خونین شده انگشتری سوم خاتم
کد خبر: 3647715
تاریخ انتشار : ۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۱۸:۱۴

خونین شده انگشتری سوم خاتم

گروه ادب: شب نهم محرم الحرام به نام حضرت ابوالفضل العباس(ع) نامگذاری شده است و شاعران براساس همین نامگذاری شعرهایی را سروده‌اند.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، شب نهم محرم الحرام شب تاسوعاست و به نام حضرت عباس نامگذاری شده است، ستاره جوان آسمان کربلا و بزرگ‌ترین یار و یاور حسین(ع) . عباس یعنی چهره درهم کشیده و این نام نشان از صلابت و توانمندی سقای کربلا دارد. فرزند علی(ع) و برادر حسین(ع) است، اما هرگز برادر خود را به نام صدا نزد و این ادب و فروتنی را تا لحظه آخر بر خود واجب می‌دانست. بهترین الگوی رشادت بود. پرچم‌دار و علمدار سپاه حق بود و رشادت، وفاداری و فروتنی‌اش برگ زرینی بر دفتر عاشورا است که همه را به شگفتی واداشته است. 
شاعران بسیاری سعی در ابراز ارادت به آن حضرت داشته‌اند و غزل‌های خود را تقدیم کرده‌اند که در ادامه به چند نمونه از آنها اشاره می‌شود؛ یکی از این شعرها، سروده علیرضا قزوه است که در قالب قصیده‌ای ارائه شده است؛
هنگام محرم شد و هنگام عزا، های
برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های
پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان
درهای حسینیه دل را بگشا، های
طبّال بزن طبل که با گریه درآیند
طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های
زنجیر زنان حرم نور بیایید                                                     
ای سلسله‌ها ، سلسله‌ها ، سلسله‌ها، های
ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید
ای قوم کفن پوش، کجایید ؟ کجا؟ های
شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب
خونخواه حسین‌اید، درآیید هلا، های
کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من
کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های
این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم
آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های
***
از کوفه خبر می‌‍رسد از غربت مسلم
از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های
عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه
فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های
بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار
عباس علی، حضرت شمع شهدا، های
آتش به سوی خیمه و خرگاه تو می‌رفت
از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های
با یاد جوانمردی عباس و غم تو
خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های
خورشید نه این است که می‌چرخد هر روز
خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های
می‌چرخد و می‌چرخد و می‌چرخد، گریان
هفتاد قمر گرد سر شمس ضحی، های
خونین شده انگشتری سوم خاتم
از سوگ سلیمان چه خبر، باد صبا!؟ های
از داغ علی اصغر محزون، جگرم سوخت
با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، های
طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد
از خفتنِ فریاد در آن حنجره ها، های
بگذار که از اکبر داماد بگویم
با  خون سر آن کس که به کف بست حنا، های
تنها چه کند با غم شان زینب کبری
رأس شهدا وای، غریو اسرا، های
بر محمل اُشتر سر خود کوبید، زینب(س)
از درد بکوبم سر خود را به کجا؟ های
امشب شب دلتنگی طفلان حسین(ع) است
این شعله به تن دارد و آن خار به پا، های 
این مویه کنان در پی راهی به مدینه ست
آن موی کنان در پی جسم شهدا، های
این پیرهن پاره،  تن کیست ؟ خدایا
گشتیم به دنبال سرش در همه جا، های
در آینه سر می کشد این سر، سر خونین
در باد ورق می خورد آن زلف رها، های
این حنجر داوودی سرهای بریده ست
ترتیل شگفتی ست ز سرهای جدا، های
بگذار هم از گریه چراغی بفروزم
بادا که فروزان بشود شام شما ،های...
***
من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه
کو آب که سیراب کند زخم مرا، های
آتش شده ام اتش نوشان منا، هوی
عنقا شده ام، سوخته جانان منا، های
هنگام اذان آمد و در چِک چک شمشیر
او حی غزا می زد و من «حی علی» های
امشب شب شوریدگی، امشب، شب اشک است
شمشیر مرا تیز کن از برق دعا، های
خون خوردن و لبخند زدن را همه دیدید
