به گزارش ایکنا از خوزستان، متن زیر یادداشتی از مصطفی آهوزاده، رزمنده هشت سال دفاع مقدس است که بهمناسبت تقارن هفته دفاع مقدس و ایام اربعین حسینی در اختیار ایکنا قرار داده است:
این متن را در سال ۹۴ وقتی که برای اولین بار میخواستم در پیادهروی اربعین شرکت کنم، نوشتم تا مقایسهای باشد بین این روزهای کربلا و آن روزهای جبهه رفتنمان.
این روزهایمان
وقتی خبر اعزام کاروان پیادهروی اربعین را از بچهها شنیدم در دلم شوری عجیب برپا شد. تصاویر زائران پیاده اربعین سال گذشته که از تلویزیون پخش میشد دل هر عاشقی را هوایی میکرد.
حدودا یک ماه قبل از اعزام کاروان اربعین، ثبت نام کرده بودیم و چون اولین باری بود که تصمیم به پیادهروی اربعین گرفته بودم، مرتب از بچهها و کسانی که تجربه پیادهروی سالهای قبل را داشتند سؤال میکردم تا هم تدارک لازم و هم آمادگی جسمانی را برای خودم ایجاد کنم.
آن روزهایمان
وقتی خبر اعزام نیرو برای جبهه در شهر میپیچید، شور عجیبی در دل بسیجیان برپا میشد. در هر مجلس و محفلی، خبر از تاریخ اعزام، منطقه عملیاتی و اینکه ممکن است عملیات در کدام منطقه باشد، بر سر زبانها بود.
کسانی که برای اولین بار اعزام میشدند، شور و اشتیاق بیشتری داشتند. مرتب به دفتر بسیج محل مراجعه میکردند و میپرسیدند کی اعزام می شویم؟ در تهیه و تدارک لباس بسیجی و کوله پشتی بودند برای جبهه و کوله پشتی وجه مشترک هر دو سفر است.
این روزهایمان
بالاخره زمان حرکت کاروان اعلام شد: «پنجشنبه5 آذر 94 ساعت 13، محل تجمع مسجد الغدیر کوی آزادگان دزفول».
اعضای کاروان اعزامی کوله پشتی به دست همراه خانوادههای خود آرام آرام میآمدند و جلوی مسجد تجمع میکردند. پرچمهای «یاحسین» در دستان اهل کاروان، شور و حال عجیبی را به وجود آورده بود. باز هم اعزام، باز هم کوله پشتی، باز هم تجمع در مسجد، باز هم خانوادههایی که برای بدرقه عزیزان خود آمده بودند و باز هم پرچم های سبز و سرخ «یا حسین مظلوم».
وقتی که همگی زائرین حاضر شدند، مسئولین کاروان پس از آمارگیری، زائرین را سوار اتوبوس و راهی چذابه کردند. باز هم مراسم وداع با خانوادهها، صحنههای شور انگیزی بود که قابل توصیف و بیان نیست. هرکس که خداحافظی میکرد از او تمنای دعا و زیارت داشتند. بدرقه کنندگان میگفتند: «سلام ما را به آقا و مولایمان امام حسین (ع) برسانید.»
همه با دعای خیر خود، مسافران و زائران کربلا را بدرقه میکردند. هرکس زائری میدید بدون اینکه او را بشناسد از او تقاضای التماس دعا داشت.
آن روزهایمان
روز موعد برای اعزام به جبهه میشد هرکس از هر گوشهای از شهر خود را به مسجد جامع که محل تجمع نیروهای اعزامی بود میرساند. بسیجیان آماده، در حالی که کوله پشتی به دست داشتند، همراه با خانوادههای خود که برای بدرقه آمده بودند وارد مسجد میشدند.
پرچمهای «یا حسین مظلوم» در رنگهای سرخ و سبز، حکایت از ارتباط و اتصال دفاع مقدس ما با حماسه سرخ حسینی در عاشورا و کربلا داشت.
ساعت حرکت رسیده بود نیروهای بسیجی صف اندر صف آماده میشدند تا پس از آمارگیری به سمت اتوبوسهایی که قرار بود آنها را به جبهه اعزام کنند، میرفتند. قبل از رفتن، صحنههای زیبای وداع بود، اشک بود و لبخند. دعای خیر پدر و مادرهایی که آمده بودند تا عزیزان خود را راهی جبهه کنند و بوسههایی که شاید آخرین باری بود که بر سر و روی آنها میزدند.
