علامه شیخ جعفر شوشتری، از علمای برجسته خوزستان است که در حدود 150 سال پیش میزیست. او صاحب کتاب معروف «خصائص الحسینیه» است. شیخ عباس قمی درباره مقام علامه شیخ جعفر شوشتری مینویسد: «جلالت شأنش زیاده از آن است که ذکر شود.»
برخی پژوهشگران معاصر درباره کلام تأثیرگذار شیخ شوشتری نوشتهاند: «بهطور کلی شیوه شیخ سخن گفتن با دلهاست و به همین دلیل، کشش ویژهای در کلام اوست.» (سنگری، عاشورانگاران، ج ۲، ص ۵۲، ۶۸ و ۶۹). همچنین گفته شده بخشی از اطلاعاتی که در کتابهای آیتالله شیخ جعفر شوشتری موجود است، محصول الهامهای او هستند.
مرحوم حاج شیخ جعفر، در سال ۱۲۳۰ هجری قمری شوشتر متولد شد و پس از خواندن مقدمات و ادبیات به نجف اشرف مهاجرت کرد و در این شهر و همچنین در کربلا از محضر علمای آن دوران بهره برد و چند سالی نیز از درس شیخ مرتضی انصاری استفاده کرد. او بعد از بازگشت به شوشتر مرجع تقلید مردم خوزستان شد.
شیخ جعفر شوشتری در سال ۱۳۰۳ هجری قمری یعنی در ۷۳ سالگی وفات یافت و پیکر او در نجف اشرف به خاک سپرده شد.
نسخههای خطی برخی از منابر شیخ جعفر شوشتری هنوز چاپ نشده است. از این نسخهها قطعات کوتاهی انتخاب شده است که در ایام ماه رمضان برای نخستین بار در ایکنای خوزستان انتشار مییابد.
گفتم که پیغمبر(ص) فرموده است: «هو شَهر دُعیتُم فِیه إلی ضیافَةِ الله»؛ میبینیم پیغمبر(ص) میفرماید من از شما وعده نگرفتم. اما خدا به من فرمود: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا» (نجم، 29). رو بگردان از چنین کسانی نه اینکه وعده بگیر، نه اینکه ارشاد کنی کسانی را که: «وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا.»
برآورد کردم. بعضی داخل شدند از درهای مخصوص، بیحاجب. بعضی قدری تأمل داشتند و گویی خواستند برگردند. خطاب «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ» (زمر، 53) رسید. اینها هم از بابالانابه داخل شدند. ماندیم ماها که بابالانابه نمیبینیم. بعضی خواستند داخل شوند، دیدند راهی ندارند، اینها مأیوس شدند، اما به آنها گفتند بیایید.
همچنان که بعضی آمدند خدمت حضرت رسول(ص) عرض کردند گناه خیلی داریم. خطاب رسید به اینها که ایمان دارند، از جانب من بگو: «سلام علیکم.»
در این ماه مبارک همه گفتوگوی مهمان، مهمانخانه الهی است که علاوه بر رحمت واسعه بنا کرده است. نمیدانم در این چند روز این مهمان عزیز که وارد شد با او چطور سلوک کردید. نمیدانم احترامش میکنید یا اذیت؟ نمیدانم روزی چند مرتبه چوب به او بزنی؟ مبادا زخمش بزنی. عزیز است. به شمشیر معصیت پاره پارهاش نکنی. شهر الله مثل بیت الله است. معصیت در شهر الله مثل معصیت در بیت الله است.
سه چیز میخواهند: یکی معرفت الله، یکی خشیت الله، یکی عبادت الله.
باید خدا را بشناسی. یک مرحله دیگر تنزیه خداست. خدا نه چیزی است که نظر تو بیاید. نمیشود که این تکه پیه(چشم) احاطه به او کند. یک مرحله خوف از خداست. باید داشته باشی و اگر نه درست نمیشود. چه بسیار اشخاص که از خوف، کارش درست شد.
امروز میخواهم بگویم از این بزرگتر. میگویم شنیدهای خدایی هست؟ باور کردهای که خدایی هست؟ اگر باور نکردهای از مخلوقات بپرس. همه می گویند خدایی هست، از اشجار و احجار بپرس.
میگویی میدانم. میگویم باور کردی؟ صفاتش را میدانی؟ گویا باور کردهای که خدا خواب است یا غافل است؟ میبینم معصیت میکنی. خدا مغلوب توست؟ به خودت بگو: خدایی هست مُهلک مُدرک. خدایی هست، «إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ» (بروج، 12) میگویی به همه اعتقاد دارم. قبول. میبینم همه دروغی است اعتقادت؛ خدا قادر است. باور کردهای؟ از کارَت میفهمم اعتقاد نداری.
انتهای پیام