به گزارش ایکنا، مرضیه محصص، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی، شامگاه 10 خرداد ماه در نشست علمی «توحید اجتماعی در مطالعات قرآنی زنان» که از سوی انجمن ایرانی مطالعات قرآنی و فرهنگ اسلامی برگزار شد، گفت: زنان مسلمانی همچون رفعت حسن، عزیزه هبری، امینه ودود، اسماء بارلاس، سعدیه شیخ، منتقد خوانشهای مردمحور از قرآن هستند و بر این باورند که نوعی بیعدالتی تاریخی علیه زنان روا دانسته شده است.
متن سخنان وی به شرح زیر است:
بخش قابل توجهی از آیات قرآن دعوت به جهانبینی توحیدی و نفی شرکورزی دارند. غالب مفسران در کتب تفسیری متقدم صرفا ذیل این آیات شریفه بر بعد فردی یا اعتقادات فردی زیست مؤمنانه تأکید داشتهاند. در حالی که برخی مفسران معاصر به نحوی بر تحولآفرینی توحید در جوامع بشری تصریح کردهاند. اندیشورانی همچون شهید صدر در المدرسه القرآنیه و یا سید قطب در کتاب معالم فی الطریق، توحید را سنگ بنای یکیک تعاملات اجتماعی انسان بر شمردهاند.
شهید مطهری هم جهانبینی توحیدی را درک این موضوع میدانند که جهان بر اساسا یک مشیت حکیمانه پدیدآمده است که موجودات را به کمالات شایسته و خیر و رحمت میرساندِ علامه طباطبایی نیز معتقدند فرد موحد در بینشها و رفتارها، توحیدی میاندیشد و عمل میکند و توحید تنها در یک اعتقاد خلاصه نمیشود بلکه توحید نوعی سیر و سفر و رفتار و وصول است و شعاع این عقیده باید در خانواده و جامعه ظهور عینی داشته باشد و نتیجه آن تشکیل جامعه توحیدی و تأمین سعادت دنیوی است.
پس توحید اجتماعی هر چند با تعاریف توحید عملی مثل توحید در عبادت و اطاعت بسیار نزدیک میشود اما در زاویهای قدری متفاوت، حاصل قرائت اجتماعی از توحید و آشکارسازی هویت اجتماعی آن است.
این اندیشه در قالب مطالعات قرآنی زنان نیز تجلی قابل توجهی داشته است و بعضی متفکران قرآنپژوه با مداخله در روند فهم و بازتفسیر قرآن تلاش کردند تا به مفاهیم قرآنی مبنی بر برابری جنسیتی و عدالت اجتماعی توجه و تمرکز کنند. در راستای تحقق این هدف، عدهای از زنان با رویکردهای مختلف و با پیشینه دانشی گوناگون، تفاسیر زنانهای از قرآن ارائه کردند که اگر در برخی زمینهها باهم متفاوت بود، ولی همه آنها در یک مسئله همسو بودند که آنچه موجب بروز ظلم عدم برابری جنسیتی در میان مسلمانان شده، متن کلام الهی نبوده است بلکه ساختارهای مردسالاری حاکم در تفاسیر بوده است.
زنان مسلمانی همچون رفعت حسن، عزیزه هبری، امینه ودود، اسماء بارلاس، سعدیه شیخ، منتقد خوانشهای مردمحور از قرآن هستند. آنها تفاسیر پیشین را دارای نوعی تعصب نسبت به زنان میدانند که نوعی بیعدالتی تاریخی علیه آنها را روا دانسته است. آنها معتقدند اگرچه قرآن وضعیت زنان را در عربستان قرن هفتم ارتقا داد، اما این اصلاحات در قرون بعدی در تفاسیر لحاظ نشد و بهبود وضعیت زنان را به دنبال نداشت.
