیمار در همدان، 40 نفر در رشت به دلیل نبود امکانات دیالیز، همه به طور گروهی فوت کردند به علت اینکه تمام تجهیزات دیالیز از خارج وارد می‌شد فوت کردند؛ یک نفر باید کار پیوند عضو را شروع می‌کرد البته تمام تخت‌های کشور به حق در اختیار مجروحان جنگی بود و ما پنهانی و بدون اینکه کسی بفهمد پیوند اعضا را شروع کردیم چون می‌ترسیدیم جلوی آن را بگیرند، اما به تدریج فرهنگ پیوند عضو نهادینه و پزشکی و جراحی کشور به طور کلی متحول شد. قبل از جنگ تمام کسانی که نیازمند پیوند کلیه بودند به انگلستان می‌رفتند که هزینه هنگفتی داشت ما این کار را در کشور انجام دادیم و من هزار و 500 بیمار را به صورت رایگان جراحی پیوند کلیه کردم. آن زمان نخست وزیر وقت یک چک به مبلغ یک میلیون تومان برای من فرستادند که من پشت نویسی کردم و نوشتم تقدیم به جبهه و به ایشان بازگرداندم.

کار در مملکت اینگونه راه افتاد و ما تیم‌های پیوند را در تهران آموزش می‌دادیم و به مراکز پیوند در استان‌‌ها می‌فرستادیم. همان زمان هم مجروحان جنگی در بیمارستان طالقانی درمان می‌شدند.

در میانه این اقدامات، در هر حمله‌ای به محض اینکه به من تلفن می‌کردند تیمی داشتم که بلافاصله آماده بودیم و به جبهه می‌رفتیم و آنجا می‌ماندیم تا حمله فروکش می‌کرد و باز می‌گشتیم. در جبهه‌ها هیچوقت دچار کمبود نیروی انسانی و پزشکی نشدیم کما اینکه هیچوقت هم خون کم نیاوردیم. من فکر نمی‌کنم جنگی در دنیا بوده که اینگونه مدیریت شده باشد. آمریکا برای پزشکی جنگ در ویتنام پول‌های هنگفت هزینه می‌کرد تا از نقاط مختلف دنیا به آنجا پزشک ببرد اما پزشکی جنگ ما همیشه دایر بود و تیم‌ها آماده بودند.

ایکنا ـ در جبهه چه کمبود‌هایی وجود داشت؟

کمبودها زیاد بود. ولی قدرت سازش با کمبودها بالا بود. جنگ تحمیلی تنها جنگی است که در دنیا اینگونه اداره شده و فکر نمی‌کنم در جنگ دیگری بتوان این روش را اجرا کرد. یادم هست یک بار بیمارستانی می‌ساختند بین آبادان و اهواز. شهید دکتر رهنمون برای هدایت امور آنجا مانده بود. با جناب سردار فتحیان برای بازدید به آنجا رفتیم. رکتر رهنمون که گرد و خاک بر روی لباسش نشسته بود با خوشحالی نشان می‌داد که بیمارستان را چگونه ساخته‌اند. یکی از مشکلاتی که من داشتم و از آن انتقاد می‌کردیم این بود که معمولاً دوش حمام کم بود و چون در جراحی سر تا پای ما خون آلود می‌شد باید دوش می‌گرفتیم و برای این کار باید در صف طولانی می‌ایستادیم. دکتر رهنمون داشت «مشهد» خود را می‌ساخت دو هفته بود که آنجا بود؛ با خوشحالی گفت دکتر فاضل بیا تا دوش‌ها را به تو نشان دهم. سحرگاه که برای نماز بیدار شدیم به ما گفته بودند که همه زیر یک چادر نخوابید و جدا بخوابید؛ با تیم دکتر رهنمون در دو گوشه متفاوت محوطه بودیم، وضو گرفتیم و رفتیم در چادر خودمان تا نماز بخوانیم همان لحظه شلیک شد. من بالای سر دکتر رهنمون رفتم، این جوان رشید سرافراز سوراخ سوراخ شده بود؛ هنوز هم لبخند بر لبش بود. کمتر دیدم که چنین اتفاقی بیفتد؛ در دم شهید شد.  

