در روزهای گذشته جناب آقای عبدالکریم سروش سلسله سخنرانیهایی را با عنوان «آفات و خرافات» درانداخته و در آن به تعریف، تبیین و تطبیق پدیده خرافه پرداخته است. وی در این سخنان دین را به دلیل آنکه ایمان به غیب جانمایه آن است و مرز بین غیب و خرافه نیز بسیار دقیق و رقیق است، خیزشگاه خرافه و بیشتر احادیث و روایات را مصداق خرافه و روحانیان را نیز ترویجدهندگان خرافه قلمداد کرده است. حجتالاسلام محمد نادری، دانشآموخته حوزه علمیه قم، در یادداشتی به این نقدها پاسخ میدهد:
جناب سروش در سخنانی گزنده و بسیار زننده از دانشنامه بزرگ و سترگ «بِحار الانوار» به «بُخار الانوار» یاد کرده و غالب روایات آن را دروغ و خرافه خوانده است. او برای اثبات ادعای خود، کتاب سه جلدی «مَشْرَعَة بحار الانوار» را (که نویسنده کوشیده تا تنها روایات صحیح بحار را در آن گرد آورد) به گواه آورده و در ادامه مدعی شده است اگر کسی آستین برزند چه بسا بتواند همین سه جلد را نیز به یک جلد فروکاهد!
نامبرده در ادامه تیغ کین آخته و به سایر جوامع روایی مانند صحیح بخاری و کافی و مفاتیح الجِنان نیز تاخته و آنها را انباشته از لاف و گزاف دانسته است. به گفته وی بخاری از میان 60000 حدیث، تنها به 6000 حدیث صحیح دست یافت و کتاب «الجامع المسند الصحیح» را گرد آورد و با وجود این همه آشفتگی و نابسامانی در احادیث، نمیتوان دل در گرو آنها بست. همچنین وی «الأنْزَعُ الْبَطین» را (که به عنوان دو لقب برای امیر مؤمنان(ع) در زیارت هفتم ایشان در مفاتیح الجِنان آمده) به معنای «کچلِ شکمو» دانسته و آن را ناسزا به ساحت امام و گوای زنده بر ساختگی بودن روایات و زیارات دانسته است.
سروش در گام بعدی (بی آنکه آداب و ترتیبی بجوید) به روحانیان با اوصاف نادرستی همچون دینداران معیشتاندیش و عوام درسناخوانده و دروغپراکنان خرقهپوش و یاوهگویان مصلحتجو درشتی کرده است. بنا بر ادعای سروش در آموزههای اسلام روحانی محلی از اعراب ندارد و انجام هیچ یک از مناسک اسلام نیز وابسته به حضور روحانیان نیست و حال آنکه آنان با مکر و نیرنگ، بسیاری از مناسک مانند عقد نکاح و اقامه جماعت و مراسم تدفین و ... را به چنگ خود درآوردهاند.
همچنین به گفته مشار الیه روحانیان باکی از دستبرد در احادیث ندارند و برای خوشایند نیوشندگان از جعل و وضع حدیث نیز بهره میجویند و در همین راستا بوالعجب ماجراهایی را بازگو کرده که البته به لیغ و لاغ بیشتر میمانند و تعلّق اراده جدیه بدانها بسی دشوار است. او روحانیان و اهل منبر را موظف به بیان و بررسی اسناد روایات میداند در حالی که به ادعای وی اکثریت ساحقه آنان با چنین مباحثی آشنا نیستند و سره از ناسره و زیر از زَبَر بازنمیشناسند.
آنچه گفته آمد چکیدهای از روایت ناسخته و ناپخته دکتر سروش از دین و احادیث و روحانیان بود. پیش از ورود به پاسخ تفصیلی به فرافکنیهای یاد شده، شایسته و بایسته است اشارتی به خاستگاه لغزشهای نامبرده و همتباران و همقطاران وی شود چه این کژاندیشیها و پریشانگوییها نه آغاز زلّت این ملّت بوده و نه انجام آن خواهد بود.