بر اساس این روش، تنها تفاوت میان انسانها نیز بر اساس تقواست و مشخصههایی چون نژاد، رنگ، جنس و طبقه هیچ کدام ملاکی برای برتری فردی بر فرد دیگر نیست. تقوا نیز موضوعی بیرونی نیست و انسانی نمیتواند درباره دیگری قضاوت کند. بدین ترتیب، حق داوری و ارزیابی تفاوت میان افراد بر عهده خداوند است در نتیجه، این مفسران با استفاده از نظریه توحید، اعمال تبعیضآمیز، ازجمله تبعیض جنسیتی، را نقض سلطه متعالی و یگانگی خداوند میدانند.
از منظر این افراد، تفاسیری که زن در آنها تحقیر شده ساخته بشر دانسته شده است؛ مطابق این روش همانطور که هیچکس نمیتواند تفسیری بینقص از قرآن ارائه کند، هیچکس هم نمیتواند تفسیری نهایی از قرآن را ارائه کند. پس تفاسیر کلاسیک دائماً باید در معرض بازبینی قرار گیرند، بدین ترتیب قرآن همواره برای ظهور تفسیری پویا و دائمی باید گشوده باشد.
این مفسران معتقدند به دلیل این که بینش انسانها درباره قرآن محدود است، مشکل از قرآن نیست بلکه از درک نادرست انسانی از قرآن است و چون زبان انسان محدودیت دارد و انسان از درک کامل معنای وحیانی کلام پروردگار ناتوان است، متن قرآن را نمیتوان دقیق یا کامل درک کرد.
عزیزه هبری، داستان ابلیس را یادآور میشود که به دلیل تکبر از دستور خداوند در سجده به آدم سر باز زد چرا که آدم را فرودستتر از خود میدانست. ابلیس با این کار به ورطه شرک سقوط کرد. بر اساس این داستان، هبری مفهوم «منطق ابلیسی» را شکل داد که به شکل دیدگاهی متکبرانه تعریف میشود؛ او معتقد است «اعمالی که نشاندهنده سرسپردگی به سلسلهمراتبی انسانی بر اساس معیارهای مادی مختلف باشند، بازتابی از همان منطقی هستند که ابلیس استفاده کرد.» طبق نظر هبری، منطق ابلیسی پایههای «جامعه نژادپرست، طبقهگرا، یا مردسالار را شکل میدهد.»
در نتیجه این مفسران، با استفاده از نظریه توحید، اعمال تبعیضآمیز، شامل تبعیض جنسیتی، را نقض سلطه متعالی و یگانگی خداوند میدانند. امینه ودود هم مینویسد تکبر ابلیس نوعی استکبار است، «خود را برتر از دیگران دانستن، به جای تبعیت از اراده و خواست خداوند و ادای احترام به ارتباطات میان همه انسانها. بنابراین استکبار ریشه انواع ظلمهای اجتماعی است. لذا هبری و ودود با نگرشهای معتقد به برتری مردان به دلیل تناقض آن با فهم توحیدی از خداوند مخالفت میکنند.
نظرات رفعت حسن نیز به این اشاره دارد که این مفاهیم با این فرض شکل گرفتهاند که مردان در اقتدار خداوند سهیماند یا در ارتباط بین زنان و خداوند میانجیاند. از نظر او، غیرقابل باور است که مسلمانان بتوانند چنین مفاهیمی را ادعا کنند. او از «تکبر و جسارتی که زنان را از ارتباط مستقیم با خداوند منع میکند» در حیرت است. همانطور که این مفسران اظهار میکنند تفاسیر بر مبنای چنین فرضیاتی، اقتداری را به مردان نسبت میدهند که طبق نظریه توحید تنها به خداوند تعلق دارد.
محققان تساویطلب اگرچه گاهی مقدمات صحیحی را در استدلالهای خویش آوردهاند، اما در ادامه بهدرستی از آنها استفاده نکردهاند؛ بهعنوان نمونه نظر ودود و رفعت حسن، در توجه به روح کلی قرآن سخن سنجیدهای است؛ اما اینکه چگونه میتوان به این روح دسترسی یافت، قابل بحث است. اگر به معیار و میزان بودن سیره نبوی و ائمه معصومین(ع) توجه نشود چگونه میتوان بهدرستی برداشت برابریطلبان جنسیتیِ متفاوت از مفسران قرآن اطمینان داشت؟!