هرکس رزمندهای میدید بدون اینکه او را بشناسد دعای خیر خود را بدرقه راهش میکرد.
این روزهایمان
ساعت 14 روز پنجشنبه وقتی همگی سوار اتوبوسها شدیم، کاروان زائرین اربعین، دزفول را به سمت چذابه ترک کرد. با عبور اتوبوسها از شهر ، مردمی که تماشاگر ما بودند حتما آرزو داشتند تا در کنار ما و سوار بر این اتوبوسها راهی کربلا شوند، اما به هر دلیلی قسمت شان نشده بود.
بعد از حدود سه ساعت به نزدیکیهای چذابه رسیدیم، از سی کیلومتری چذابه، جاده را بسته بودند و فقط ماشینهایی که برگ عبور داشتند مجاز بودند به مرز چذابه وارد شوند. نزدیکیهای مغرب بود که به چذابه رسیدیم. فاصله ما تا مرز فقط پنج کیلومتر بود و این فاصله را بایستی با پای پیاده میرفتیم. موکبها و هیاتهایی که آماده پذیرایی از زائرین بودند در کنار هم صف آرایی میکردند.
از اتوبوسها پیاده شدیم و هر کس وسایل و کوله پشتی خودش را برداشت و راهی موکب شهرستان دزفول شدیم. آنجا محل استراحت ما بود و وسایل برای پذیرایی آماده شده بود. صدای بلندگوهای موکبها فضای منطقه را معطر به یاد حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و یاران با وفایش کرده بود.
آن روزهایمان
با بدرقه مردم، رزمندگان بسیجی سوار بر ماشینها راهی جبهه میشدند. در هنگام عبور ماشینها از خیابانهای شهر، پرچمهای رنگارنگی که از پنجره ماشینها به اهتزاز در آمده بود، باعث حسرت کسانی شده بود که از حضور در جبهه جا مانده بودند. قبل از ورود به منطقه، نیروهای دژبانی عبور و مرور افراد را کنترل میکنند، فقط ماشینهایی حق ورود به منطقه را دارند که برگه تردد داشته باشند. بعد از طی مسافتی، ماشینها وارد اردوگاهی میشوند که از قبل برای نیروها تدارک دیده شده است. پیشقراولان نیروهای گردان از چند روز قبل با برپایی چادرها منتظر ورود بسیجیان هستند. پخش صدای نوحه از بلندگوی تبلیغات، حال و هوای اردوگاه را معطر به عطر شهیدان کربلا کرده بود.
این روزهایمان
با وارد شدن به چادر بزرگی که برای زائرین کاروان آماده کرده بودند، وسایل و کوله پشتیهای خود را گذاشتیم و آماده نماز جماعت شدیم. بعد از ادای نماز مغرب و عشا، گشتی در اطراف موکبها زدیم. موکبها شبیه چادرهای اردوگاههای جبهه در کنار هم صف در صف برپا شده بودند. هر موکب متعلق به یک شهر و محل بود که با اخلاص تمام بدون اینکه از کسی بپرسند از کجا آمدهاید از زائرین پذیرایی میکردند.
در این گشت و گذار تعدادی از دوستان را دیدیم و یاد خاطرات سالهای دور برایمان زنده شد. دیدن دوستان و یاران قدیمی لذت بخش است؛ خصوصا اینکه در این دیدارها خاطرات روزهای حماسه و عشق دوران دفاع مقدس زنده میشد. همه زائرین فقط منتظر یک خبر هستند و آن اینکه تا چند ساعت دیگر از مرز خارج و راهی کربلا میشوند و نامشان در دفتر زائرین اربعین نوشته میشود.
آن روزهایمان
بعد از ورود به چادرها بچهها با شنیدن صدای اذان، راهی نمازخانه میشوند. نمازخانه اردوگاه اولین محل تجمع رزمندگان است. در آنجا فرصتی برای دیدار دوستان و همرزمان است. موقع اعزام نیرو و سازماندهی نیروها فرصتی برای دید و بازدید نیست، اما هنگام نماز و بعد از آن دیدارها تازه میشود و با دیدن دوستان مشخص میشود کدام یک از دوستان دوباره راهی جبهه شده است.
مرور خاطرات عملیاتهای گذشته و یادآوری یاد همرزمان شهید، شوری در دلها ایجاد میکند و همه رزمندگان انتظار یک چیز را میکشند: «کی شب حمله فرا میرسد.»
و سفر شروع میشود ...
و عملیات آغاز میشود ...
انتهای پیام