روشن است که حیطه دانش و معرفت کمّاً و کیفاً چندان گسترده است که احاطه بر تمامی اطراف و اکناف آن بیرون از طاقت آدمی است و لا جرم نمیتوان به رایمندی جز در یکی دو شاخه دست یازید و این مسأله چون آفتاب، روشن و چون صبح، صادق است و قضیةٌ یلزم من تصورها تصدیقُها. زرارة بن أعیَن چهل سال در پیشگاه پیشوای به حق ناطق جعفر صادق(ع) زانوی شاگردی بر زمین میزند و مسائل حج را از آن امام همام جویا میشود و در عین حال به سرانجام نمیرسد![1] بدین روی، ندانسته از دفتر دین الف و نخوانده به جز باب لا ینصرف، نمیتوان در تمام حوزهها نگرهسازی و نظریهپردازی کرد. امیر مؤمنان علی(ع) راست: رَحِمَ اللهُ امْرَءً عَرَفَ قَدْرَه وَ لَمْ یَتَعَدَّ طَوْرَه[2] یعنی که خدای رحمت کناد آن را که ارج خود بشناخت و از اندازهاش درنگذشت.
راست آن است که تحصیلات آکادمیک جناب آقای دکتر سروش تنها در زمینه داروسازی و فلسفه میباشد، لیکِن از ماه تا ماهی را میکاود و از فرش تا عرش را میکوبد؛ گاه شریعت و فقه را در ترازو میگذارد و گاه حقیقت وحی را میگزارد، گاه قرآن را به تأویل میبرد و گاه حدیث را به تعطیل میکشد، گاه دیانت را میبازد و گاه بر سیاست میتازد، گاه حکومت را به حکمت میخواند و گاه تاریخ را توبیخ میکند، گاه از شیوه بندگی میگوید و گاه از رسم نویسندگی و پریشانی این سلسله را آخر نیست.
چه کسم من؟ چه کسم من؟ که بسی وسوسهمندم
گه از آن سوی کشندم، گه از این سوی کشندم
و این سرک کشیدنهای سرسری و سریع به معارف دینی ریشه در آشوب جان و آشفتگی روان و قبض و بسط روحی سروش دارد. وی در مصاحبهای لب به اعتراف گشوده و درباره کشمکش و هرج و مرج فکری خود چنین گفته است:
«تمام دوره فکری 18 سال پس از انقلاب (از 1357 تا 1375) را به عنوان دوره کشمکشهای فکری تسکین نیافته در نظر میگیرم. در طول این دوره تلاش کردم که ارتباط خودم را با دین و دینداری و نسبت دین و نهادهای اجتماعی توضیح دهم».[3]
حبّذا پیش از آنکه دست تطاول به دین گشاید و ایمان نوباوگان قشریگر و سطحینگر را چپاول کند ردای کبریا را چاک میکرد و زانو بر خاک میمالید و قطع این مرحله بیهمرهی خضر نمیکرد که گفتهاند: العِلْمُ حَرْبٌ لِلْمَکَانِ الْعَالِی.[4]
از کلیم حق بیاموز ای کریم
بین چه میگوید ز مشتاقی کلیم
با چنین جاه و چنین پیغمبری
طالب خضرم ز خودبینی بری
باری، نامبرده در سه جلسه پیرامون «آفات و خرافات» سخن رانده لیکن از جاده انصاف خارج شده و اصناف دشنام و اتهام و اوهام را به دین و روایات و روحانیان گسیل داشته است دریغ از آنکه پیشتر با پرویزن نقد و نظر ببیزد و بیشتر با چاشنی دقت بیامیزد. الله الله چگونه دین همجوار فسانه و غیب در کنار خرافه تواند بود که طاق شرع بر ستون عقل استوار گشته است.[5] مگر نه این است که دفتر نخست از کتاب دین به نام رای و خرد زده شده است؟! آیا دین به چیزی جز دریدن پرده جهل و جحد و زدودن آفات و خرافات تحریض و تحریص کرده است؟! آیا دین جز از برای دمیدن در تنور شعور و نمودن فطنت و فطرت و حکمت و فکرت آمده است؟! آیا دین بر خرافههای مزعوم و موهومی همچون اوثان و اصنام و انصاب و ازلام و تطیر و اساطیر و فسون و فسانه قلم بطلان نکشیده است؟! [6] آری، گرچه ایمان به غیب مدار دینداری است اما حدود و خطوط غیب طرداً و عکساً و مصادیق آن بکماله و تمامه تبیین شده است چندانکه نشاید یک قلم از آن زدود یا یک رقم بر آن فزود.