نمونه دیگری از مقدمات صحیح و نتیجه ناصحیح آنجاست که افرادی همچون بارلاس معتقدند اعمالی نظیر بتپرستی، نسبت برابری یا شباهت به خداوند و ایجاد سلسله مراتب بین انسانها به قصد ارزیابی و سنجش برتری یک فرد یا گروه بر دیگران، شرک هستند؛ اما امثال این اندیشهوران در توجه به تفاسیر قرآن از یکسو بدون استقصاء کامل (بخصوص در آثار شیعه) قضاوت کردهاند و از سوی دیگر مفهوم اطاعت زنان از همسرانشان و حیطه و شروط آن را بهدرستی درک نکردهاند.
در اینجا نمونهای از آثار تفسیری ذکر میشود که نه تنها بوی شرک از آن استشمام نمیشود، بلکه با دقت به آیات کریمه قرآن، حقوق و تکالیف زنان و مردان را به خوبی روشن میکند. مثلاعلامه جوادی آملی در مورد آیه قوامیت معتقد است خداوند دو حکم الزامی را در کنار هم ذکر میکند؛ از سویی به زن دستور تمکین به شوهر میدهد و از سوی دیگر، به مرد دستور کارپردازی و سرپرستی زن را میدهد و این هر دو، بیان وظیفه و جریان امور خانواده است و هیچ یک نه معیار فضیلت است و نه موجب نقص .
مسلما برابری همیشه امری مطلوب نیست و منجر به عدالت نخواهد شد و بدون تردید برابری در شرایطی که موقعیت واقعا یکسان نیست، خود نوعی بیعدالتی است. انسانها با وجود برابری در سرشت انسانی، برخوردار از تفاوتهایی هستند. به عبارت دیگر حتی اگر حداقل تفاوتهای طبیعی مورد تأیید باشد، این تفاوتها منشا تفاوتهای اساسی در رفتار است.
این تفاوتها بر کارکردهای متمایز زنان و مردان تأثیر میگذارد و رویدادهای زندگی زنان را به کلی با تجربههای مردانه متفاوت میکند. البته این تفاوتها به معنای نقص یکی و کمال دیگری نیست و تفاوتی تناسبی به شمار میآید، همانند تناسب اعضاء بدن که در عین تفاوت نقشها و کارکردها، در کنار هم یک ارگانیسم هدفمند و منظم را تشکیل میدهند.
همانگونه که وجود تفاوتهای طبیعی هدفمند میان زنان و مردان، آنان را نیازمند و مکمل یکدیگر قرار میدهد، میتواند مبنای نظام اخلاقی یا حقوقی قرار گیرد که نقشها و رفتارهای مکمل را برای آن دو در حیطه خانواده در نظر میگیرد. این تفاوتها به طور طبیعی مردان و زنان را به سوی یکدیگر جذب کرده و در طول تاریخ خانواده بر پایه این نیازها شکل گرفته است. این امر در حالی است که زن و مرد افزون بر آن که از نظر وجودشناختی مکمل یکدیگرند، در قالب خانواده نیز عهدهدار نقشهای کاملکننده یکدیگر هستند.
در رویکرد دینی، تفکیک نقشها از یک سو بر تفاوتهای طبیعی و از سوی دیگر بر پایه دستورات فقهی و اخلاقی مبتنی است. به تعبیر دیگر، تفکیک نقشها هم جنبه انسانشناختی و هم جنبه ارزشی و حقوقی دارد. بخشی از خصوصیات روانشناختی و زیستشناختی در زنان و مردان وجود دارد که موجب شده قواعد دینی نقشهای متفاوتی را برای آنان در نظر گیرد.
در این راستا بیتوجهی به کارویژهها و نقشهای متمایز موجب فروپاشی نهاد یکپارچه خانواده میشود. برای حفظ نظام معقولی از جنسیت که در آن بر این پایه به هیچکس ستم نشود، در رویکرد سازماندهی شده دینی، قوانینی پیشبینی شده که از مردان و زنان، انتظارهایی متفاوت و مکمل یکدیگر دارد.
انتهای پیام