می‌دانستم اگر نیایم می‌میرم؛ نجوشیدن میسر نبود

ایکنا ـ حضور پزشکان در کنار سربازان چه تأثیری در روحیه رزمندگان داشت؟

قطعاً همیشه حضور پزشکان دلگرمی و نقطه اتکا برای مجروحان بود. سرباز وقتی که ببیند پشت سرش پزشک است به خصوص به این نزدیکی، احساس قوت قلب می‌کند. با حضور نزدیک ما در جبهه مجروحانی نجات پیدا می‌کردند که قبل از آن امکان نجات آنها نبود. در کل پزشکی جنگ مایه سرافرازی است. آنچه برای پزشکی مملکت در جنگ رخ داد و سبب جهش در پزشکی شد، تحولات گسترده‌ای بود که ایجاد کردیم و هنوز هم آثار آن باقی مانده است. ما آماده‌ترین پزشکی دنیا را برای مجروحان جنگی داریم. خدا نکند جنگ شود اما ما آماده هستیم.

ایکنا ـ مشکل کنونی جامعه پزشکی ما چیست و چه باید کرد؟

اکنون وقت آن است که کارهایی که داریم می‌کنیم را نکنیم. یک جامعه پزشکی فقیر و توهین شده به درد هیچ جامعه‌ای نمی‌خورد و این اتفاقی است که در مملکت ما دارد می‌افتد. پزشکی ما در طول انقلاب و سال‌های اول بعد از پیروزی انقلاب به شدت اوج گرفت برای اینکه یک عده جانباخته آمدند و آستین بالا زدند و بدون توقع کار کردند و حتی بدون امکانات و مخفیانه پیوند کلیه انجام دادند و پزشکی اوج گرفت و بالندگی پیدا کرد. عده‌ای از اوج گرفتن پزشکی خوششان نمی‌آمد. این اتفاق در آمریکا در سال 1945 رخ داد و عده زیادی با پیوند عضو مخالفت کردند و به مدت 10 سال تمام رسانه‌ها علیه جراحان و پزشکانی که در حوزه پیوند عضو کار می‌کردند مطلب نوشتند؛ در ایران نیز همین اتفاق افتاد، اما نتایج تلاش‌های انجام شده را اکنون می‌بینیم.

اما متأسفانه کارهایی هم صورت گرفت که نباید انجام می‌شد مثلاً به اسم کمک به مستضعفان جامعه، تعیین تعرفه پزشکی بر عهده مصرف کنندگان خدمت گذاشته شد. در کدام حرفه این کار صورت می‌گیرد؟ کجا؟ همیشه ارائه کنندگان خدمت و مصرف کنندگان با هم می‌نشینند و تعرفه‌ها را تعیین می‌کنند اما در پزشکی شورای عالی نظام پزشکی را که مسئول تعرفه‌ها بود برداشتند و شورای عالی بیمه را که مصرف کنندگان خدمات است جایگزین آن کردند. این بزرگ‌ترین جفایی بود که در حق این مملکت شد و آثار زیان بار و منفی آن در حال مشخص شدن است. در هیچ کجای دنیا پزشک فقیر به درد نمی‌خورد.

این همه پزشک که با این همه هزینه هنگفت تربیت کرده‌ایم دارند از ایران مهاجرت می‌کنند. در گذشته جوان‌ها از ایران مهاجرت می‌کردند، اما اکنون افرادی که سال‌های سال در ایران فعالیت کرده‌اند و تجربه‌های با ارزشی دارند که به راحتی به دست نمی‌آید، در حال مهاجرت از ایران هستند.