بنا بر این، دین از اساس با خرافهسازی و خیالپردازی سر ناسازگاری دارد و خرافهپرستی در میان امصار و انصار سکولار و ملل و نحل مَلاحِده (لعنهم الله علی حِده) اگر بیشتر از جوامع دینی نباشد به یقین کمتر نیست[7] و شرح آن را بایست در مجالی دیگر و مقالی آخر جست.
گر بگویم شرح این بیحد شود
مثنوی هفتاد من کاغذ شود
اما آنچه در این میان بیش از همه مایه تأفف و تأسف است فرونهادن شرط ادب و بخار خواندن بحار است. شگفتا! چگونه میتوان خود را خوشهچین بستان سعدی و شاگرد دبستان مولوی دانست و دهان را با چنین تعبیر هرزه و بیمزهای آلود؟! قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین وگرنه ژاژ خاییدن و هرزه دراییدن نه شان فصاحت که نشان فضاحت است. سخن به قاعده گویید یا زبان به کام درکشید.
ز دانش چو جان تو را مایه نیست
به از خامشی هیچ پیرایه نیست
«بِحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار» شاهکار ماندگار محدّث نامدار و علامه عالیمقدار محمد باقر مجلسی است. مثَل این کتاب مثَل درخت پاکی است که پای در خاک و سر در افلاک دارد. بیگمان چشم روزگار چنین تألیف منیفی را در درازنای تاریخ حدیث ندیده است؛ در جامعیت چنان است که هیچ یک از جوامع روایی یارای نزدیک شدن به آن را ندارد. بحار دارای 110 جلد است و مصادر آن کمابیش به ششصد کتاب میرسد. علامه 378 مصدر از این مصادر را در دیباچه بحار[8] و سایر مصادر را در لابلای مجلدات دیگر نام میبرد.[9]
در شرح و بسط روایات چنان است که کمتر حدیثی در آن میتوان یافت که به بهترین صورت تحقیق و تنقیح نشده باشد.[10]
در دقت در نقل چنان است که به اذعان حدیثپژوهان برای تصحیح مصادر بحار چارهای جز مقابله با خود بحار نیست چه علامه برای تهیه این دانشنامه گرانمایه، گنجینهای از بهترین نسخ مخطوط و کمیاب و دارای نشان بلاغ را از سرتاسر گیتی گرد آورده بود.[11] چنانکه وی به انبوهی از مصادر روایی (از جمله 200 اصل از اصول چهارصدگانه) دسترسی داشته که در سدههای پسین دستخوش گزند روزگار گردیده و امروزه جز نامی از آنها بر جای نمانده است.[12]
صحت و اعتبار روایات «بحار» نیز تفاوتی با سایر کتب روایی مانند «کافی» و «مَن لا یحضُره الفقیه» ندارد؛ چنانکه در آنها روایات صحیح و موثق و حسن و ضعیف وجود دارد بحار نیز چنین است و علی رغم پندار ناستوار برخی، علامه در پی گردآوری مطلق روایات اعم از معتبر و نامعتبر نبوده است بلکه چنانکه از نام کتاب پیداست تنها غرر و درر روایات را فراهم آورده و در جای جای کتاب صحت اسانید روایات را گوشزد کرده است.[13]
نکته درخور درنگ آن است که «ضعیف» اصطلاحی طناز و غلطانداز در دانش حدیث است و هرگز به معنای مجعول یا نامعتبر نیست؛ بسا حدیث ضعیفی که عمل مشهور جابر ضعف سند آن میشود و فقیهان بر طبق آن فتوا میدهند و بسا حدیث ضعیفی که دلیل سنن قرار میگیرد. بدین روی، تدوین «مشرعة بحار الأنوار» به معنای جعلی یا نامعتبر دانستن سایر روایات نیست.
