مرضیه محمدزاده، نویسنده کتاب «زنان پیامبر اکرم(ص) و زنان با پیامبر اکرم(ص)» در ادامه جلسات مجازی خود درباره سیره رسول اکرم(ص) به توضیح رفتار پیانبر(ص) با یکی از منافقان مدینه پرداخت و گفت: عبدالله بن ابی، سردسته منافقان بود. رسول خدا(ص) را بارها و بارها مورد آزار قرار داده بود. در غزوه احد از همراهی رسولالله(ص) دوری کرد و باعث شد 300 نفر از مردان جنگی از همراهی با حضرت کنارهگیری کنند.
وی ادامه داد: در مدینه برای قریش جاسوسی و یهود را علیه مسلمانان تحریک میکرد، یک نمونه از توهین او نسبت به پیامبر(ص) این بود که در شعبان سال ششم هجرت و در غزوه بنیمصطلق که نزدیک چاههای آبی صورت گرفت، مردمی از منافقان که در هیچ غزوهای با رسولالله(ص) همراهی نمیکردند، در این غزوه با دیگر مسلمانان همراه شدند. جنگ به پیروزی مسلمانان انجامید، اسیران و غنایم بین مردم تقسیم شدند، اما نزاعی بین مهاجران و انصار رخ داد. فردی به نام جحجاح پسر مسعود که غلام عمر بن خطاب و از مهاجران بود، با فرد دیگری از انصار به نام سنان جهنی و حلیف خزرجی بر سرآب درگیر شدند. جهنی انصار را به کمک طلبید و جحجاح از مهاجران کمک خواست. شمشیرها کشیده شد، ولی با وساطت مردانی از مهاجر و انصار، سنان انصاری و جحجاح از حق خود صرف نظر کردند و نزاع از میان رفت.
این پژوهشگر تاریخ اسلام ادامه داد: عبدالله بن ابی از اینکه جحجاح، سنان را زده بود، خشم گرفت و در حضور جمعی از مردان قبیله خود از جمله زید بن ارقم که نوجوان بود، گفت: «آیا کار به جایی کشیده که اینان(مهاجران) در شهر ما بر ما برتری جویند و مقابل ما بایستند؟ این کاری است که خود بر سرخودمان آوردیم. به خدا قسم که مثل ما با مهاجران همان است که گفتند: سگت را فربه کن تا تو را بخورد. اگر به مدینه باز گردیم، ما که عزیزان مدینه هستیم این مهاجران زبون را بیرون می کنیم.» زید، گفتار نفاق آمیز عبدالله را به پیامبر(ص) گزارش داد. عمر بن خطاب حضور داشت و در آنجا به عباد بن بشر مأموریت داد عبدالله را بکشد و این سخن را در حضور پیامبر(ص) به عباد گفت. پیامبر(ص) مخالفت کردند و فرمودند: چنین دستوری بدهم تا مردم بگویند محمد اصحاب خود را میکشد؟ و به عمر فرمودند: آرام باش.
محمدزاده گفت: عبدالله بن ابی نزد رسول خدا(ص) آمد و قسم خورد که این سخنان را به زبان نیاورده است. مردان انصار از او حمایت کردند و گفتند زید بن ارقم یک نوجوان است و شاید در نقل گفتار عبدالله دچار خطا شده است. رسولالله(ص) بهمنظور اینکه مردم چون و چرا نکنند دستور حرکت دادند. پیامبر(ص) اصولا وقتی میخواستند حرکت کنند، سعی میکردند در هنگام خنکی هوا کاروان را حرکت دهند، ولی آن روز با وجود گرمای هوا دستور حرکت دادند و آن روز را تا شب در راه بودند و شب تا صبح نیز حرکت کردند و فردای آن روز تا وقتی که گرمای آفتاب مردم را آزار نمیداد فرمودند حرکت کنید و پس از آن اجاز دادند. در این مدت تمام نمازها را بر روی شتر و اسب میخواندند. بعد از آن پیامبر(ص) وارد مدینه شدند. پسر عبدالله بن ابی، نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: شنیدم پدرم سخنان ناروایی گفته است اگر قصد دارید پدرم را کیفر دهید. اجازه دهید من پدرم را بکشم. رسولالله(ص) به او فرمودند: با پدرت با مهربانی رفتار کن، ما نیز با مدارا و نیکی با او رفتار خواهیم کرد.
وی ادامه داد: بعدها برخی به زید بن ارقم میگفتند تو دروغ گفتی و عبدالله بن ابی چنین سخنانی نگفته است که بعد از آن، سوره منافقون نازل میشود و آیه 8 این سوره در مورد عبدالله بن ابی و تأیید سخن زید بن ارقم است. رفتار پیامبر(ص) چنین است. اصلاً عبدالله بن ابی را از مدینه بیرون نکردند، با او و یارانش به بدی سخن نگفتند با وجود آنکه بسیار پیامبر(ص) را آزار دادند.
مؤلف کتاب «زنان پیامبر اکرم(ص) و زنان با پیامبر اکرم(ص)» در پایان افزود: زمانی که پیامبر(ص) عازم جنگ تبوک بودند، عبدالله بن ابی با جمعی از منافقان در محل دیگری اردو زد و با پیامبر(ص) همراه نشدند و اعلام کرد: محمد با این سختی راه و دوری و گرمای هوا ما را به جنگ رومیان میبرد. به خدا سوگند میبینم یارانش اسیر یا دستگیر میشوند. او آزار بسیاری به پیامبر(ص) رساند، اما پیامبر(ص) نه تنها او را از مدینه اخراج نکردند، نه تنها بر او سخت نگرفتند، بلکه هنگامی که بیمار شد به عیادت او رفتند. روز آخر عمرش، به درخواست عبدالله بن ابی، پیراهن خود را به عنوان کفن به عبدالله بخشیدند و بر او نماز گذاردند. این سنت رسولالله(ص)، پیامبر رحمت و مهربانی است.
انتهای پیام