10 سال آینده را چنین پیش بینی می‌کنم که دوباره مجبور باشیم از بنگلادش و هند مثل سال‌های قبل از انقلاب پزشک وارد کنیم. پزشکی ایران اوج گرفت اما سرنگونی آن را کاملاً روشن می‌بینم. طی یک تا دو دهه ما دوباره به همان نقطه‌ای که قبلاً در آن بودیم باز می‌گردیم. چه کسی دارد این کار را می‌کند؟ من نمی‌دانم. ولی اینها اتفاقی نیست و بر روی حساب و کتاب است ولی نمی‌دانم چه کسی این کارها را می‌کند. تصور کنید قیمت اجناس یک فروشگاه را مشتریان تعیین کنند، آیا فروشگاهی باقی می‌ماند؟ مسائل مختلفی سبب می‌شود که پزشکان مهاجرت کنند و یکی از مسائل، مباحث مالی است.

ایکنا ـ سخت‌ترین لحظاتی که در جنگ داشتید و سخت‌ترین تصمیماتی که گرفتید چه بود؟

سخت‌ترین لحظات زمان‌هایی بود که علی‌رغم کوششی که می‌کردیم یک مجروح از دست می‌رفت یا مجروحی را دیر به ما می‌رساندند. من مجسم می‌کردم که این جوان رشیدی که از دست رفت همسر و پدر و مادر دارد.

ایکنا ـ از شهدا یا جانبازان شاخص کسی را به خاطر دارید که مداوا کرده‌ باشید؟

این را نمی‌توانم بگویم چون جریان کار طوری بود که فوج فوج مجروح می‌آمد و در کمترین زمان ممکن باید آنها را درمان می‌کردیم و به سراغ مجروح دیگر می‌رفتیم، به همین دلیل نمی‌توانم بگویم چه کسانی را درمان کرده‌ام.

ایکنا ـ آیا مجروحان عراقی را هم جراحی کرده‌اید؟

بله؛ اعتقاد من بر این بود که مجروحان عراقی را نیز مثل مجروحان ایرانی باید درمان کنم. ذره‌ای نیز تفاوت قائل نمی‌شدم. حتی در خود تهران گروه‌های معاند بودند که گاهی مجروحانشان را برای درمان می‌آوردند. قسمی که من خورده‌ام این است که بین انسان‌ها تفاوت قائل نباشم. من با یک انسان رو به رو بودم و باید تمام تلاشم را می‌کردم که او را درمان کنم.

می‌دانستم اگر نیایم می‌میرم؛ نجوشیدن میسر نبود

ایکنا ـ دست نوشته‌ها یا یادگار‌هایی از روز‌های بعد از انقلاب و جنگ دارید؟

دست نوشته زیاد دارم. دفترچه 200 صفحه‌ای مربوط به جریان بیماری حضرت امام از روزی که اعلام شد تا روز فوت ایشان را نوشته‌ام که آماده کرده‌ام و می‌خواهم به نوه امام بدهم. این دفتر سند مکتوب منحصر به فردی با جزئیات است. دفترچه دیگری مربوط به ترور حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دارم که در حال تدوین آن هستم. صدها یادداشت در آن روزها بر روی کاغذهای مختلف نوشته‌ام و همه جمع شده که باید تدوین شوند.

ایکنا ـ در کدام عملیات‌ها حضور داشتید؟

بهتر است بپرسید در کدام عملیات‌ها نبودم. چون هر وقت عملیات بود من به جبهه می‌رفتم. عید نوروز بود که به اصفهان رفته بودیم و تلفن شد که نیاز است بیایید و خبر دادند که صدام حلبچه را با بمب شیمایی زده است که بلافاصله به جبهه برگشتیم.