هر کسی را سیرتی بنهادهام
هر کسی را اصطلاحی دادهام
آری، غواص این اقیانوس پر افت و خیز میبایست روزگاری دراز جان خویش را در علم الحدیث خسته و رنجه کرده باشد و با مکاتب روایی و مبانی درایی و رجال و فهرست خو گرفته باشد و إلا طفل ابجدخوان را چه نسبت با دریای بیکران؟!
چه شبها نشستم در این سیر گم
که دهشت گرفت آستینم که قم
در این ورطه کشتی فرو شد هزار
که پیدا نشد تختهای بر کنار
شایان یادآوری است قیاس جوامع روایی شیعه به جامع بخاری ناسنجیده است زیرا تدوین حدیث در میان عامه تا صد سال پس از رحلت پیامبرJ قدغن بود[14] و ناگفته پیداست که با گذشت این همه سال از وفات رسول تا چه اندازه دست شیادان در وضع احادیث باز خواهد بود. این در حالی است که خاصه آنی دست از نگارش حدیث بازنداشته و لذا هیچگاه آزرده از پدیده شوم جعل نبوده است.
درباره زیارت هفتم امیر مؤمنان(ع) نیز گفتنی است که «أنزع» در زبان تازی پیشانیبلند (کسی که جلوی سر او بیمو باشد) و «بطین» تنومند و پرگوشت را گویند و به تصریح واژهپژوهان نستوهی همچون زبیدی هر دو وصف در آداب و فرهنگ تازیان پسندیده و نیکو به شمار میرود.[15] چنانکه در بیشتر فرهنگها نیز پیشانیِ بلند نماد بختِ بلند و تنومندی نشان تندرستی است. و اما برابر کچل و شکمو (که دارای بار منفی هستند) به ترتیب «أصلع» و «أکول» میباشد. وانگهی پیغامبر این دو واژه را مجاز دانسته و فرموده است: أنزع یعنی برکنده از شرک و بطین یعنی آکنده از دانش.[16]
سخن پایانی آنکه «روحانی» عنوان مشیر است یعنی درست است که این عنوان در قرآن و اخبار نیامده است ولی مقصود از آن، همان «اهل ذکر» و «الذین یعلمون» و «فقهاء» و «روات حدیث» و ... است که از آنها در آیات و روایات سخن به میان آمده است.
عباراتُنا شتّی وَ حُسنک واحدٌ
و کلٌّ إلی ذاک الجَمالِ یُشیرُ
خدا را، کسی که دامن همت به میان بسته و سالها از قرآن و حدیث و فقه و اصول و ... گفته و شنفته به مناسک دین آگاهتر است یا آن که به غنج و غمزهای مسألهآموز شده است؟ برای نمونه در عقد نکاح آیا عامی به اشتراط و عدم اشتراط عربیت و ماضویت صیغه و تقدم ایجاب بر قبول و قصد إنشاء و شرایط صداق و ... واقفتر است یا عالم؟ و الأمر سهل. و اما اشاره نکردن روحانیان به اسناد روایات نه ریشه در جاهلی دارد و نه سر در کاهلی بلکه چون هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد و خطابه نه جای بررسی سند است، چنانکه خود جناب سروش نیز در همین سخنان حدیث «لَا تَتَّخِذُوا قَبْرِي مَسْجِداً»[17] را بازمیگوید بیآنکه اشارتی به سند آن کند یا حتی نامی از مصدر آن ببرد. همچنین وی در درسهایی که پیرامون نهج البلاغه دارد هیچگاه إسناد نهج البلاغه را (با آنکه جای چند و چون و گفت و گوست) نمیکاود. حال از دانشمند ارجمند باید پرسید که توبهفرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
لَا تَنْهَ عَنْ خُلُقٍ و تَأْتِيَ مِثْلَهُ
عَارٌ عَلَيْكَ إذَا فَعَلْتَ عَظِيمُ
تردیدی نیست در اینکه همواره برجستهترین پژوهندگان در قلمرو حدیث و رجال و اسناد روحانیان بوده و هستند. به راستی امروزه کدام پژوهشگری را میتوان سراغ گرفت که ریزهخوار خوان گسترده آیت الله سید ابوالقاسم خویی و آیت الله محمدتقی شوشتری[18] نباشد؟ یا کیست آن که بدون مراجعت به آراء آیت الله سید موسی شبیری زنجانی و آیت الله سید احمد مددی و امثالهم رای تحقیق و یارای تدقیق داشته باشد؟
اولَئِکَ آبَائِی فَجِئْنی بِمِثْلِهم
إذَا جَمَعَتْنَا یَا جَریرُ الْمَجامِعُ
پانوشت:
[1] . من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 519.