گل دادن قنداقه ندیدید الا، های
با فرق علی(ع) کوفه ی دیروز، چها کرد؟
از کوفه ندیدیم بجز قحط وفا، های
بر حنجره تشنه چرا  تیر سه شعبه؟
کس نیست بپرسد ز شمایان که چرا ؟ های
این کودک معصوم چه می خواست ؟ چه می گفت؟
در چشم شما سنگدلان مُرد حیا، های
***
هر راه که رفتید همه خبط و خطا بود
هر کار که کردید هدر بود و هبا، های
این قوم نبودند مگر نامه نبشتند
گفتند که ما منتظرانیم بیا! های
گفتند اگر رو به سوی کوفه کنی، نَک
از مقدم تو می رسد این سر به  سما، های
گفتند به شکرانه ی دیدار شما شهر
آذین شده با  آینه و نور و صدا، های
آیینه‌تان پر شده از زنگ و دورویی
چشمان شما  پر شده از روی و ریا، های
مختار، به حبس اندر و میثم، به سر دار
در کوفه ندیدیم بجز حرمله‌ها، های
این بود سرانجام وفا؟ رسم امانت؟
ای اف به شما، اف به شما، اف به شما، های
ای اف به شمایان که سرم بر سر نیزه ست
بس نیست تماشای شهیدان مرا؟ های!
در جان شما مرده دلان زمزمه ای نیست
در شهر شما سنگدلان مرده صدا، های
ای قوم تماشاگر افسونگر بی روح!
یک تن ز شمایان بنمانید به جا، های
***
یک تن ز شما  دم نزد آن روز که می رفت
از کوفه سوی شام سر کشته ما، های
یک مشت دل سوخته پاشیدم زی عرش
یعنی که ببینید، منم خون خدا، های
آن شام که از کوفه گذشتند اسیران
از هلهله، از هی هی و هی های شما، های
دیروز تنی بودم زیر سم اسبان
امروز سری هستم در طشت طلا، های
ما این همه با یاد شماییم و شما حیف
ما این همه دلتنگ شماییم و شما... های
***
از کرببلا هروله کردیم سوی شام
از مروه رسیدیم دوباره به صفا، های
خورشید فراز آمده از عرش به نیزه
جبریل فرود آمده از غار حرا، های
این هیات بی سر شدگان قافله کیست؟
شد نوبت تو، قافله سالار منا! های
من قافله سالارم و ما قافله تو
ای بَرشده بر نیزه، تویی راهنما، های
ما آمده بودیم بمیریم و بمانیم
ما آمده بودیم به پابوس فنا، های
***
یا سید شوریده سران! کوفه چه می‌خواست؟
آن روز در آن هروله هول و ولا، های
منظومه خونین جگران! کوفه چه دارد؟
از کوفه چه مانده ست بجز گریه به جا؟ های
خشرو احتشامی نیز با غزلی به «درس استقامت» حضرت ابوالفضل(ع) پرداخته و غزل را با ردیف «آب» سروده است.
اى بسته بر زيارت قد تو قامت، آب
شرمنده محبت تو تا قيامت، آب‏
افتاد سايه‏اى ز سمند تو در فرات
پيچيد و رنگ باخت ز شور شهامت، آب‏
دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت
اوج گذشت ديد و كمال كرامت، آب‏
بر دفتر زلالىِ شط خطّ «لا» نوشت
لعلى كه خورده بود ز جام امامت آب‏
لب، تر نكردى از ادب اى روح تشنگى!
آموخت درس عاشقى و استقامت، آب‏
ترجيع درد را، ز گريزى كه از تو داشت
سر مى‏زند هنوز به سنگ ندامت، آب‏...
سوگ تو را، ز صخره چكد قطره قطره، رود
زين بيشتر سزاست به اشك غرامت آب‏
از ساغر سقايت فضلت قلم چشيد
گسترد تا حريم تعزل زعامت، آب‏
زينب، حسين را به گل سرخ خون شناخت
بر تربت تو بود نشان و علامت: آب!
از جوهر شفاعت تيغت بعيد نيست
گر بگذرد ز آتش دوزخ سلامت، آب‏
آمد به آستان تو گريان و عذرخواه
با عزم پاى‌بوسى و قصد اقامت، آب‏
مى‏خوانمت به نام ابوالفضل و، شوق را
در ديدگان منتظرم بسته قامت، آب
در شعر مرحوم حداد کاشانی نیز آب نقطه عطف شعرش است و به فداکاری‌های آن حضرت پرداخته است.
شهسوار عشق چون آهنگ میدان می‌کند                 
خاطر جمعی چو موی خود پریشان می‌کند
اشک خونین می‌چکد از دیده بر دامان صبر
هر زمان یاد از جوانان و عزیزان می‌کند
بشنو از خیل فداکارش که یک عباس او                           
عقل را در کشور جان مات و حیران می‌کرد
گاه دست خویش را در راه قرآن می‌دهد
گاه و جان خویش را تسلیم جانان می‌کند
موج زن شط و دلش خون و لبش پیش فرات
از عطش خون بر دل لعل بدخشان می‌کند
آب می‌خواهد خدایش آب کوثر می‌دهد
دست می‌خواهد خدایش باغ رضوان می‌دهد
از برای خاطر بی دستیش دست خدا
هر کجا هر مشکلی داریم آسان می‌کند
ای طبیب دردمندان دردمندم دردمند
درد می‌دانی چه با ما دردمندان می‌کند
خلق می‌دانند در دارالشفای قرب دوست
دردها را  بیشتر عباس درمان می‌کند
ما همه زار و نزاریم و تویی باب مراد
خانه امید ما را اشک ویران می‌کند
می‌کند بنیاد هستی موج طوفان خیز اشک
 سیل اگر پی در پی آید آب طغیان می‌کند
گر کسی حداد، از شهری بپرسد وصف شعر
بیشتر تعریف از اشعار کاشان می‌کند

captcha