ایکنا ـ خاص‌ترین خاطره‌ای که از زمان جنگ دارید را برایمان تعریف کنید؟

«ترین» را خیلی‌ها از من پرسیده‌اند. همه خاطرات من «ترین» هستند. کل خاطرات من با رنج و ناراحتی و با لذت و افتخار توأم است. ولی به طور کلی هر زمان توانستیم جانی را نجات دهیم و مجروحی را به خانواده‌اش بازگرداندیم بزرگ‌ترین پاداش را گرفتیم. بعدها بسیاری از این مجروحان خودشان من را پیدا کردند. مجروحی که 30 سال پیش در جبهه پای او را عمل کرده بودم، روز تولدم دست گلی برای من فرستاده بود. این کار به اندازه تمام دنیا برای من ارزش دارد. دیدن این آدم و وفا و صفایش ارزش دارد.

این نوع روابط عاطفی ویژه خود ماست و همین چیزها و همین عواطف بود که باعث می‌شد من نتوانم خارج از ایران را تحمل کنم. اینجا حتی وقتی در خیابان و پیاده‌رو راه می‌روید و کسی از کنار شما رد می‌شود بوی خودتان را می‌دهد؛ بیگانه نیست متعلق به خودتان است. آدم در مملکت بیگانه هر قدر هم ترقی کند باز هم بیگانه است، یا حداقل جای خودی را کم می‌بیند. همین است که یکی از بزرگ‌ترین سپاس‌های من از خداوند این است که به من توفیق داد که اینجا باشم و برای مردم خودم که در هیچ جای دنیا نظیر ندارند، یک کار کوچک انجام دهم.

شاگردان و دوستان من هم که می‌آیند و برای رفتن به خارج از من توصیه نامه می‌خواهند به آنها می‌گویم بروید، به دورترین جای دنیا هم بروید ولی به شرط اینکه وقتی تحصیلتان تمام شد بازگردید و یادتان نرود که متعلق به کجا هستید. هیچ افتخاری را نمی‌توانید با خدمت گذاری به هموطنانتان مقایسه کنید. انسان، انسان است ولی هموطن چیز دیگری است و شکرگزارم.

ایکنا ـ از روزهای بعد از ترور مقام معظم رهبری برایمان بگویید؟

ما لوله‌ای را در نای ایشان برای تنفس قرار داده بودیم و 48 ساعت نمی‌توانستند حرف بزنند. روز بعد از عمل اصلی ایشان به هوش بودند، من به ایشان گفتم هر چیزی می‌خواهید را بنویسید. دست راست ایشان از کار افتاده بود، با دست چپ در حالت خوابیده چند مطلب بر روی کاغذ نوشتند. من آن کاغذها را هنوز نگه‌ داشته‌ام. اولین مطلبی هم که نوشتند این بود که محافظان من چه طور شدند؟ که من گفتم سالم هستند و نگران نباشید.

صبح روز هفتم تیر شهید بهشتی با من تماس گرفتند. خدا ایشان را رحمت کند، سلام کردند و بسیار نگران مقام معظم رهبری بودند. من هر چه شرح می‌دادم شهید بهشتی می‌گفتند نه اینطور توضیح نده، فکر کن داری برای یک پزشک شرایط ایشان را توضیح می‌دهی کدام عضله و کدام بخش از بدن صدمه دیده است؟ من جزئیات را گفتم ایشان بسیار نگران بود و حق هم داشت ولی نمی‌دانست که چند ساعت دیگر خودش مسافر است و آیت‌الله خامنه‌ای قرار است سال‌های سال بماند و کارهای مهم‌تری را انجام دهد.

گفت‌وگو از زهرا ایرجی و زینب غفوریان 

انتهای پیام
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
حیدری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۲/۰۷/۰۷ - ۱۵:۲۱
0
0
احسنت به ایکنا که همنشین علما و بزرگان میشه در این بی سامانی رسانه ای
سیما محسنی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۲/۰۷/۰۸ - ۰۷:۵۳
0
0
گفتگوی بسیار عالی و جامعی بود
خدا قوت
امید که این روند خوب عالمانه در ایکنا ادامه یابد
با تشکر
captcha