تشنگی، امانم را بریده بود که بیهوش بر زمین افتادم. نمیدانم خواب بودم یا بیدار، مرد قدبلند و چهارشانهای را دیدم که دست نداشت، ولی آب را با دندان برایم آورده بود. صورتش را نمیتوانستم ببینم. از دور، صدای دختربچهای به گوشم خورد که میگفت: عمو بیا، ما هم تشنهایم.
کد خبر: ۴۰۸۰۲۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۱