[2] . غرر الحکم، ص 373.
[3] . قبض و بسط یک زندگی، گفت و گوی محمود صدری با عبدالکریم سروش.
[4] . إحیاء علوم الدین، ج 1، ص 84.
[5] . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الرَّازِيِّ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ كَانَ عَاقِلًا كَانَ لَهُ دِينٌ وَ مَنْ كَانَ لَهُ دِينٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ.. الکافی، ج 1، ص 11.
[6]. برای نمونه در آیه شریفه «قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى» خیالی و خرافی بودن سحر به روشنی بیان شده است.
[7] . به عنوان نمونه ن.ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 422.
[8] . بحار الانوار، ج 1، ص 6.
[9] . همان، ص 24.
[10] . الفیض القدسی (بحار الانوار، ج 102)، ص 29.
[11] . بحار الانوار، ج 43، ص 370.
[12] . مرآت الاحوال جهان نما، ص 116.
[13] . به عنوان نمونه در جایی میگوید: «و رأيت في بعض الكتب زيارات جامعة أخرى تركتها إما لعدم الوثوق بها أو لتكرر مضامينها مع ما نقلناه ». بحار الانوار، ج 99، ص 209. همچنین در جای دیگر مینویسد: «و لم أر فيما عندنا من الروايات تخصيصه بالتعقيب و لا بالصباح و المساء و لذا لم نورده هاهنا». همان، ج 83، ص 322.
[14] . تاریخ الاسلام، ج 9، ص 13.
[15] . و في صِفَةِ عَلِيٍّ رَضِي اللَّه عَنْهُ: البَطِينُ الأَنْزَعُ. و العَرَبُ تُحِبُّ النَّزَعَ و تَتَيَمَّنُ بالأَنْزَعِ و تَذُمُّ الغَمَمَ و تَتَشَاءَمُ بالأَغم. تاج العروس، ج 11، ص 475. و في صفَةِ عليِّ رضِيَ اللَّهُ تعالى عنه: الأَنزَعُ البَطِينُ أَي العَظيمُ البَطْنِ، و هو مدْحٌ. همان، ج 18، ص 61.
[16] . ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِالْأَسَانِيدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لَكَ وَ لِأَهْلِكَ وَ لِشِيعَتِكَ وَ مُحِبِّي شِيعَتِكَ وَ مُحِبِّي مُحِبِّي شِيعَتِكَ فَأَبْشِرْ فَإِنَّكَ الْأَنْزَعُ الْبَطِينُ مَنْزُوعٌ مِنَ الشِّرْكِ بَطِينٌ مِنَ الْعِلْمِ. بحار الأنوار، ج 27، ص 79.
[17] . بحار الأنوار، ج 80، ص 324.
[18] . دکتر علی شریعتی درباره محقق شوشتری چنین میگوید: «در همین حوالی، کوهی از علم و تحقیق و در کنارش انبوهی از کار، در گوشه دورافتاده شوشتر نشسته و نامش را هم کسی نشنیده است.». انسان و اسلام، ص 80.
کم نیستند روحانیان دانشمندی که مرزهای علم و معرفت را جابجا میکنند و تنها گناهشان آن است که در بوق و کرنا نمیدمند و چون بسیاری با غنج و دلال و شیوه و عشوه و کرشمه خزف را چون درّ شاهوار جلوه نمیدهند. زهی بر شریعتی که رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشید و در فرافکنی و نفرتپراکنی نکوشید.
یادداشتی از محمد نادری، دانشآموخته حوزه علمیه قم
انتهای پیام